امروز: پنج شنبه, ۰۸ فروردين ۱۴۰۴ برابر با ۲۷ رمضان ۱۴۴۶ قمری و ۲۷ مارس ۲۰۲۵ میلادی
چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۳:۱۷
۱
PNAZAR
نسخه چاپی

هراکلیتوس افه سوسی کیست؟

هراکلیتوس افه سوسی کیست؟
به گزارشتمیم نیوز

ملطی ها تغییرات در اشیا را مطالعه کردند و کوشیدند برای سیر تحول آنها علل طبیعی را بیابند. آنان به عالم چونان ترکیبی از چهار عنصر اصلی می نگریستند: خاک، هوا، آتش و رطوبت (بخار و ابر). بقیه چیزهای دیگر، اجسام آسمانی، جهان، گیاهان، جانوران و انسان به این یا آن طریق از هم کنشی این عناصر به پیدایی آمدند.

اما آنان هیچ توضیحی ندادند که چرا اشیا یا چیزها باید تغییر کنند، چرا آنها نمی توانستند چنان که هستند باقی بمانند؟ انگیزه اصلی این تغییر دائمی چه بود؟ نخستین پاسخ ها به این پریش را باید در نوشته های یک اشرافی از شهر دیگر ایونی، هراکلیتوس افه سوسی دید که چند نسل بعد شکوفا شد.

هراکلیت معروف به فیلسوف تاریک اندیش اهل افه سوس از شهرهای ایونیا بود و در حدود اواخر سده ششم در آن شهر شهرت داشت. ایونیا از سال 156 به تصرف ایرانیان درآمده بود و شاید بتوان گفت که هراکلیتوس شاهد شورشی بوده است که در ضمن آن همه شهرهای ایونیا به جز افه سوس برای مبارزه با تسلط ایران، به سال 498 با یکدیگر متحد شدند و از داریوش کیفری شدید دیدند و اندیشه وی شاید بر اثر همین عوامل به بدبینی گرایید و حالتی از کبر و مناعت به دست آورد که ویژه اوست. بیان او موجز و درخشان و پندآمیز و سرشار از تمثیل های ممتاز یا متعارف است.

نوشته او درباره طبیعت، نخستین نوشته ای است که آشکارا از مطالبی حکایت می کند که میتوان آنها را فلسفه نامید یعنی عبارت از نظراتی درباره معنای حیات انسانی است که از تفکر درباره جهان تحصیل شده است.

به نظر هراکلیتوس کسی که در جستجوی خرد است باید هماهنگ با نظام اشیاء رفتار کند و در تجسم دادن عینی این اندیشه معتقد بود آدمی باید همواره در پی کلی باشد. ولی این کلی چیست؟ آتش است که طبیعت آن حالتی از اشتعال ابدی در خود دارد و نیز لوگوس، ضرورت یا بنیاد جهان است که گاه با آتش ابدی در می آمیزد و گاه از آن می گریزد. کلی بی اندازه متنوع است، فراگیرنده همه چیز است، آفریننده و نابود کننده همه چیز است. هیچ چیز نمی تواند از کلی انحراف جوید.

آموزش فیلسوفان شهر ملیطه مستقیماً با هراکلیتوس ادامه یافت که می گفت خرد عبارت است از هم سخن شدن با طبیعت، توجه به نوای طبیعت و کنش هماهنگ با آن است. از این رو آراء هراکلیتوس در جهان شناسی از بسیاری جهات با آراء ملطی ها مشابهت دارد.

مثلا این دو اصل عمده را در آموزش های او نیز می توان یافت: 1- تبیین ستارگان (آتش های درخشان) از طریق صعود بخارهای خشک از زمین و تبیین ابرها یا بادها از راه صعود بخارهایی که از آب دریا برمیخیزد، 2- تبیین تبدل آتش به آب و پس از آن به خاک و نیز تبدلاتی که در جهت مخالف حاصل می گردد از طریق تکاثف و تخلخل، بدان سان که آناکسیمنس گفته بود و نیز در گفته های او می توان آشکارا نظریه ای را یافت که فیلسوفان ملطی اظهار داشته بودند و آن این است که جهان خود به وجود آمده و آن را هیچ خدا و انسانی نیافریده است.

به گفته هراکلیتوس: این نظام جهانی را که برای همه همان است، هیچ یک از خدایان یا هیچ یک از آدمیان نیافریده است بلکه همیشه بوده و هست و خواهد بود: آتشی همیشه زنده، فروزان به اندازه ای و خاموش به اندازه ای.

در نزد هراکلیتوس، مهم ترین، نیرومندترین و ناگزیرترین چیزها تغییر کلی و جهانی است: ناپدیدی تمامی چیزهایی که پدیدار است تبدیل تمامی چیزها به اضداد خود، وحدت آنها در آتش جاودانی که زمین، هوا، روح و هر چیز دیگری از آن مشتق شده است. این وحدت در کثرت بی پایان، توافق اضداد است که فیلسوف به منزله حقیقت والایی که راه راست را نشان میدهد به آن باور دارد.

بدین سان دومین هسته اساسی اندیشه هراکلیتوس این است که هستی عبارت است از تلاش و کشاکش پیوسته و جاویدان در میان عوامل و جریان های متضاد و دگرگونی و تبدل آنها به یکدیگر و از این رو هستی و پدیده  های آن، نمی توانند به یکباره و برای همیشه ساخته و پرداخته شده باشند. در هستی سکون نمی توانند باشد.

پس هنگامی که جنگ و کشاکش در میان اضداد، قانون کلی و همگانی هستی است، جهان باید پیوسته در دگرگونی و حرکت باشد و به عبارت دیگر، هستی در شدن و ضرورت است، یعنی هر چیز در هر لحظه، چیزی غیر از خود آن است، هر چیز در هر لحظه در راه چیز دیگری شدن است. این نکته یکی از مهم ترین جنبه های فلسفه هراکلیتوس به شمار می رود. او می گوید همه چیز در جریان است. وی اندیشه گذرا بودن، ناپایداری همه چیز را به رودخانه تشبیه می کند که پیوسته تازه می شود. بنابراین در یک رودخانه نمی توان دوبار شنا کرد.

پس آنچه ساکن و بی دگرگونی می نماید به طور نهانی در تغییر، در جریان و چیزی دیگر شدن است. اضداد در مسیر جنگ و کشاکش با یکدیگر، تغییر می کنند و این جریان و درگذر بودن، پیوسته درمیان چیز ها هماهنگی پدید می آورد یعنی میان آنچه هنوز دگرگون نشده است، یک تناسب و هماهنگی وجود دارد. در این جریان و گذار دائم چیزها، اضداد به یکدیگر مبدل می شوند و این قانون چه در جهان اشیاء و چه در جهان آدمیان و جانداران دیگر راست می آید.

این حس فانی و گذرا بودن سرشت اشیاء که در آن همه چیز زیر و رو می گردد و چیزی بسیار متفاوت از آنچه زمانی بود می شود اندیشه و تخیل یونانیانی را که در جامعه ای پرتلاطم و متغیر می زیستند همواره به خود مشغول داشته بود. این نکته را هرودوت نخستین مورخ که در همین زمان زنده بود آشکارا بیان داشت. او می دید برای بسیاری دولت هایی که زمانی بزرگ بودند، کوچک شده اند و آنهایی که پیش از این کوچک بودند، در زمان من بزرگ شده اند.

بدین سان می توان هراکلیتوس را پایه گذار مفهوم دیالکتیک دانست که در سده نوزدهم در فلسفه هگل و سپس به کامل ترین شکل خود در جهان بینی مارکس دیده می شود.

فرهنگ فلسفی درباره هراکلیت چنین می گوید: هراکلیت فیلسوف متریالیست و دیالکتیکی اندیش و اشراف زاده است. اثر فلسفی او درباره طبیعت که فقط قطعاتی از آن باقی مانده است، در جهان باستانی به لحاظ ژرفای آن ستایش می شد. به جهت بی اسرارآمیز نظراتش لقب تاریک به وی داده شد. او بر این باور بود که آتش ماده نخستین در طبیعت است زیرا مستعدترین ماده برای تغییر و حرکت است. جهان به طور کلی اشیاء جداگانه و حتی ارواح نشأت از آتش گرفته اند. او بر این باور بود که این نظام جهانی را نه خدایان آفریده اند و نه آدمیان بلکه آن، آتشی ابدی بوده، هست و خواهد بود که به اندازه ای فروزان می شود و به اندازه ای خاموش می گردد. لنین این کلمات قصار را بهترین بیان اصول ماتریالیسم دیالکتیکی وصیف کرد.

خاستگاه تمامی اشیاء آتش است مطابق با ضرورتی که هراکلیت نام لوگوس به آن می نهد. این فرآیند جهانی چرخه ای است: هنگامی که سال بزرگ سپری می شود تمامی اشیا دوباره با آتش تبدیل می شوند. هر چیز در طبیعت در جریان و سلان دائمی است. تمامی اشیا و همه خاصیت ها به اضدادشان تبدیل می شوند: سرد گرم می گردد، گرم سرد می شود و جز آنها. از آنجا که همه چیز در تغییر دائمی و نو شدن است، آدمی نمی تواند در یک رودخانه دوبار گام بگذارد زیرا در بار دوم گام در آب تازه ای می نهد. در امور انسانی این دگرگونی همه چیز به مقابل خود همه چیز به مقابل خود تغییر ساده ای نیست بلکه ستیزه است.

ستیزه عام و جهان رواست، پدر همه چیز است، بر هر چیزی حکم فرماست اما مبارزه اضضداد حاکی از این همانی آنهاست: فراز و نشیب، زندگی و مرگ و جز آنها، همه یکی و همان اند. جهان روا بودن تغییر و دگرگونی هر خاصیتی به ضد خود، تمامی کیفیات را نسبی می سازد. احساسها مبنای شناخت اند. با این همه، اگر چیزی از نور حس پنهان بماند در پنهان کردن خود از نور عقل موفق نخواهد گشت. جهان بینی هراکلیت با جهان بینی اکثر معاصران و هموطنان خود متضاد بود.

پنداشت های اشرافی او از جامعه، با نظرات مترقی چندی آمیخته بود: او با قوانین نانوشته سنتی که از سوی اشراف پشتیبانی می شد مخالف بود و قوانین موضوعه شهر و کشور را محترم می داشت و بر این باور بود که از آنها باید چونان حصار شهر دفاع کرد و برای حفظ آن جنگید زیرا این قوانین می توانند تجسم آن قانون کلی و جهانروا، یعنی لوگوس باشند.

 

بیشتر بخوانیم:

فیثاغورس و مکتب او

 جهان بینی های پیش از فلسفه

 پیشگامان اگزیستانسیالیسم

 اخلاق و توهم

تاثیر عصر روشنگری و انقلاب فرانسه بر فلسفه



+ 1
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.