جان بالبی در لندن متولد شد، جایی که پدر او جراح معروفی بود. بولبی از همان سنین اولیه به علوم طبیعی، پزشکی و روان شناسی علاقمند بود. او بعد از دریافت مدرک پزشکی، در سال 1933 کار در زمینه روان پزشکی و روان کاوی را آغاز کرد.
تقریباً در همان زمان، او آموزش در روان پزشکی کودک را زیر نظر ملانی کلین آغاز کرد. بولبی در خلال جنگ جهانی دوم به عنوان روان پزشک در ارتش خدمت کرد و در سال 1946 به مدیریت دپارتمان کودکان و والدین کلینیک تاویستوک منصوب شد.
او در اواخر دهه 1950 مدت زمانی را در مرکز ویژه تحقیق پیشرفته در علوم رفتاری استنفورد سپری کرد، اما به لندن برگشت و تا زمان مرگ خود در سال 1990 ،آنجا ماند.
بالبی در دهه 1950 از دیدگاه روابط شیء عمدتاً بخاطر نظریه انگیزش نامناسب و فقدان تجربی نگری آن، ناخشنود شد. او با توجه به آگاهی اش در زمینه کردارشناسی و نظریه تکامل (مخصوصاً عقاید کنراد لورنز درباره پیوند اولیه با مادر) دریافت که نظریه روابط شیء را می توان با دیدگاه تکاملی ادغام کرد. او با انجام دادن این ادغام، احساس کرد که می تواند نقایص تجربی این نظریه را اصلاح کند و آن را به مسیری تازه ای بکشاند.
نظریه دلبستگی بولبی نیز با انتخاب کردن دوران کودکی به عنوان نقطه شروع و بعد نتیجه گیری از آن درباره بزرگسالی، از تفکر روان کاوی جدا شد. بولبی عمیقاً معتقد بود دلبستگی هایی که در کودکی شکل می گیرند، بر بزرگسالی تاثیرمی گذارند. از آنجایی که دلبستگی های کودکی برای رشد بعدی حیاتی هستند، بالبی معتقد بود محققان باید کودکی را مستقیماً بررسی کنند و به گزارش های گذشته نگر تحریف شده از بزرگسالان متکی نباشند.
نظریه دلبستگی از مشاهدات بولبی در این باره سرچشمه گرفت که بچه های انسان و نخستی ها (پریماتها) وقتی از مراقبت کننده اصلی شان جدا می شوند، یک رشته واکنش های روشنی را نشان میدهند.
بولبی سه مرحله را در این اضطراب جدایی مشاهده کرد. بچه ابتدا زمانی که مراقب آنها دور از دید قرار دارد، گریه می کنند، در برابر آرام شدن توسط دیگران مقاومت می کنند و به جستجوی مراقب شان بر می آیند. این مرحله اعتراض است. در صورت ادامه یافتن جدایی، کودکان ساکت، غمگین، منفعل، بی حال و بی تفاوت می شوند. این مرحله ناامید نامیده می شود.
آخرین مرحله که آخرین مرحله ای است که منحصر به انسان است، گسلش نام دارد. کودکان در این مرحله از لحاظ عاطفی از سایر افراد، از جمله مراقب شان، گسلیده می شوند، وقتی مادرشان آنها را ترک می کند، دیگر ناراحت نمی شوند. زمانی که آنها بزرگتر می شوند، با دیگران با هیجان کمی تعامل می کنند، اما معاشرتی به نظر می رسند. با این حال روابط میان فردی آنها سطحی و فاقد صمیمت است.
بالبی از این مشاهدات نظریه دلبستگی خود را ساخت و آن را در کتاب با عنوان دلبستگی و فقدان منتشر کرد. نظریه بولبی بر این دو فرض اساسی استوار است: اولاً مراقب پذیرا و قابل دسترس (معمولاً مادر) باید پایگاه امنی برای کودک به وجود آورد. کودک نیاز دارد بداند که این مراقب در دسترس و قابل اعتماد است. اگر این قابل اعتماد بودن وجود داشته باشد، کودک بهتر می تواند هنگام کاوش کردن محیط، احساس اطمینان و امنیت کند. این رابطه پیوند دهنده در دلبسته شدن مراقب به کودک نقش مهمی دارد و به بقای کودک و سرانجام، گونه، کمک شایانی می کند.
فرض دوم نظریه دلبستگی این است که رابطه پیوند دهنده یا فقدان آن، درونی می شود و به عنوان یک مدل روانی عمل میکند که روابط دوستی و روابط عاشقانه بر آن استوار می شوند. بنابراین اولین دلبستگی پیوند دهنده، برای هر رابطه ای اهمیت زیادی دارد، با این حال برای اینکه این پیوند برقرار شود، کودک نباید فقط خبرگیرنده منفعل رفتار مادر (مراقب) باشد، حتی اگر این رفتار از در دسترس بودن و قابل اعتماد بودن خبر دهد. سبک دلبستگی، ارتباط بین دو نفر است نه صفتی که مادر به کودک اعطا کرده باشد. این یک خیابان دو طرفه است، کودک و مراقب باید نسبت به هم پاسخده باشند و باید بر رفتار یکدیگر تاثیر بگذارند.
ماری آینسورث و همکارانش، تحت تاثیر نظریه بولبی، روشی را برای ارزیابی نوع سبک دلبستگی که بین مراقب و کودک وجود دارد، ابداع کردند که به موقعیت غریب معروف است. این روش جلسه آزمایشگاهی 20 دقیقه ای را شامل می شود که طی آن، مادر و کودک ابتدا در یک اتاق بازی، تنها هستند. بعداً غریبه ای وارد اتاق می شود و پس از چند دقیقه، تعامل کوتاهی را با کودک آغاز می کند. سپس مادر دوبار و هر بر به مدت 2 دقیقه از اتاق بیرون می رود.
در دوره اول کودک با فرد غریبه تنها می ماند، در دوره دوم، کودک کاملاً تنها گذاشته می شود. رفتار مهم این است که وقتی مادر برمیگردد، کودک چگونه واکنش نشان میدهد، این رفتار مبنای ارزیابی سبک دلبستگی است. آینسورث و همکارانش به سه ارزیابی سبک دلبستگی دست یافتند: ایمن، مضطرب- مقاوم و دوری جو .
در حالت دلبستگی ایمن، وقتی مادر برمیگردد، کودکان خوشحال هستند و تماس برقرار می کنند، برای مثال، آنها به سمت مادرشان می روند و می خواهند بغل شوند. همه کودکان دلبسته ایمن از در دسترس بودن و پذیرا بودن مادرشان اطمینان دارند و این ایمنی و قابل اعتماد بودن، مبنایی را برای بازی و کاوش تامین می کنند.
در سبک دلبستگی مضطرب-مقاوم، کودکان دو دل هستند. زمانی که مادر آنها اتاق را ترک می کند، بسیار ناراحت می شوند و هنگامی که مادر آنها برمیگردد، به دنبال تماس با او هستند، اما تلاش هایی را که برای آرام کردن آنها صورت می گیرند، رد می کنند. کودکان دارای سبک دلبستگی مضطرب-مقاوم، پیام های بسیار متضادی می دهند. از یک سو آنها تماس با مادرشان را می جویند، اما از سوی دیگر از اینکه به آنها آرامش داده شود، ناراحت می شوند و امکان دارد اسباب بازی هایی را که مادر به آنها می دهد، پرت کنند.
نوع سوم سبک دلبستگی، مضطرب-دوری جو است. کودکان دارای این سبک، وقتی مادرشان آنها را ترک میکند، آرام می مانند، آنها فرد غریبه را می پذیرند و زمانی که مادرشان برمیگردد، او را نادیده می گیرند و از وی اجتناب می کنند. در هر نوع دلبستگی ناایمن (مضطرب-مقا.م و مضطرب-دور جو) کودکان فاقد توانایی پرداختن به بازی و کاش موثر هستند.
بیشتر بخوانیم:
درآمدی کلی بر نظریه روابط شیء /آشنایی با نظریه روابط شیء ملانی کلین
دیدگاه مارگارت ماهلر در خصوص نظریه روابط شیء
دیدگاه هینز کوهات در خصوص نظریه روابط شیء