دین یهود و مسیحیت خداوند را موجود نامخلوق، نامتناهی و سرمدی تصور می کنند که جهان و هر آنچه در آن است را آفریده است. این موجود نه تنها نسبت به نوع بشر در مقام خالق است بلکه به یک معنا جنبه شخصی نیز دارد و به واقع در مقام پدری است که فرزندان انسانی خود را یا در حیات دنیوی یا در حیات اخروی و یا در هر دو پاداش و کیفر می دهد.
اسلام، یعنی سومین دین توحیدی بزرگ، در بعضی از این تلقی درباره خدا با ادیان پیشین وجه اشتراک دارد گرچه رسماً خدا را به عنوان پدر تلقی نمی کند بلکه آن را موجودی غیر شخصی می داند. با وجود این الله، یعنی خدای اسلام در قرآن با لفظ "هو" به خود اشاره می کند و دقیقا مثل خدای یهودیان و مسیحیان پاداش و کیفر می دهد.
البته تصور مربوط به خدایان کهن تر از این ادیان است. به نظر می رسد که تصور خدا تقریباً در همه جوامع شناخته شده در تاریخ تصوری اساسی بوده است. روزگار خود ما از این حیث استثنایی است.
در مورد فیلسوفان می توان گفت که آنها قرن ها مشغول اندیشیدن درباره خدا بوده اند. علاقه آن ها غالباً بر مفهوم برهان متمرکز بوده است. آیا می توان وجود خدا را اثبات کرد؟ یا این که آن را تنها می توان به عنوان ایمان تصدیق کرد؟
مهم ترین براهین یا براهین اقامه شده برای وجود خدا، به ترتیب عبارتند از : برهان مبتنی بر الهام، برهان مبتنی بر معجزات، برهان علت اُولی، برهان وجودی و برهان اتقان صنع.
براهین مبتنی بر الهام
همه این سه دین توحیدی بزرگ ادعا می کنند که خدا گاهی اوقات خود را به مردان و زنان به خصوصی می نمایاند. بدین سان هر سه تعلیم می دهند که خداوند خودش را در طور سینا به موسی نمایانده و ده فرمان، یعنی الواح قوانین را به او داد.علاوه بر این مسیحیان معتقدند که عهد جدید تبیینی است از این که چگونه خداوند شریعت جدید را به واسطه عیسی مسیح به نوع بشر وحی کرد، در حالی که اسلام تعلیم می دهد که الله با محمد (ص) سخن گفت، تعالیم و دستورات گوناگونی به آن پیامبر داده و مومنان را بشارت داد.
هم چنین گاهی مومنان معمولی ادعا کرده اند که الهامات شخصی درباره وجود خدا داشته اند، گاهی به شکل خواب ها و رویاها و نداهای درونی، گاهی به صورت تجربه های خارق العاده و معجزه آسا.
اما کافران ادعا می کنند که آن تجربه های شخصی که نشانه وجود خداوند می نمایند چه بسا شرح و توضیح های کسل کننده تر دیگری داشته باشند. همه چیزهایی را که کاملاً به کذب شان علم داریم در خواب و رویا می بینیم،مثلاً ممکن است تک شاخ ها و اجنه را به خواب ببینیم ولی این ثابت نمی کند که چنین مخلوقاتی واقعا وجود دارند. خواب و رویا دلایل قابل اعتمادی نیستند و تجارب شخصی که به عنوان دلایل وجود جن و پری تلقی نمی شوند به تنهایی نمی تواننددلایل رضایت بخشی برای وجود خدا به شمار آیند، ولو برای کسانی که آن تجارب را دارند بسیار قانع کننده باشند.
برهان مبتنی بر معجزات
معجزات چیستند؟ شایع ترین تصور حاکی از آن است که معجزه واقعه ای غیر عادی در امور انسانی است، که معمولا برای شخصی خوب یا بدبخت سودمند است و یا با دخالت مستقیم خداوند به وجود می آید یا به اذن خداوند توسط پیامبران و قدیسان. معجزات اغلب یا همیشه بر خلاف قوانین طبیعت روی می دهند. مثلا معمولا وقتی مردم می میرند دیگر زنده نمی شوند ولی اگر خدا چنین اراده ای بکند او یا مقربانش می توانند به مردگان حیات دوباره ببخشند.
ولی چنین توضیحی درباره معجزات وجود خدا را از پیش مفروض می گیرد، و بنابراین نمی توان آن را به عنوان مقدمه برهان اثبات وجودش به کار برد.تعریف خنثایی از معجزات لازم است، یعنی تعریفی که هیچ چیزی درباره وجود خداوند را مفروض نگیرد. تعریف زیر از این دست تعاریف است :
معجزات وقایع خارق العاده ای هستند که علم قادر به تبیین آن ها نیست و برای انسان ها سودمند بوه و با دخالت های مفیدی که افراد خیرخواه انجام می دهند شباهت دارد.
با این حال برای فیلسوفان ماتریالیست که ذهن علمی دارند، حتی خارق العاده ترین وقایع نیز بدان حد خارق العاده نیستند که فاقد علت مادی باشند. برای آنهایی که ذهن علمی دارند جهان مادی شناخته شده نسبتا منسجم و سازگار می نماید.
آتش همواره می سوزاند، یخ سرد می کند، همه اعیان طبیعی تابع قانون جاذبه اند، تابستان همواره به دنبال بهار می آید و همه حیوانات روزی می میرند. روشن است که جهان محکوم قوانین علت ومعلول است و اگر نتوانیم استثناها و امور غیرعادی را تبیین کنیم هنوز می توانیم مطمئن باشیم که دانشمندان آینده در این کار موفق خواهند شد.
دیوید هیوم که مسئول بیشتر دلایل ضد دینی از جمله مسئول بیشتر آن دلایلی است که امروزه در محافل الحادی غرب رایج است می گوید باید همواره پیش فرضی علیه وقوع معجزه در کار باشد. هیوم می گوید دلایل زیادی در تایید قوانین طبیعت –برای نمونه قانون جاذبه- وجود دارد و دلایل و شواهد معجزاتی که این قوانین را نقض می کنند بسیار اندک اند. هیوم اظهار می دارد به علاوه کاملا می دانیم که مردم دروغگو و جایزالخطا هستند. این که فرد دروغ گفته یا مرتکب خطا شده باشد بسیار محتمل تر از این است که قوانین طبیعت باطل شده باشند.
در اینجا لازم است چهار سوال متفاوت را از یکدیگر تفکیک کنیم.
نخست اینکه : آیا هرگز وقایع خارق العاده ای به ظاهر غیر قابل تبیین در زندگی انسان رخ داده است؟ برخلاف نظر هیوم این پاسخ مطمئنا باید مثبت باشد.
سوال دوم این است که : آیا ما می توانیم مطمئن باشیم که علم نهایتاً همه چنین وقایع خارق العاده ای را با اصطلاحات علمی متعارف تبیین خواهد کرد؟ پاسخ این سوال بباید چنین باشد که : خیر، ما نمی توانیم مطمئن باشیم. بالاخره هیچ انسانی حتی دانشمندی، عالم مطلق نیست. غیر ممکن نیست که بعضی از مسائل همیشه برای ما لاینحل باقی بماند.
سوال سوم این است که : آیا وجود سوالات پاسخ داده نشده یعنی سوالاتی که شاید هیچ انسانی نتواند پاسخی برای شان بیاید، اثبات می کند که خدایی هست؟ پاسخ این سوال باید منفی باشد. وجود سوالاتی که برای انسان ها غیر قابل پاسخگویی اند تنها می تواند این نکته را ثابت کند که نوع بشر به آن اندازه باهوش نیست که می پندارد، یعنی ما عالم مطلق نیستیم. این امر ثابت نمی کند که کسی دیگر، یعنی خدایی، هست که قادر مطلق اوست.
سوال چهارم این است : آیا این واقعیت که بعضی وقایع به ظاهر غیر قابل تبیین که به نظر می رسد به افراد به خصوصی در لحظات حساس حیات شان کمک می کنند، ثابت نمی کند که خدای شخصی خیرخواهی وجود دارد که ناظر اعمال است؟ پاسخ این سوال نیز منفی است.یعنی اثبات نمی کند ولی از سوی دیگر اگر واقع امر چنین باشد که مشخصه و نشانه بعضی وقایع غیر قابل تبیین سودمندی آن ها است و اگر واقع امر چنین باشد که بعضی رویدادهای عجیب که گاهی اوقات روی می دهند واقعاً افراد خوب یا بدبخت را در لحظات حساس حیات شان کمک می کنند، در این صورت شاید این مهم ترین جنبه برهان مبتنی بر معجزات باشد.
مشخصه به ظاهر سودمند برخی معجزات یقیناً دلیل قوی تر روان شناختی ای برای باور شکل می دهد نه برای این امر نه چندان حیرت انگیز که برخی چیزها واقعاً غیر قابل تبیین اند و هم چنین دلیلی است قوی تر از دعاوی مربوط به دانش خاصی که نهادهای بشری آن را مطرح ساخته اند.
برهان علت اُولی
مهم ترین تقریر برهان علت اولی از الاهیات قرون وسطا به دست ما رسیده است.
برهان بدین نحو جریان می یابد : هر حادثه علتی دارد و خود این علت هم علتی دارد، علت اخیر نیز علتی دارد و این سیر رو به عقب همینطور در مجموعه ای ادامه می یابد که یا باید متناهی باشد یا نامتناهی. حال اگر این مجموعه متناهی باشد باید نقطه آغازی داشته باشد که می توانیم آن را علت اُولی بنامیم. این علت اولی خداست.
اگر این مجموعه نامتناهی باشد چطور؟ آکوئیناس پس از برخی ملاحظات نهایتاً ایین امکان را نفی می کند که جهان ازلی بوده وآغاز زمانی نداشته باشد. یقیناً تصور زمانی که امتداد قهقرایی آن در گذشته برای همیشه ادامه می یابد تصوری است که درک و تلقی آن برای ذهن بشری دشوار است.
تصور جریانی نامتناهی که در زمان آینده و رو به جلو امتداد می یابد برای ما موجودات فانی تا حدی ساده است. ولی در اینجا باید خاطر نشان کرد که ارسطو در تصور پیشین با هیچ مشکلی مواجه نبود. او معتقد بود که جهان از ازل وجود داشته است. اگر عقیده ارسطو صحیح باشد برهان علت اولی را بی اعتبار می سازد.
مشکل دیگر در این واقعیت نهفته است که برهان مورد نظر بر تصور انسانی ما از علیت مبتنی است.آیا می توانیم مطمئن باشیم که استدلال های ما درباره علت و معلول خطا ناپذیرند؟ حتی آیا ممکن نیست که ارتباط علت و معلول فی نفسه چیزی نبوده بلکه صرفاً تصوری زاییده ذهن بشر باشد؟
مسائل دیگری وجود دارند که به ماهیت خود علت مربوط می شوند. به فرض این که علت اُولی ای وجود دارد آیا می توانیم بدانیم که از ازل وجود داشته است؟ یا اینکه او آغاز زمانی دارد؟
اگر آکوئیناس در حکم به این که تصور جهانی که از ازل وجود داشته باشد غیر ممکن است، برحق باشد باید بپرسیم آیا تصور وجود ازلی برای خالق جهان آسان تر است و چرا؟ در این جا با قیاس ذوحدین مواجهیم :
اگر خدا از ازل وجود داشته است در این صورت تصور وجود ازلی به خودی خود با هیچ مشکلی توام نیست. شاید حق با ارسطو است که : خود جهان می تواند از ازل وجود داشته باشد.
بر عکس، اگر خدا از ازل وجود نداشته است در این صورت به نظر می رسد که او نیز باید علتی داشته باشد و این علت نیز به علت دیگری نیازمند خواهد بود و همین طور تا بی نهایت.
بعضی از فلاسفه خدا را به منزله علتی توصیف می کنند که علت خودش است. ولی تصور علتی که علت خودش باشد حتی از تصور ازلیت نیز دشوارتر به نظر می رسد. چگونه موجودی که وجود ندارد می تواند خودش را به وجود آورد؟
برهان وجودی
برهان وجودی را آنسلم صورت بندی کرد. او در طول حکومت ویلیام رافس و هنری اول سر اسقف کانتربری بود. قرن ها بعد رنه دکارت تقریر به مراتب ساده تری از این برهان ارائه کرد.
آنسلم با نقل این عبارت از کتاب مقدس آغازمی کند که : "احمق در قلب خود گفت خدا وجود ندارد." او ادعا می کند که حتی کافران باید تصوری از خدا داشته باشند در غیر این صورت آنها نمی توانند معنای سخن خودشان را بفهمند، یعنی این سخن را که "خداوجود ندارد". حال این تصور که حتی احمق نیز در قلبش دارد دقیقاً چیست؟
آنسلم میگوید : تصور خدا تصور موجودی است که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد. منظورش این است که ما نمی توانیم چیزی بزرگ تر از خدا را تصور یا تخیل کنیم. زیرا تصور خدا عبارت است از تصور موجودی همه دان، همه توان، ازلی و کامل مطلق، تصور موجودی که ازلی تر از ازلی، نسبت به خطا مبراتر از مبرا یا کامل تر از کامل مطلق باشد غیر ممکن است.
پس این تصور خدا است. تا کنون صرفاً یک تصور است و اثبات نشده است که در عالم خارج مصداقی برای این تصور وجود دارد.
آنسلم سپس بیان می کند که وجود دو قسم متفاوت است، وجود ذهنی و وجود عینی یا خارجی. ما می دانیم که خدا در اذهان انسان ها به عنوان یک تصور یا مفهوم وجود دارد : آیا خدا وجود خارجی نیز دارد؟
آنسلم تاکید می کند که وجود داشتن در ذهن از وجود داشتن در عالم خارج ناقص تر است. (باید تصدیق کرد که این نکته از مقبولیت خاصی برخوردار است). او سپس به شرح زیر استدلال می کند : اگر خدا فقط در ذهن وجود داشت ناقص تر و کوچک تر از خدایی می بود که در عالم خارج وجود داشت. اگر خدا فقط در ذهن وجود داشت در آن صورت ما می توانستیم موجودی بزرگ تر از خدا را تصور کنیم، یعنی موجودی را که هم در ذهن وجود دارد هم در خارج.
این موجود بزرگ تر، که هم در ذهن وجود دارد هم در خارج، خدای واقعی خواهد بود، زیرا اولین خدایی که درنظر داشتیم، یعنی خدایی که تنها در ذهن وجود دارد اساساً موجودی نخواهد بود که بزرگ تر از آن نتوان تصور کرد.
آنسلم نتیجه می گیرد که بزرگ ترین موجودی که می توانیم تصور کنیم باید هم در خارج وجود داشته باشد هم در ذهن. بنابراین خدا وجود خارجی دارد.
آنسلم همچنین مفهوم خدا را با مفهوم ضرورت پیوند می دهد.
اگر خدا وجود اتفاقی یا امکانی داشت کوچک تر از وقتی می بود که وجودش ضروری بود. از آنجا که خدا موجودی است که بزرگتر از آن را نمی توان تصور کرد او باید ضروری الوجود باشد نه ممکن الوجود. بنابراین مسلم است که خدا وجود دارد و مسلم است که اوهمواره وجود داشته و همیشه وجود خواهد داشت زیرا معنای ضروری الوجود همین است.
تقریر دکارت از برهان وجودی تا حدی ساده تر است. بدین شرح :
تصور ما از خدا تصور موجودی کامل است.
موجود کامل باید هر کمالی را دارا باشد.
وجود داشتن بهتر از وجود نداشتن است.
وجود داشتن در خارج بهتر از صرف وجود داشتن در ذهن فردی است. پس وجود، یعنی وجود خارجی کمال است. بنابراین تصور ما از موجود کامل تصور موجودی است که وجود خارجی دارد.
بنابراین موجود کامل یعنی خدا وجود خارجی ندارد.
برهان وجودی منتقدان زیادی داشته است. یکی از معاصران آنسلم، گونیلوی راهب، پاسخی تحت عنوان "در دفاع از احمق" نوشت (یعنی احمقی که "در قلب خود گفت خدا وجود ندارد.").
گونیلو مدعی شد که اگر برهان آنسلم در زمینه های دیگر به کار گرفته شود به نتایج مضحکی منجر خواهد شد. شما با ادعا این که جزیره کامل "جزیره ای است که بهتر از آن نمی توان تصور کرد" می توانید این برهان را برای اثبات وجود جزیره کامل بکار ببرید.
آنسلم پاسخ به این ایراد را بر این ادعا مبتنی می کند که وجود خدا نه تنها یقینی، بلکه ضروری است. جزیره کامل، حتی اگر در عالم خارج وجود داشته باشد از ازل ضرورت وجود نخواهد داشت، بلکه فقط وجود امکانی در زمان خواهد داشت. "ممکن الوجود و حادث خواهد بود".
آیا وجود یک صفت است؟
اخیرا فلاسفه بر این مبنا به برهان وجودی اعتراض کرده اند که وجود نوعی کمال نیست. کمال نوع خاصی صفت یا ویژگی است (مثل کامل یا خوبی) ولی وجود اساساً صفت یا ویژگی نیست.
اعتراض فوق را می توان در قالب این جمله خلاصه کرد که "وجود یک صفت نیست". حقیقت این جمله را می توان از راه بررسی زبان، یعنی مقایسه کلمه "وجود دارد" با کلمات دیگر تایید کرد.
کلمه "وجود دارد" نه مانند کلمه فعلی یا کنشی عمل می کند، نه مانند کلمه کیفی، نه مانند کلماتی که نام زمان ها و مکان ها و نسبت ها هستند. کلمه فعلی یا کنشی، مثلاً کلمه "می غرد" را در نظر گرفته و مثال های زیر را مورد توجه قرار دهید:
1-الف- هیچ ببری نمی غرد- این قضیه بی تردید کاذب است ولی بی معنا نیست.
2-الف- همه ببرها می غرند – این قضیه بی معنا نیست.
3-الف- بیشتر ببرها می غرند، ولی کمی از آنها نمی غرند- این قضیه بی معنا نیست و احتمالاً صادق است.
اینک کلمه "وجود دارد" را مقایسه کنید :
1-ب-هیچ ببری وجود ندارد.
2-ب- همه ببرها وجود دارند.
3-ب-بیشتر ببرها وجود دارند ولی کمی از آنها وجود ندارند.
"هیچ ببری وجود ندارد" با معنا است گرچه اتفاق کاذب است. ولی قضیه "همه ببرها وجود دارند" تهی است یعنی هیچ اطلاعاتی ارائه نمی دهد و قضیه 3 اساساً فاقد معناست.
می توانیم نتیجه بگیریم که وجود فعل یا کنش نیست، آن نه شبیه غریدن است، نه نوعی کمال است و نه مانند حکمت کامل است.
برهان اتقان صنع
این برهان احتمالا گویاترین برهان فلسفی در تایید وجود خداوند است. اجمال برهان چنین است که جهان و هر آنچه در آن است به طور شگفت آوری دارای نظم است، دقیقاً چنان که گویی اثر مهندسی ممتاز است. به هر چیزی که نگاه می کنیم ظاهرا این نکته را اثبات می کند، از حرکت سیارات گرفته تا ساختار خارق العاده مغز. هیچ چیز تصادفی نیست، به نظر می رسد که هر چیزی از طرح و نقشه ای پیروی می کند.
چنین جهانی نمی توانست بر حسب تصادف و بدون هدف یه وجود آمده باشد. جهان ما در بعضی جنبه ها شبیه اثر هنری حیرت انگیزی است. ویلیام پالی آن را با ساعت مقایسه کرد. اگر ما ساعتی را در زمین بایر شنی می یافتیم هرگز این فکر به ذهن ما خطور نمی کرد که وجود و ساختار آن نتیجه تصادف باشد بلکه بلافاصله نتیجه می گرفتیم که موجودی عاقل آن را از روی قصد و غرض ساخته است. بدین سان خدا با ساعت ساز مقایسه می شود.
دیوید هیوم منتقد اصلی برهان اتقان صنع است. او خاطر نشان می کند که حتی اگر ما می توانستیم اثبات کنیم که جهان طراحی عاقل دارد، این امر ثابت نمی کرد که طراح ما شخص، یا حکیم یا مهربان است. آن به ما نخواهد گفت که کدام یک از این ادیان متخاصم دین حقیقی است.
او هم چنین می گوید به رغم ادعاهایی که می کنند جهان در واقع چندان شبیه مصنوع انسانی نیست. به نظر او جهان دقیقاً به همان اندازه که به ساعت شباهت دارد شبیه حیوانی عظیم الجثه یا گیاهی بسیار بزرگ نیز هست. حیوانات و گیاهان، برخلاف ساعت ها نه به واسطه طرح و نقشه ای عاقلانه، بلکه از راه تولید مثل طبیعی به وجود می آیند.
هیوم در نهایت تاکید می ورزد که لازم است جهان حکایت از نظم و تدبیر کند. جهان ما بالنسبه با ثبات و استوار است، و باید اجزای چنین جهانی با یکدیگر سازگار باشند. فی المثل حیوانات گوناگون جهان باید خود را با شرایط بقا سازگار کنند، در غیر این صورت حیوانی وجود نمی داشت. ولی در اینجا سوال پیش می آید که : آیا بدون طرح و مدبر اصلا جهانی می توانست باشد؟
پاسخ هیوم این است که ثبات طبق تعریف پایدارتر از بی ثباتی و آشفتگی است. اگر جهان به صورت آشفتگی عاری از تدبیر آغاز می شد و به طور اتفاقی یا تصادفا به حالت ثبات می رسید این حالت ثبات حداقل برای مدتی باقی خواهد ماند.
ایمانوئل کانت بر آن بود که اثبات وجود خدا غیر ممکن است ولی در عین حال تاکید می کرد که لازم است به خدا ایمان داشته باشیم و مفهوم خدا و مفهوم آزادی یا اختیار که کانت مفاهیم عقلی می نامید، پیش فرض های ضروری حیات انسانی هستند. این ضرورت روان شناختی یا اجتماعی نیست بلکه بسیار اساسی تر است.
حیات عقلانی، یعنی زندگی انسان ها به عنوان مخلوقاتی که از عقل بهره مندند، بدون این دو مفهوم غیر ممکن می شد. به نظر کانت نظریه های علمی و فلسفی ما بدون مفهوم و تصور خدا هیچ معنایی نمی داشت و بدون مفهوم و تصور اختیار زندگی عملی جمعی و روزمره انسان به هرج و مرج کشیده می شد.
لینک کوتاه: https://b2n.ir/189880
بیشتر بخوانیم:
فلسفه و جنسیت/ فلسفه و فمینیسم
باروخ اسپینوزا، بنیان گذار روش هندسی در فلسفه، استنتاج از تعاریف اصل های بدیهی