کوری رمانی جدی نوشته نویسندهای جدی است که همیشه کارهایش را جدی گرفته است. رمانی با فضای داستانی غنی که لازم میشود از زوایای مختلفی به مضامین آن نگاه کرد.
کوری را میتوان کتابی انتقادی نسبت به هنجارهای اجتماعی جهان مدرن در نظر گرفت. از این منظر به مساله ناکاملی و محدودیت های فناوری و دانش انسان نیز اشاره میکند وقتی که پرسش تشخیص و درک نیازهای اولیه انسان مطرح میشود.
این رمان به مشکلاتی پایهای در زندگی همچون گرسنگی و بیماری میپردازد و البته این مساله حالتی کنایی دارد، چون ساراماگو تمدنی را توصیف می کند که دارای بافتهایی پیشرفته بوده و در طول قرنها توسعه، تکامل یافته است و با این حال در تامین نیازهای اولیه انسان به هنگام بروز بحران درمانده است. در واقع تیمارستان روانی که افراد کور مجبورند آنجا بمانند آینهای از زندانهای امروزی خودمان است. ترس و وحشت اوج میگیرد، و نهایتا این حقیقت نمایان میشود که کوری نمادی از جهل و نادانی است که فراگیر شده و به جایی میرسد که دیگر بین زندگی نابینایان، دنیای تاریک زندانیان و افراد معمولی بیرون از تیمارستان تفاوتی باقی نمیماند.
همچنین می توان تفسیری سیاسی از رمان داشت که به اهداف پوچ و خودخواهانه احزاب مختلف حکومتی در طول دوره های مختلف می پردازد و بی اهمیتی آنها نسبت به سرنوشت مردم را بیان میکند، احزابی که مدعی هستند زندگی و آسایش مردم برایشان در اولویت است. شکی نیست که قرنطینه کردن نابینایان یادآور اردوگاههای مرگی است که نویسنده به خوبی با آن ها آشنایی دارد. خاطرات ساراماگو از خشونت و وحشیگریهای نژادپرستانه جامعه دوران زندگیاش در میان جدال زندانیان نابینا در تیمارستان به روشنی احساس میشود.
از دیدگاهی فلسفی، نویسنده به مساله جهل و نادانی به عنوان مرضی مسری و خطرناک در میان انسان ها میپردازد. برای تاثیرگذاری بیشتر روی خواننده، نویسنده نشان می دهد که چگونه یک چشم پزشک که کارش درمان مشکلات بینایی دیگران است هم یکی از قربانیان این بیماری مسری می شود.
آنچه ساراماگو به صورتی استعاری بیان می کند این است که معدود افراد روشنفکری هم که در جامعه قادر به تشخیص بیماری های اجتماعی هستند نیز در بلند مدت ممکن است چشم بر نیازهای دیگران ببندند و از آنها غافل شوند. مساله بدتر و تاسف بارتر این است که گاهی این افراد روشنفکر با اینکه کاملا به عواقب مشکلات آگاهند اما باز هم همچون مردم ناآگاه و کوته فکر رفتار میکنند. ساراماگو بارها مساله جهل و خرد را در طول روایت داستانش بررسی می کند.
از این منظر، رمان استعارهای است از «عدم توانایی دیدن». ساراماگو می گوید رمان کوری را نوشته است تا به افرادی که آن را میخوانند یادآور شود که وقتی ما ارزشهای زندگی را پایین میآوریم، خردمان را منحرف کرده ایم و اینگونه است که روزانه میبینیم کرامت انسانی توسط افرادی که در مسند قدرت ایستاده اند مورد حمله قرار میگیرد.
داستان بیماری مسری ساراماگو در شهری بی نشان آغاز می شود، در صحنه ای که مردی در ماشینی پشت چراغ قرمز ایستاده است. چراغ سبز می شود اما ماشین حرکت نمی کند با اینکه رانندگان پشت سر او شروع به بوق زدن می کنند. مرد ناگهان کور شده و دنیا در برابر چشمانش سفید میشود. مردی می آید و او را به خانه می رساند و سپس ماشینش را هم می دزدد.
به زودی شهروندان بیشتری کور می شوند. افراد مبتلا، سفیدی شیری رنگی را میبینند بر خلاف کوریهای معمولی که چشمان فرد تیره و تاریک میشود. بیماری کم کم در سطح شهر پخش می شود. هراس شهر را فرا گرفته و حکومت تصمیم می گیرد افراد نابینا را در تیمارستانی حبس کند.
ساراماگو این بیماری عجیب که بعدا در میان شخصیتهای رمان با عنوان «اهریمن سفید» شناخته می شود را خیلی سریع و در همان چند صفحه اول داستان مطرح میکند. در تیمارستان روانی، خواننده جریان اسفبار گروه کوچکی از بیماران را دنبال می کند که زنِ پزشک از آنها مراقبت میکند، او تنها کسی است که بینایی اش را حفظ کرده است.
بیماری با سرعت زیادی در جامعه شیوع پیدا میکند تا حدی که تمام دنیا قربانی اهریمن سفید میشوند. وقتی جمعیت افراد محل قرنطینه افزایش می یابد، هنجارها و قواعد اجتماعی به هم میریزد و اخلاقیات از هم پاشیده می شود، حتی زن پزشک هم در نوسانی بین خیر و شر قرار می گیرد، با این حال هنوز هم افرادی هستند که تصمیماتی می گیرند که با فداکاری و حس نوع دوستی همراه است. ساراماگو داستانی را نوشته که نه تنها فساد و تخریب اجتماعی بلکه نوعی اخلاقیات جدید را هم به نمایش می گذارد که تنها در اسفبارترین وضعیتها ظهور پیدا میکند.
بیشتر بخوانیم: