نیاز آدمی به جهان پیرامونی، به مثابه منبع زندگی مادی از یک سو و ناتوانی اش در تحقق بخشیدن به همه آرزوهای خود به سبب مقاومت نیروهای طبیعت از سوی دیگر، تصویری واژگونه و تحریف شده از واقعیت جهان پیرامونی، در اندیشه و ذهن او پدید می آورده است. از این رو کوشیده ناتوانی خود را از راه دیگر یعنی از راه درون ذهنی جبران کند و به سخن دیگر از راه درونی پیوندهایی با طبیعت استوار سازد. طبیعت و نیروهای آن در ذهن آدمی بازتابی از شکل زندگی خود وی بوده است.
بدین معنا که این نیروها هر یک دارای تشخص می شده اند و پیوندهای میان آنان نیز شکل همان پیوندهایی را به خود می گرفته است که در زندگی اجتماعی انسان ها وجود داشته است. بدین گونه جهان بینی جوامع انسانی، در طی دوران های بسیار، همواره به شکل اعتقادات دینی-اسطوره ای آشکار می شده. با پیشرفت های بزرگی که نصیب باستان شناسی شده اکنون می دانیم که جامعه های متمدن بین النهرین، مصر، چین، هند و یونان و ایران باستان در مراحل مختلف تاریخ دارای چه جهان بینی هایی بوده اند.
شکل ابتدایی دین و به عبارتی نگرش اسطوره ای به جهان در همه جا بیشتر قبیله ای بود تا فردی. در این جامعه که هنوز عاری از بخش بندی طبقاتی بود، فرد فاقد جهان نگری ویژه خود بود. در این دوره قبیله بود که فکر می کرد. مراسم خاصی اجرا می شد تا به قوه جادو منافع قوم و قبیله حفظ شود و گسترش یابد. به ویژه برای افزایش محصولات گیاهی و جانوری و انسانی.
در زمستان باید خورشید را تشویق کرد تا از نیری خود نکاهد. در بهار و فصل درو نیز می بایست مراسم خاصی اجرا شود. این مراسم غالباً چنان بود که هیجان دسته جمعی شدید پدید می آورد. در این هیجان افراد حس فردی خود را از یاد می بردند و در قبیله محو و مستهلک می شدند. در سراسر جهان در مرحله خاصی از تکامل دین، حیوانات مقدس و انسان با تشریفات کشته و خورده می شده اند. در اعتقادهای دینی مختلف این مرحله در زمان های بسیار گوناگون پیش آمده است.
پیش از ظهور فلسفه در یونان باستان آثاری در این سرزمین و سرزمین های مجاور رواج داشته است که به نام عمومی اساطیر یا میتولوژی خوانده می شوند و موضوع آنها شرح پیدایش خدایان (تئوگونیا) یا شرح پیدایش جهان (کوسموگونیا) بوده است. معروف ترین نویسندگان این آثار عبارتند از ارفئوس، هومروس و هسیودوس و پیش از همه شعر حماسی گیلگمش به زبان سومری است که تاریخ آن به هزاره دوم ق.م می رسد و بنابراین باید آن را یکی از کهن سال ترین آثار ادبی دانست که بر جای مانده است.
آیین دیونوسوس
در زمانی که تعیین تاریخ آن دشوار است از بیرون سرزمین یونان یعنی از ناحیه شمالی تراکیه، آیین های ستایش خدایی به نام دیونوسوس به سرزمین یونان راه یافت. وی نزد یونانیان خدای تاکستان ها، باغستان ها و شراب و بر روی هم خدای حاصلخیزی بوده است. در اساطیر یونانی گفته می شود که وی فرزند خدای یونان یعنی زئوس و الاهه ای به نام سِلِمه است. بنابراین دیونوسوس خدایی است بیگانه که بعدها به خاک بونان آمده و آیین پرستش وی در سراسر یونان متداول شده است. سرچشمه ستایش این خدا را باید در آیین های دینی کشاورزان ترکیه ای جستجو کرد که از دوران کهن تر وجود داشته و ریشه های آن به آیین های جادوگری قبیله ای در میان تراکیه بازمیگردد.
این آیین های ویژه ستایش دیونوسوس را یونانیان اورگیا می نامیده اند و به معنای مراسم اسرارآمیز و پنهانی بوده است، اما در مراسم مربوط به دیونوسوس پس از اینکه به شرکت کنندگان یا به عبارت بهتر به پذیرفتگان در حلقه آیین ها و اسرار، حالت جذبه و بی خویشی دست می داده است، رفتارشان آمیزه ای از حرکات و رقص های پرهیجان و نیز کشتار بی رحمانه و وحشیانه حیوانات و خوردن گوشت خون آلود و گرم آنها بوده است.
ارفئوس و اورفیک
از سوی دیگر اما نام دیونوسوس و آیین های وی با نام اورفیوس به هم آمیخته است. آیین اورفیوس نیز مانند آیین دیونوسوس، از سرچشمه ای بیگانه شاید از همان تراکیه به سرزمین یونان وارد شده باشد. درباره ارفیوس افسانه های فراوانی وجود دارد.
گروهی او را شخصیتی افسانه ای و عده ای واقعی تاریخی دانسته اند. به موجب افسانه ها، اورفیوس را چونان موسیقی دان و نوازنده افسونگر و شاعری سحر آفرین می شناسند که به نیروی نواهای افسون آمیز خود جانوران و درختان را نیز به جذبه و مستی می انداخته است. گویند وی آیین ها و مراسم ستایش دیونوسوس را پذیرفته بود اما آنها را دگرگون کرده، برخی را به دور افکنده و برخی دیگر را جایگزین ساخته بوده است. مهم ترین تغییری که وی داده تقبیح کشتارهای حیوان های قربانی بوده است که تاثیر آن در تعالیم اورفیک ها مشهود است.
خوار شمردن زندگی زمینی و سهل انگاشتن آنچه مادی و جسمانی است، خودداری از کشتن و خوردن گوشت جانداران و قناعت ورزیدن به خوراک گیاهی، همه در یونان آن دوران بیگانه بود. اما چیزی که عقاید اورفیک ها را مشخص می کرد اعتقاد به زایش دوباره یا تناسخ ارواح بوده است. اورفیک ها بر این باور بودند که روان آدمی پس از مرگ به جهان باز می گردد یا به دیگر سخن به شکل های گوناگون دوباره به دنیا می آید تا اندک اندک آلودگی ها و ناپاکی های زمینی از وی سترده شود و بتواند به عنصر خدایی خود بازگردد.
اورفیک ها بر این باور بودند که انسان موجودی آمیخته از دو عنصر است، عنصری آسمانی و خدایی و عنصری اهریمنی و خاکی. روان آدمی عنصری خدایی است زیرا دیونوسوس فرزند زئوس خدای خدایان بوده است اما تن آدمی عنصری اهریمنی است و خاکی زیرا از خاکستر تیتان ها یا غول هایی که زئوس بر آنها خشم گرفت و آنان را خاکستر کرد ساخته شده است.
بنابراین تن را که از خمیره اهریمنی و خاکی است باید رها کرد و ناچیز انگاشت. بر همین پایه اورفیک ها روح یا نفس را در قالب پیکره خاکی زندانی و تن را گور و روح می پنداشتند و به همین انگیزه باور داشتند که آدمی باید در دوران زندگی این جهانی روح را از اسارات پلیدی ها و آلودگی ها پاک کند تا پس از مرگ به سرچشمه خدایی خود بپیوندد. اما اگر نتواند در این مرحله به پاکی و شایستگی برسد پس از مرگ روح او باید سالیان دراز بلکه دوران ها در پیکره ها و شکل های گوناگون پیوسته زاییده شود و دوباره به جهان آید تا سرانجام از ناپاکی های این جهانی برهاد. بدین سان اورفیک را می توان دینی نامید که در آن به روان آدمی نوید رستگاری داده می شود.
هومروس روح را در آدمی سایه تن می نامد و پس از مرگ برای آن یک زندگی ناآگاه سایه وار می پندارد و زندگی اصیل و واقعی را در همین زندگی این جهانی و زمینی، یعنی هستی مادی جسمانی وی می شمارد. اورفیک ها درست اندیشه ای متضاد به میان آوردند. زندگی این جهانی نزد ایشان برای روح کیفر و مرگ راه رستگاری است.
چنین آیینی می توانست در میان انبوده کشاورزان و سایر طبقات بینوای جامعه آتن و آتیکا هوادارانی بیابد و تکیه گاهی منفی و درونی و احساسی تسلی بخش در برابر زندگی دردناک و پررنج آنان باشد. آیین اورفیوس اندک اندک در شکل تازه اورفیکی آن در سراسر یونان پا می گرفت و سپس از آنجا به ایتالیا و جزیره سیسیل نیز راه یافت و نفوذ آن سده ها پس از ظهور مسیحیت نیز ادامه داشت.
جهان شناسی هومروس
نخستین سندی که نمودار اندیشه یونانیان باستان درباره جهان و خاستگاه آن است حماسه معروف ایلیاد منسوب به هومروس یا هومر است که احتمالاً در نیمه دوم سده دهم یا آغاز سده نهم ق.م می زیسته است. یونانیان دوران هومروس نیز جهان پیرامونی و نیروهای آن را دارای تشخص و به شکل خدایان تصور می کرده اند.
در قلمرو خدایان نیز مانند جامعه آن روزی یونانی سلسله مراتب یافت می شود و این سلسله مراتب خدایان در واقع بازتاب ساختار اشرافی آن روزی در ایونیاست که گفته می شود هومروس از آنجا برخاسته است. آنچه در نزد یونانیان نظریه پیدایش جهان یا کوسموگونیا نامیده می شد در شعر هومروس به شکل بسیار پراکنده درآمده است.
در جایی از ایلیاد می خوانیم که اوکئانوس زاینده خدایان است. اوکئانوس همان واژه ای است که به شکل اقیانوس یعنی نماینده آب های زمین مشهور شده است و برای هومروس شخصیت خدایی است که نماینده دریا یا رود عظیمی است که مرزهای زمین را فراگرفته است و این را سرچشمه همه خدایان می داند.
از ایلیاد بر روی هم تصویری از جهان به دست می آید که می توان آن را چنین خلاصه کرد: آسمان نیم کره ای درخشان و سخت است که مانند کاسه ای زمین را که مسطح و دایره ای است می پوشاند. فاصله میان آسمان و زمین دارای دو بخش است، بخش زیرین آن که تا مرز ابرها می رسد آئر یا هوای بخارآلود است و بخش بالاتر از آن متشکل از هوای درخشان آتشناک یا آیثر است. زمین نیز در سطح خود ژرف است و پایین ترین حد آن به تارتاروس فراخ می رسد.
هسیودوس یا هزیود
مهم ترین منبع جهان بینی و جهان شناسی یونانی در دو سده پیش از پیدایش فلسفه، اثر هسیودوس یا هزیود است. وی کهن ترین شاعر یونانی پس از هومروس می باشد. هزیود دارای شخصیت تاریخی است و احتمالاً در نیمه دوم سده هشت ق.م می زیسته است و نویسنده دو شعر بزرگ است، یکی به نام تئگونیا یا پیدایش خدایان و دیگری شعر زیبا به عنوان روزها و کارها.
شاعر تا آنجا که از زندگی اش آگاهی در دست است اهل روستایی بوده است از شهر کوچک آسکرا در دامنه کوه هلیکون در بخش بویوتیا در یونان. به این علت احساس و اندیشه او به طور کلی نمودار زندگی کشاورزان سده هشتم ق.م یعنی اکثریت جامعه یونانی آن دوران است. در میان آثار او تئوگونیا اهمیت دارد. در این اثر شاعر از پیدایش خدایان و جهان سخن می گوید.
در این شعر مهم ترین پدیده ها و نیروهای طبیعت پیرامونی رنگ و شکل آدمی به خود می گردد. شاعر خصلت زندگی اجتماعی انسان ها را در دوران خود بر پهنه جهان واقعی پیاده می کند. آدمیان زمانی نبوده اند سپس از مادر و پدری زاییده می شوند.
جهان و خدایان نیز چنین اند. شاعر می گوید که پیش از هر چیز خائوس پدید می آید. خائوس واژه ای است که در یونانی به معنای فضا، مغاک، فضای تهی و گشاده و نیز خمیازه آمده است و از ریشه خمیازه کشیدن مشتق می شود. شاعر بر این باور است که در لحظه ای معین از زمان چیزی به وجود آمد یا هستی یافت و آن فضایی دهان گشادده یا مغاکی دهان باز کرده میان آسمان و زمین بود و این بدان معناست که زمانی آسمان و زمین یکی بوده اند و سپس از هم جدا شده اند.
شاعر می گوید که نخست خائوس پدید آمد و سپس گایا که در یونانی به معنای زمین است. پس از زمین تارتاروس که ژرفنای زیرزمین است پیدا شد. آنگاه اروس که در یونانی مظهر عشق ومهر است در اینجا اهمیت پیدا می کند. این خصلت آدمی در جهان بیرونی نیز یافت می شود و دراینجا به شکل افسانه ای خود، شخصیت خدایی می یابد. گایا یا زمین، سپس اورانوس یا آسمان را پدید می آورد، همانند خودش تا اینکه با وی در آمیزد یا به تعبیر شاعر زمین را از هر سو در آغوش گیرد.
در جهان شناسی مصر باستان نیز می یابین که الاهه آسمان یا نوت مانند زنی تصویر می شود که بر روی زمین خمیده و آن را از هر سو در بر گرفته است. زمین پس از آن دریا یا پونتوس را می زاید، بی آنکه پیش از آن لذت همبستری عاشقانه را چشیده باشد! اما پس از هم خوابگی و در آمیختن عاشقانه با اورانوس، وی اوکنائوس یعنی آب هایی را که گرد زمین جای دارند پدید می آورد و پیش از آن کوه ها را به وجود آورده بود.
از سوی دیگر از خائوس تاریکی یا اربوس پدید آمد و نیز نوکس یا شب ظلمانی، آنگاه ازین هوای درخشان یا آیثر و همچنین روز پدید آمدند. پس روز فرزند شب است که از همبستری با او تاریکی زاییده شده است. گایا (زمین) در این میان همواره نقش مادر را برعهده دارد و اهمیت آن در زندگی مادی یعنی کشاورزی یونانیان به اندازه ای است که بعدها به شکل دمتر یعنی الاهه زمین حاصلخیز ستایش می شود.
جهشی در اندیشه
بدین سان می بینیم که با هسیودوس یا هزیود، برای نخستین بار نزد یونانیان تلاش می شود که با بهره گیری از همه پندارها و عقاید افسانه آمیز پیشین، تصوری کم و بیش روشن و برجسته از چگونگی پیدایش جهان ساخته شود. در این میان هسته ای کوچک از توضیح عقلانی پدیده های طبیعی یافت می شود. اما اندیشه درباره آغاز جهان و پیدایش چیزها، پیش از ظهور تفکر فلسفی در یونان و نیز هم زمان با آن بیشتر در همان مرزهای فراطبیعی در تکاپو بوده است و هنوز عقل و اندیشه نمی توانند به یکباره پوسته تیره اسطوره یا افسانه را به دور اندازند و آزادانه با روشنایی واقعیت روبرو شوند.
این جهش در تفکر اسطوره ای به سوی اندیشه کم و بیش واقع بینانه و عقلانی نخستین در فلسفه روی می دهد. هر چند بی گمان آن اندیشه های دینی یا اسطوره ای مدت ها بن مایه اندیشه فلسفی نیز بوده اند اما فرق اینجاست که با پیدایش تفکر عقلانی فلسفی درباره واقعیت، یک دگرگونی کیفی، یک جهش انقلابی پدید می آید و از این راه آن چهارچوب فراطبیعی را که پیش از آن پهنه تکاپویش بوده است، به یکباره نابود می سازد و به فضایی آزاد و گشاد گام می نهد که در آن چیزها یا هستنده ها به نام های حقیقی خود خوانده می شوند.
در واقع نخستین فیلسوفان درست از آن رو فیلسوف بودند که با جهان بینی اسطوره ای در افتادند. انسان تا وقتی اساطیر بر وی حکومت می کرد، هیچ گاه فکر این راهم نمی کرد که از خود بپرسد عقل چیست؟! با ظهور فلسفه اندیشه خود انسان درباره جهان و زندگی انسانی مسقل هر قدرت خارق عادی، جانشین اسطوره و پیشگویی های جادوگرانه شد. کسانی پیدا می شدند که می توانستند با استدلال و تعقل درباره اموری که تا آن زمان کسی جرئت نکرده بود درباره آنها اندیشه کند، دیگران را به شگفتی اندازند. ایشان خود را فیلسوف یعنی دوستدار خرد، خواندند.
نخست فیلسوفان پدید آمدند سپس نام فیلسوف و در پی آن واژه فلسفه پدیدار گشت. طالس بر این باور بود که موجودات از آب در وجود آمده اند.آناکسیمنس نه تنها اشیا بلکه خدایان را هم زاده هوا می دانست، هراکلیتوس فکر می کرد همه چیز، مرگ پذیران و مرگ ناپذیران، آفریده نظام جهانی کوسموس اند. پراکندن این اندیشه ها که جهان بینی انتقادی مستقل از سنت اساطیری یا اعتقادی در پی داشت در آن روزگار کاری انقلابی بود. هنگامی که دموکریتوس اعلام کرد که راه شیری چیزی جز تراکم ستاره ها نیست می توان به یقین باور کرد که مردم آن روزگار این سخن را کفر پنداشتند. آناکساگوارس که مدعی بود خورشید توده بزرگی از صخره هاست، نزدیک بود سر خود را بر سر این کار نهد.
البته تعیین این که چه کسی نخستین بار خود را فیلسوف خواند دشوار است. شاید این شخص فیثاغورس بوده باشد. بنا به روایت دیوگنس لائرتیوس از فیثاغورس پرسیدند تو که هستی و وی پاسخ داد من فیلسوفم. دیوگنس می نویسد: چون این واژه برای پرسنده ناآشنا بود فیثاغورس زندگی را با بازی های المپیک تشبیه کرد و گفت مردمی که در این بازی ها حضور می یابند بر سه نوع اند؛ برخی برای اجرای مسابقه می آیند، برخی برای دادوستد و پاره ای دیگر برای تماشا و اینان خردمندان اند. زندگی نیز به همین گونه است. برخی زاده شده اند که بنده جاه و مقام دنیوی، اسیر وسوسه نفس و ثروت باشند و برخی دیگر که خردمندانند تنها در جستجوی حقیقت اند.
در آن هنگام فیلسوف قادر بود تنها درباره اموری که همگان می توانستند مشاهده کنند مانند زمین، خورشید، ستارگان، گیاهان، جانوران، روز، شب، سرما و گرما، آب و هوا و آتش و جز آنها استدلال کنند. فیلسوف قدرت تعقل و استدلال خود را برای هر چیزی که در زندگی بشری روی می داد و آنچه برای هرکس آشنا بود مانند تولد، کودکی، جوانی، زندگی ، مرگ، سیه روزی، خوشبختی، عشق و تنفر و جز آنها به کار می انداخت. پس شگفتی آور نیست که نخستین فیلسوفان ایونیا و نیز شرقی عهد باستان، اشیایی را که از طریق احساس قابل درک و برای همگان معلوم بود اما اهمیت خاصی به آن داده نمی شد همچون اصول اولیه برگزیده بودند.
خاستگاه فلسفه
قدیم ترین متنی که واژه فلسفه در آن آمده کتاب هرودوت مورخ یونانی است که به معنای دانش دوستی به کار رفته است. سپس در نوشته های افلاطون عشق به دانش و علم حکمت از یکدیگر ممایز شده اند. از این رو قدیم ترین مفاهیم فلسفه به صورت علم منتظم نزد یونانیان به ظهور رسیده است. با این همه باید گفت دیگر ملل شرق همچون هند، چین و ایران نیز فلسفه خاص خود را در باب الوهیت، کیهان و انسان داشته اند که برخی قدیم تر از یونانیان بوده است.
بیهوده نیست که فلسفه منسوب به یونانیان نیز بدواً در نواحی شرقی یعنی کوچ نشین های آسیایی آنها نظیر ایونیا پدیدار شده و از آنجا به شبه جزیره یونان گسترش یافته است. در روایات یونانی نیز اشارات و اخباری از نفوذ آموزش های استادان قدیم مصر و بابل در برخی از فیلسوفان ایونی مانند طالس، فیثاغورس و دموکریتوس و سرانجام از تاثیر دین زرتشت بر افلاطون موجود است. با این همه می توان گفت که دانش و فلسفه باستان برای نخستین بار از ایونیا برخاست. ایونی بخشی از سرزمین یونان باستان در مغرب آسیای صغیر (ترکیه امروزی) بود که از شمال به کشور لیدیا، از خاور به آسیای صغیر، از باختر به دریای اژه و از جنوب به دنباله شرقی دریای مدیترانه محدود می شده است.
این بخش از یونان پس از هجوم دوری ها به نواحی مرکزی یونان و آتیکا و آغاز جنبش مهاجرت از سال 750 ق.م به بعد به دست بخشی از اقوان یونانی به نام ایونیان در کرانه باختری آسیای صغیر بنیاد نهاده شد. ایونیا در همان نخستین دوران جنبش مهاجر نشینی تاسیس گشت و به زودی شهرهای مهمی در آنجا پدید آمد. در سده هفت و هشت ق.م ایونیا در آسیای صغیر دارای دوازده شهر بود به نام های ملیطه، افه سوسو، کولوفون، جزیره های ساموس و خیوس و جز آنها از جمله ازمیر کنونی.
اهالی این شهرها به ویژه در آن میان ملیطه بزرگترین و مهم ترین شهر آن، در کرانه های دریای سیاه بیش از 90 شهر مهاجر نشین بنیاد کردند. مهاجران ملیطه حتی در سرزمین مصر باستان یعنی کرانه های شمالی آن کشور شهر ناوکراتیس را پایه گذاردند.
شهرهای مهاجر نشینی که به دست اهالی ملیطه در کرانه های دریای سیاه پدید آمد اهمیت بازرگانی و اقتصادی فراوان داشت. ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نوخاسته، فضای گشاده تری برای تنفس آزادانه اندیشه و عقل پدید آورده بود و بدین سان اندیشه می توانست با جهان هستی از نو روبرو شود و کوششی برای یافتن و دریافتن چیستی، چگونگی و چرایی آن آغاز کند.
بزرگترین امتیاز و تشخص متفکران ملطی این بود که اندیشه را به یکباره از همه اساطیر دینی . جهان بینی های پیشین آزاد کردند. چنان که در گفته ها و اندیشه های ایشان می یابیم برای نخستین بار خدایان را از جهان شناسی خود بیرون راندند و به طبیعت واقعی و پدیده های آن روی آوردند و بدین علت در تاریخ فلسفه یونان به طبیعت شناسان یا ماتریالیست ها معروف شدند، یعنی کسانی که هشیارند و با چشمان بینا به سوی طبیعت می گرایند و دیگر سروکاری با خدایان ندارند.
بیشتر بخوانیم:
وجود و این همانی اشخاص/بررسی نظر جان لاک
هابرماس آخرین بازمانده مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی