نوجوانی
نوجوانی دوره ای که از بلوغ تا اوایل بزرگسالی یا جوانی ادامه دارد، یکی از مهم ترین مراحل رشد است زیرا در پایان این دوره فرد باید درک هویت خود را کسب کند. گرچه هویت خود نه در نوجوانی آغاز می شود نه خاتمه می یابد، بحران هویت و سردرگمی هویت در این مرحله به اوج خود می رسد. از این بحران هویت در برابر سردرگمی هویت ، وفاداری ناشی می شود که نیروی بنیادی نوجوانی است.
اریکسون نوجوانی را دوره نهفتگی اجتماعی می دانست، همان گونه که دوره مدرسه را به صورت زمان نهفتگی جنسی در نظر داشت. گرچه نوجوانان از لحاظ جنسی و شناختی در حال رشد هستند اما در اغلب جوامع غربی، این امکان برای آنها وجود دارد که تعهد با دوام خود را نسبت به اشتغال، شریک جنسی یا فلسفه زندگی سازگارانه به تعویق اندازند. آنها انجام راه های گوناگون را امتحان کنند و در حالی که به دنبال برقرار کردن درک هویت خود هستند، نقش ها و عقاید تازه را آزمایش کنند. بنابراین نوجوانی مرحله انطباقی رشد شخصیت، دوره کوشش و خطاست.
بلوغ
حالت روانی-جنسی اصلی نوجوانی بلوغ است که اریکسون آن را رسش تناسلی نامید. در واقع بلوغ به خودی خود در مفهوم نوجوانی اریکسون نقش نسبتاً جزئی دارد. رسش تناسلی، بحران جنسی مهمی برای اغلب نوجوانان ایجاد نمیکند با این حال بلوغ از لحاظ روان شناختی مهم است زیرا آغازگر انتظارات نقش های بزرگسالی در آینده است، نقش هایی که اصولاً اجتماعی هستند و فقط می توانند از طریق تلاش برای کسب هویت خود برآورده شوند.
هویت در برابر سردرگمی هویت
جستجو برای هویت خود در نوجوانی به اوج خود می رسد یعنی زمانی که نوجوانان سعی می کنند بفهمند آنها کیستند و کی نیستند. با پیدایی بلوغ نوجوانان به دنبال نقش های تازه ای هستند که به آنها کمک میکنند هویت جنسی، ایدئولوژیکی و شغلی خود را پیدا کنند.
نوجوانان در این جستجو به انواع خودانگاره های قبلی که پذیرفته یا رد شده اند رجوع می کنند. بنابراین بذرهای هویت در نوباوگی کاشته می شوند و در طول کودکی، دوره بازی و دوره مدرسه به رشد خود ادامه می دهند. بعداً در نوجوانی، زمانی که نوجوانان یاد می گیرند با تعارض روانی-اجتماعی هویت در برابر سردرگمی هویت مقابله کنند، هویت در قالب یک بحران، نیرومند می شود.
کلمه بحران را نباید به صورت تهدید یا فاجعه در نظر گرفت بلکه باید آن را به صورت نقطه عطف، دوره مهم افزایش آسیب پذیری و افزایش استعداد در نظر داشت. بحران هویت می تواند چند سال ادامه یابد و نیروی خود بیشتر یا کمتر منجر شود.
از نظر اریکسون، هویت از دو منبع ناشی می شود: 1- تایید یا تکذیب همانند سازی های کودکی توسط نوجوانان، 2- موقعیت های تاریخی و اجتماعی آنها، که پیروی از معیارهای خاصی را ترغیب کنند.
نوجوانان غالباً معیارهای افراد سالخورده را رد می کنند و درعوض ارزش های گروه یا دسته همسال را ترجیح می دهند. در هر صورت جامعه ای که در آن زندگی می کنند در شکل دهی هویت شان نقش مهمی ایفا میکند.
زمانی که نوجوانان باید تصمیم بگیرند چه می خواهند بشوند و به چه چیزی معتقد باشند در ضمن دریابند چه نمی خواهند باشند و به چه چیزی دوست دارند معتقد باشند، هویت به صورت مثبت و منفی تعریف می شود. آنها اغلب باید یا با ارزش های والدین مخالفت کنند یا ارزش های گروه همسال را رد کنند، معضلی که می تواند سردرگمی هویت آنها را تشدید کند.
سردرگمی هویت نشانگان مشکلاتی است که خودانگاره تقسیم شده، ناتوانی در برقرار کردن رابطه صمیمانه، درک فوریت زمان، فقدان تمرکز بر تکالیف لازم و رد کردن معیارهای خانواده یا جامعه را شامل می شود. مانند سایر گرایش های اخلالگر، مقداری سردرگمی هویت طبیعی و لازم است. نوجوانان قبل از اینکه بتوانند هویت باثباتی کسب کنند، باید مقداری تردید و سردرگمی را درباره اینکه کیستند، تجربه نمایند.
امکان دارد آنها خانه را ترک کنند و تنها در جستجوی هویت، پرسه بزنند، داروها و فعالیت جنسی را امتحان کنند، با دار و دسته های خیابانی همانند سازی کنند، به فرقه مذهبی ملحق شوند، از جامعه موجود شکایت کنند، بدون اینکه پاسخی دریافت کنند یا اینکه صرفاً و به آرامی به این موضوع فکر کنند که چه جایی در این دنیا مناسب آنهاست و چه ارزش هایی را باید گرامی بدارند.
با اینکه سردرگمی هویت برای جستجوی هویت افراد ضروری است اما سردرگمی خیلی یاد می تواند به سازگاری بیمارگون به شکل واپس روی به مراحل قبلی رشد منجر شود. امکان دارد کسی مسئولیت های بزرگسالی را به تعویق اندازد و بی هدف از شغلی به شغل دیگر جابجا شود، از یک شریک جنسی به سراغ شریک جنسی دیگر برود یا از یک ایدئولوژی به ایدئولوژی دیگر تغییر عقیده دهد.
برعکس اگر افراد نسبت مناسبی از هویت در برابر سردرگمی هویت را پرورش دهند، 1- به نوعی اصل ایدولوژیکی پایبند می شوند، 2- توانایی تصمیم گیری آزادانه در مورد اینکه چگونه باید رفتار کنند، کسب می نمایند، 3- به همسالان و بزرگسالانی که در رابطه با اهداف و آرزوها به آنها رهنمود می دهند، اعتماد می کنند، 4- از انتخاب شغل نهایی شان اطمینان می یابند.
وفاداری؛ نیروی بنیادی نوجوانی
نیروی بنیادی ناشی از بحران های هویت نوجوانی، وفاداری است، یعنی اعتقاد به دیدگاه یا بینش ایئولوژیکی درباره آینده. نوجوانان پس از به وجود آوردن معیارهای درونی سلوک؛ دیگر به راهنمایی والدین نیاز ندارند بلکه به ایدئولوژیهای مذهبی، سیاسی و اجتماعی خودشان اطمینان دارند.
اعتمادی که در نوباوگی آموخته شده است، اساس وفاداری در نوجوانی را تشکیل می دهد. قبل از اینکه نوجوانان به نظر خوشان درباره آینده ایمان داشته باشند باید یاد بگیرند به دیگران اعتماد کنند. آنها باید در نوباوگی امید را پرورش داده باشند. هر یک از نیروها شرط لازم برای وفاداری است، درست به همان صورتی که وفاداری برای فراگیری نیروهای بعدی خود، ضرورت دارد.
همتای بیمارگون وفاداری، انکار نقش است، نوعی آسیب اساسی نوجوانی که از توانایی فرد در ترکیب کردن خودانگاره ها و ارزش های گوناگون در یک هویت کارساز جلوگیری می کند. انکار نقش می تواند به صورت تردید یا تمّرد درآید.
تردید نوع شدید فقدان اعتماد به نفس است و به صورت کمرویی یا دو دلی در ابراز کردن خود نشان داده می شود.
تمّرد از طرف دیگر اقدام آشکار سرپیچی کردن از صاحبان قدرت است. نوجوانان متمرد سرسختانه به عقاید و رسومی که مورد پسند جامعه نیست، می چسبند، صرفاً به این علت که عقاید و رسوم غیرقابل قبول هستند. اریکسون معتقد بود مقداری انکار نقش ضروری است زیرا علاوه بر اینکه به نوجوانان امکان می دهد هویت خود را تکامل بخشند، عقاید تازه ای را وارد ساختار اجتماعی می کند.
اوایل بزرگسالی (جوانی)
افراد در اوایل بزرگسالی بعد از دستیابی به درک هویت در دوره نوجوانی باید توانایی ترکیب کردن این هویت را با هویت فردی دیگر کسب کنند و در عین حال درک فردیت خود را حفظ نمایند. دوره جوانی که تقریبا از 19 تا 30 سالگی ادامه دارد با فراگیری صمیمیت در آغاز این مرحله و رشد زایندگی در انتهای آن مشخص می شود و محدودین زمانی ویژگی بارز این مرحله نیست.
در برخی افراد این مرحله نسبتاً کوتاه مدت است و شاید فقط چند سال ادامه یابد اما در برخی دیگر دوره جوانی می تواند چند دهه ادامه داشته باشد. جوانان باید از لحاظ گرایش تناسلی پخته شوند، تعارض بین صمیمیت و انزوا را تجربه کنند و نیروی بنیادی عشق را کسب نمایند.
گرایش تناسلی
بیشتر فعالیت های جنسی در دوره نوجوانی ابراز جستجوی هویت و اصولاً خودیاری است. گرایش تناسلی واقعی فقط در دوره جوانی می تواند پرورش یابد و با اعتماد متقابل و سهیم شدن در ارضای جنسی با فردی عزیز مشخص می شود. گرایش تناسلی مهم ترین دستاورد روانی-جنسی دوره جوانی است و فقط می توان آن را در رابطه صمیمانه ای یافت که در آن دو نفر نه به صورت اجباری از یکدیگر اطاعت کنند نه اینکه به صورت سادیستی بر یکدیگر مسلط شوند.
صمیمت در برابر انزوا
جوانی با بحران روانی-اجتماعی صمیمت در برابر انزوا مشخص می شود. صمیمیت عبارت است از آمیخته شدن هویت فرد با هویت فردی دیگر بدون نگرانی در مورد از دست دادن آن. از آنجایی که فقط زمانی می توان به صمیمت دست یافت که خود کاملاً شکل گرفته باشد، شیفتگی هایی که اغلب در نجوانان یافت می شوند، صمیمت واقعی نیستند.
افرادی که از هویت خودشان مطمئن نیستند، ممکن است از صمیمیت پرهیز کنند یا مأیوسانه از طریق رویارویی های جنسی بی معنی به دنبال صمیمیت باشند.
در مقابل، صمیمیت پخته به معنی توانایی و تمایل به سهیم شدن در اعتماد متقابل است. صمیمت به معنی فداکاری کردن، مصالحه کردن و متعهدبودن در رابطه بین دو فرد برابر است. این باید شرط لازم برای ازدواج باشد اما بسیاری از ازدواج ها فاقد صمیمیت هستند زیرا برخی از جوانان تا اندازه ای برای یافتن هویتی که نتوانسته اند در دوره نوجوانی پیدا کنند، ازدواج می کنند.
همتای روانی-اجتماعی صمیمیت، انزواست که به این صورت تعریف می شود: ناتوانی فرد در استفده کردن از فرصت های هویت به وسیله سهیم شدن در صمیمت واقعی. برخی افراد از لحاظ مالی یا اجتماعی موفق می شوند با این حال احساس انزوا می کنند زیرا نمی توانند مسئولیت های کار ثمربخش، تولید مثل و عشق پخته را بپذیرند.
بار دیگر قبل از اینکه فرد بتواند عشق پخته کسب کند، مقداری انزوا ضرورت دارد. وحدت خیلی زیاد می تواند درک ویت فرد را کاهش دهد و باعث شود او واپس روی روانی-اجتماعی کند و نتواند مرحله بعدی رشد را بگذراند. البته خطر بیشتر، انزوای خیلی زیاد، صمیمیت خیلی کم و کمبود نیروی بنیادی عشق است.
عشق؛ نیروی بنیادی اوایل بزرگسالی (جوانی)
عشق، نیروی بنیادی جوانی، از بحران صمیمیت در برابر انزوا به وجود می آید. اریکسون عشق را به صورت دلبستگی و ایثار پخته ای تعریف کرد که بر تفاوت های اساسی بیین زنان و مردان غلبه می کند. با اینکه عشق صمیمت را در بر دارد، اما مقداری انزوا را نیز شامل می شود زیرا هر شریکی اجازه دارد هویت مجازی را حفظ کند.
عشق پخته یعنی احساس تعهد، عطض جنسی، همکاری، رقابت و دوستی. عشق نیروی بنیادی جوانی است و فرد را قادر می سازد از عهده دو مرحله آخر رشد به صورت ثمربخش برآید.
بیزاری از عشق، تک بودن، آسیب اساسی جوانی است. البته مقداری تک بودن برای صمیمیت ضروری است یعنی فرد باید افراد، فعالیت ها و عقاید خاصی را کنار بگذارد تا بتواند درک هویت نیرومندی را پرورش دهد. تک بودن زمانی بیمارگون می شوند که از توانایی فرد برای همکاری کردن، رقابت کردن یا سازش کردن که همگی اجزای سازنده صمیمیت و عشق هستند، جلوگیری کند.
بیشتر بخوانیم: