داستانِ سووشون در بحبوحهى جنگ جهانى دوم روایت مىشود، آنگاه که نیروهاى انگلیسى وارد مرزهاى جنوبى ایران شدهاند و سواى از اعلامِ بى طرفى ایران، بدون خون و خونریزى مملکت را تصاحب کردهاند.
شاید اولین چیزی که ذهن مخاطب را درگیر کند، اسم این کتاب یعنی سووشون باشد. سووشون برگرفته از یک مراسم ایرانی در سوگ و عزای سیاوش، از قهرمانان ایران باستان است که مظلومانه کشته میشود و در خفا برایش عزاداری میکنند. انتخاب هوشمندانهٔ عنوان سووشون برای این کتاب، بهدلیل شباهت یکی از شخصیتهای کتاب به سیاوش و نحوهٔ مرگ و خاکسپاری اوست.
شخصیتهای داستان یک زوج شیرازی به نامهای یوسف و زهرا (زری) هستند. یوسف از زمینداران و مالکان شیراز است. او از روشنفکران زمانه و از وطنپرستانی است که دغدغهٔ معیشت مردم و غم بیسامانی کشورش را دارد. زری بهعنوان یک نمونهٔ بارز و تمامعیار زن و مادر ایرانی معرفی میشود که خانوادهاش اولین و مهمترین دارایی اوست. زندگی عاشقانهٔ یوسف و زهرا، از دیگر ابعاد زیبای این رمان ایرانی است که به محبوبیت این دو شخصیت افزوده است.
مدخل ورودى داستان قطعهاى است کوچک از تمامِ آنچه خواننده مىبایست تا انتها بداند. جشن عروسى دختر حاکم است و همه دعوت شدهاند. زرى و یوسف هم که کاراکترهاى پیش برندهى داستان هستند در این جمع حاضرند. یوسف با دلخورى و زرى با نگاهى نقادانه مجلس را از نظر مىگذرانند. ناهمگونىِ مجلس عقد از همان ابتدا توى ذوق میزند! مدعوین که نیمى بیگانهاند با لهجهى غریب خود مضحکهاى به پا کردهاند. خوش خدمتى صنف نانوا بیشتر از همه چشمها را به خود مىخواند. نان سنگکى به آن بزرگى آن هم در میانهى قحطى، درست وقتیکه نیمى از مردم شهر نان خشکى ندارند که سق بزنند.
یوسف اربابى است آگاه، تحصیلکرده در فرنگ و سرد و گرم روزگار چشیده است. با دیدن این شوربا ذهنش بهم میریزد، او که همیشه در مقامِ معلم و مراقبِ رعیتش بوده نمیتواند این قبیل بزرگنمایىها را تاب بیاورد. سخنانى که بین یوسف معترض و زرى رد و بدل مىشود نمونهاى تکرار شونده است که تا یک سوم انتهایى داستان ادامه مىیابد.
یوسف از وضع موجود به تنگ آمده، تمام زمینداران و اربابها براى سود بیشتر، آذوقه و محصولِ مازاد خود را به قواى بیگانه مىفروشند اما در این میان این یوسف است که صداى مردم شده، که بیداد را بر نمىتابد و حاصر نمىشود در انبارهاى غلهاش را بر اجنبى بگشاید آن هم در شرایطى که مردم چند شبانه روز چیزى براى خوردن ندارند. از طرفى خانهاى قشقایى قصد دارند تا از طریق معاملهاى با قواى انگلیس براى به پا خاستن علیه حکومت مرکزى سلاح تدارک ببینند. یوسف و همفکرانش چنین آشوبى را در میانهى این قحطى و آشفتگى صلاح نمىدانند. دیدگاه یوسف خط تلاقىِ چندین دیدگاه مختلف است و شاید همین امر باشد که از او سیاوش مىسازد.
از سویى دیگر باید دنبالهى خط فکرىِ راوىِ داستان، زرى را پى گرفت. داستان از میانهى ذهنیات و ادراکات زرى روایت مىشود. هم اوست که از گفته اعتراض گونهى شوهرش در مجلس عقد بیمناک مىشود. زرى که با رویهاى محافظه کارانه از شوهرش مىخواهد جوانب احتیاط را رعایت کند، اندکى بعد از سوى شوهر و پسرش، ترسو خوانده مىشود. این زن که در پى حفظ حریمِ امنِ خانهاش است، از دنیا هیچ نمىخواهد جز آرامش و امنیت. اما ناگزیر است با شوهرش همپا شود، چه آنکه یوسف مسئولیتى بزرگتر از زرى بر شانه دارد و در قبال رعایایش احساس وظیفه مىکند. چهار چوب امن یوسف حریمى است که مىباید به دورِ رعایایش کشیده شود.
زرى که در ابتدا محافظه کارانه تمام کوشش خود را براى حفظ امنیت خانواده به کار مىبرد، در انتهاى داستان، با جهان بینىاى نو پا جاى پاى شوهرش مىگذارد و سیاوشوار به دور از ترس به اسقبال خطر مىرود. او که با بزرگترین ترسش روبهرو شده دیگر بیمى از هیچ فقدانى ندارد. از این رو ختمِ خط داستانى در صحنهى تشییعِ پیکر یوسف در شهر نمودِ بیرونىِ تغییر جهان بینىِ زرى است. آنگاه که با برادرشوهرِ خودفروختهى خود رو در رو مىشود و حاضر نیست حتى یک قطره از خونِ این قربانىِ مقدس پایمال شود.
بیشتر بخوانیم:
کافکا در کرانه - هاروکی موراکامی