عالم ساعت واره
رنه دکارت «تأمل» نخستین را با این تذکر آغاز کرد: امروز از هنگامی که فارغ البال شده ام ...
او تأمل دوم را با این جمله آغاز کرد: تأمل دیروز مرا به شک های زیادی غوطه ور ساخت ...
و او تأمل چهارم را با این عبارت نوشت: در روزهای گذشته ...
پس آیا شش تأمل کار واقعی شش روزند، همان گونه که خدا جهان را در شش روز آفرید؟ در واقع او روی مسائلی که در تأملات مورد بحث قرار داده ده سال کار کرده بود و نوشتن آن شاید دو سال وقت گرفت. پس چرا ما از اشارات دکارت به شش روز «تأمل» او سخن می گوییم؟
این تاحدی به لحاظ تاثیر ادبی آن است اما بدون تردید تحت تاثیر روزهای دانشجویی دکارت در کالج ژزوئیت ها نیز هست که در آنجا شش روز از هفته مقدس را تمامی دانشجویان ناگزیر بودند بدون هیچگونه رابطه ای با خارج، خودشان را وقف مطالعه تأملات ایگناتیوس لویولا، موسس نظام مذهبی ژزوئیتی کنند. اما در حالی که تأملات لویولا می کوشید تعهد به کلیسای کاتولیک را فراهم کند، تأملات دکارت در صدد یافتن فلسفه ای بود که هر ذهن خردمندی باید آن را بپذیرد.
واژگونی شک
در پایان تأمل چهارم شکی که تمامی باورهای او را در هم ریخته بود، واژگونه شده بود. ویران سازی جای خود را به بازسازی آهسته و منطقاً گزیرناپذیر واقعیت داده بود. ما دکارت را پشت میز نوشتن خود می یابیم که مشغول نوشتن آغاز تأمل پنجم است و مشتاق است که این برهان اکیداً مستدل و خطیر فلسفی را برای پیش بردن کمال عقلانی اش با تمامی اجزا در نظم منطقی شان، طرح کند. او بر این باور است هنگامی که تأملات به پایان رسید، هر ذهن معقول و منطقی را به پذیرش آن وادار خواهد ساخت.
تصورات روشن و متمایز
او در پایان تأمل چهارم با کاربست روش ریاضی مند خود شک را معکوس کرد و یقین را در جای آن نشاند. برای اجرای واژگونی شک او از تصورات روشن و متمایز و منطقاً بدیهی استفاده کرد خواه با اثبات آنها یا با مفروض داشتن آنها چونان اصول بدیهی و متعارف بدون دلیل:
1- من چونان موجودی متفکر وجود دارم (کوگیتوارگوسوم؛ دلیل)،
2- آزمون حقیقت این است که آنچه به گونه ای روشن و متمایز به ادراک درآمده درست است (5=2+3)؛ (فقط جوهرها به طور مستقل وجود دارند، همان گونه که ذهن من چونان جوهری متفکر وجود دارد)؛
4- کیفیات، حالات یا صفات فقط چونان حالات یا صفات جوهرها می توانند وجود داشته باشند (تفکر می تواند فقط چونان حالتی از یک شیء متفکر، جوهری متفکر وجود داشته باشد)؛
5- چیزی نمی تواند از هیچ به وجود آید،
6- هیچ چیز نمی تواند بدون علتی وجود داشته باشد (ساعت نمی تواند بدون سازنده ای وجود داشته باشد)،
7- علت باید همان قدر واقعی و نیرومند باشد که معلول (عالم نامتناهی فقط می توانست از علت جوهری نامتناهی یعنی خدا به پیدایی آمده باشد)؛
8- کامل تر نمی تواند از کمال نایافته به وجود آید (بنابراین به نظر دکارت، تصورات خدایی کامل می توانست از موجود انسانی ناکامل به پیدایی نیاید)؛
9- خدا چونان وجودی کاملاً کامل وجود دارد و معلول یا وابسته به چیز دیگری غیر از خودش نیست، دلیل ؛
10- چون خداوند کامل است و فریبنده نیست، تصورات روشن و متمایز از جمله تصورات ریاضی و منطق حقیقی می نمایند و می توانند مطلقاً حقیقی شناخته شوند، امکان اینکه من در باور کردن به درستی آنها فریب خورده باشم، به این دلیل که خدایی کامل وجود دارد، از میان برخاسته است.
دلیل وجود جوهر مادی
اکنون که دکارت باور کرده است که من چونان جوهری اندیشنده وجود دارم و اینکه خدا چونان جوهری کامل وجود دارد فقط آخرین دلیل عمده باقی می ماند که جوهرهای جسمانی یا مادی مستقل از ذهن من وجود دارند، که اشیاء مادی در عالم مادی بیرون از من چونان موجودی اندیشنده وجود دارند و بنابراین در ابتدای تامل پنجم دکارت می گوید: وظیفه اصلی من خلاص شدن از تمامی آن شک هایی است که من در چند روز گذشته با آنها دست به گریبان بوده ام و ببینم که آیا می تواند چیز مسلمی در مورد اشیا مادی شناخته آید.
دکارت می پرسد: آیا اشیاء مادی وجود دارند؟ شناسایی ام از اشیاء مادی معمولاً از طریق حواس من به من می رسد. من احساسات خودم را به اندام خود چونان منبع آنها رجوع میدهم و من اندام انسان های دیگر و اشیاء مادی را از راه حواس بینایی، شنوایی، پساوایی، چشایی و بویایی ام دریافت می کنم.
اگرچه من زمانی باور داشتم که حواس من درباره اشیاء مادی راست می گویند خواستم علل شک کردن به حواس خود را مشاهده کنم. بر اساس آنچه اکنون می دانم چرا باید تمامی آنچه حواس من می گویند باور کنم؟ در تمام عمرم حواس من به من گفتند که من سر، دست و پا و همه اعضای دیگر بدن را دارم و اینکه تماس با بدن های دیگر گاه به من لذت و گاه درد می بخشد.
من توجه کردم که اشیاء مادی دارای اندازه و شکل هستند و حرکت می کنند و نیز برای لامسه ام سخت یا نرم، گرم یا سردند و نیز احساس گرسنگی یا تشنگی و امیال دیگر کرده ام و نیز شادی و غم داشته ام. من با حواس خود نور، رنگ، اصوات، مزه ها و بوها را دریافته ام و اینها مرا قادر ساختند که آسمان، زمین و دریا را مشاهده کنم. بنابراین باور کردن به اینکه این تصورات به اشیاء خارج ازمن بستگی دارند و اینکه این اشیاء مشابه تصوراتی هستند که در من ایجاد کرده اند، طبیعی بود.
دکارت می گوید اما بعداً تجربه های گوناگون به تدریح ایمان مرا به حواسم زایل کرد. من دریفاتم که داوری های مبتنی بر احساسات بیرونی نظیر بینایی، اشتباهند، پیکرهای عظیم از دور کوچک می نمایند و برج های مربع مدور به نظر می رسند. احساسات درونی نیز فریبنده اند، من شنیده ام که کسانی که به نحوی پاهای خود را از دست داده اند گاه احساس هایی از آنها دریافت می کنند.
توجه داشته باشید که نمونه هایی که دکارت از بی اعتمادی به حواس ارائه میدهد، ضعیف و زورکی است، دکارت خردگرا می کوشد تجربه باوری را که مدعی است احساسات بهترین منبع شناختند، مردود وانمود کند.
دکارت می پرسد اکنون من به چه چیز باور داشته باشم؟ همه تصوراتم که بر احساس هایم استوارند احساس هایی که معلول اشیاء مشابه خارج از من اند؟ در اینجا ما دکارت را مشاهده می کنیم که به سوی واژگونی نهایی شک، به سوی بازساختن بعد از نابودی شک گرایانه حرکت می کند.
او می گوید اکنون من یقین دارم که چونان شیء ای اندیشنده وجود دارم و اینکه خدا چونان وجودی کامل وجود دارد. من همچنین می دانم که هیچ چیز بدون علت نیست پس علت تصور من از اندام ها، اندام خودم، اندام دیگران و خلاصه جهان مادی چیست؟
اینجا دکارت برهانی را که که در نخستین دلیل خود برای وجود خدا به کار برد تکرار می کند: او از من می اندیشم، از وجود من چونان شیء ای اندیشنده با تصوری از خدا آغاز کرد و پرسید علت تصور من چه می تواند باشد؟ اکنون دکارت می پرسد علت تصور من از اندامی مادی چه می تواند باشد؟ شیوه او بار دیگر فرآیند حذف کردن است.
آیا من خودم می توانستم علت تصورم از اندام های مادی باشم؟ اما من نمی توانم علت باشم. اندازه و شکل بدن من، شهر، مردم، خورشید، مزارع، تمامی این تصورات از اندام ها را من به گونه ای انفعالی دریافته ام. آنها به تمایل من به آنها بستگی ندارند. در واقع این تصورات غالباً برعکس میل من اتفاق می افتند.
هنگامی که من در قایق کوچکی در ساحل دریا نشسته ام، نمی توانم گرد آمدن ابرهای طوفان زا را کنترل کنم. اما دلیل دیگری علیه علت بودن من هست: من نمی توانستم علت باشم زیرا من جوهری اندیشنده ام. از آنجا که معلول باید مشابه علت باشد، علت تصور جوهر مادی خود باید جوهری مادی باشد.
او اکنون می پرسد آیا خدا می توانست علت این تصور باشد؟ اما او در اجازه دادن به من که تمایل شدیدی دارم باور کنم که علت این تصورات در اشیا مادی است باید مرا فریب داده باشد. بنابراین ما باید نتیجه بگیریم که اشیاء طبیعی، اندام های مادی چونان علل تصورات ما از آنها وجود دارند و بنابراین وجود جوهر مادی، آخرین سه جزء واقعیت، نفس (جوهر اندیشنده)، خدا، طبیعت (جوهر مادی)، به اثبات رسیده است.
دکارت خردگرا عجولانه می گوید: اما این بدین معنا نیست که اجسام مادی دقیقاً آنچنان که حواس ما نشان میدهند وجود دارند، فقط تصور روشن و متمایز من از اشیاء مادی است که به من می گوید که ماهیت حقیقی آنها چیست. اما جوهر مادی چیست؟ آیا من تصور روشن و متمایزی از آن دارم؟
چنان که او می دانست این لحظه مناسبی است که تحلیل خود را از تأمل دوم درباره قطعه موم جمع بندی کند. این نخستین ملاحظه دکارت از جوهر مادی در تأملات است. او آن را بی درنگ پس از اثبات موفقیت آمیز من می اندیشم، اثبات وجود خود من چونان جوهری اندیشنده آورده بود.
« من شیء ای اندیشنده هستم... من آن تجمع اعضایی که اندامی انسانی خوانده می شود، نیستم» اما او در تأمل دوم ادامه می دهد، بگذارید من ذهن خودم را آزاد کنم که چاره ای جز این ندارم فکر کنم که ذهن من اجسام دریافتی از طریق حواس را بهتر از آنچه وجود من را چونان شیء اندیشنده ای که از طریق عقل برای من شناخته است، می شناسد. به من اجازه دهید ذهنم را در اندیشیدن درباره تن آزاد کنم، طوری که بعداً در لحظه مناسب، دهنه ها را نگهدارد و ذهن تسلیم به مهار گردد. زمان برای محکم کردن دهنه های تفکر ما که جسم را از طریق حواس بشناسیم در تأمل ششم می آید.
تکه موم
دکارت می گوید بگذارید نه از اجسام به طور کلی سخن گوییم، زیرا چنین مذاکره ای مغشوش کننده است بلکه از جسمی خاص، اجسامی که ما لمس می کنیم و مشاهده می کنیم مثال بزنیم. تکه ای موم را در نظر گیریم، موم را در دستتان می گیرند، آن دیگر شیرینی عسل را از دست داده است، ولی هنوز چیزی از عطر گل هایی که زنبوران موم را از آنها ساخته اند، به مشام تان می رسد.
می بینید اندازه و شکل معینی دارد، وقتی دست می زنید، سفت است، بافت و حرارت و رنگ و بوی مخصوصی دارد، چنین می نماید که ترکیبی از این خواص است ولی اگر جلو آتش قرار بگیرد، یکایک این خواصش تغییر می کند. موم آب می شود، شکل دیگری پیدا می کند، گرم تر می شود، به رنگ قهوه ای سیر در می آید، بوی دیگری می دهد. بی درنگ مزه عسل، بوی گل ها محو میگردد، اندازه اش افزایش می یابد و جز آنها.
آیا تکه موم اکنون همان است که بود؟ همه میل دارند بگویند آری. اما آیا مگر موم تمامی خواصش تغییر نیافته است؟ چه چیزش همان است که بود؟ دکارت می گوید خاصیتس که در موم باقی مانده این است که مکانی را اشغال کرده و قابل تغییر شده است.
خواص امتداد یافتن در مکان و قابل تغییر بودن فقط ویژگی نمای موم و هر جسم مادی است و این خواص از راه تعقل، از راه هوش، از راه بازتاب عقلانی من درباره چیزهای مادی شناخته می شوند و نه از راه حواس.
در اینجا دکارت خردگرا نشان میدهد که تعقل و استدلال تنها روش رسیدن به شناخت راستین و متیقن من از خدا و از طبیعت مادی است.
بدین گونه دکارت نتیجه گرفته است که هیچ چیز به اشیاء مادی تعلق ندارد مگر امتداد در مکان، درازا، پهنا و ژرفا، در اندازه ها و شکل های گوناگون و در حرکت. پس اشیاء مادی فقط خواص یا کیفیات امتداد مکانی، کیفیات اندازه و شکل و ظرفیت حرکت دارند و این ها تنها کیفیات یا خواصی هستند که اشیاء مادی واقعا دارند، تنها کیفیات عینی که طبیعت ماده دارد.
پس دکارت ناگزیر است درباره کیفیات دیگری که باقی نماندند چه بگوید هنگامی که موم ذوب شد، کیفیات رنگ،پساوایی، مزه و بو و صدا؟ آیا این کیفیاتب ه اشیا مادی تعلق ندارند؟ آنها پیش از آنکه موم ذوب شود به تکه های موم متعلق نبودند؟ آیا رنگ طلایی و بوی شیرین موم کیفیات عینی هستند؟ آیا آنها چونان کیفیات جوهرهای مادی وجود دارند یا نه؟
دکارت چه آماده کرده است درباره رنگ و اصوات و بوها و مزه های تکه موم و درباره جهان مادی بگوید؟ دکارت فقط آنچه را گالیله فیزیکدان گفته بود حاضر است بگوید، یعنی تنها کیفیات عینی، واقعی اشیاء مادی، کیفیات امتداد یافتن در مکان با برخی اندازه ها و شکل و قادر بودن به حرکت هستند.
این ها کیفیاتی هستند که ماهیت راستین اشیاء مادی را تشکیل می دهند و عقل آنها را از طریق تصوری روشن و متمایز می شناسد. افزون بر این اینها تنها کیفیاتی هستند که جسمی مادی برای اینکه یک شیء مادی باشد باید داشته باشد، تکه موم می توانست نرمی اش و بوی عسلش، شیرینی مزه اش را از دست بدهد و هنوز شیء مادی باشد.
چرا؟ بدین سبب که هنوز مکانی را اشغال کرده، درازا، پهنا و ژرفا دارد. به عبارت دیگر اشیاء مادی برای اینکه وجودداشته باشند مستلزم داشتن رنگ، مزه و بو نیستند. اما برای اینکه اشیاء مادی باشند، باید اندازه و شکل داشته باشند. در واقع ما از امتداد مکانی به مثابه کیفیت ضروری و ماهوی تکه موم، تصور روشن و متمایزی نداریم.
چنانکه دکارت در تأمل ششم می گوید آنچه ما از راه حواس درک می کنیم، رنگ ها، مزه ها و اصوات، اصلاً کیفیات اشیاء مادی نیستند، برعکس این ها کیفیاتی هستند که فقط در ما وجود دارند. آنها معلول اشیاء خارجی هستند که اندام های حسی ما را بر می انگیزند. انگیزش چشم، گوش، بینی، گلو و پوست، معلول دیدن رنگ ها، شنودن اصوات و تجربه کردن بوها، مزه ها و احساس هایی چون گرمی و سردی، سختی و نرمی و جز آنهاست.
این کیفیات در اشیا مادی نیستند، آنها صفات واقعی عالم خارج نمی باشند. آنها صرفاً در ما هستند، نتیجه برخورد اشیاء مادی بر اندام های حسی ما هستند. کیفیات مزبور را که دکارت خواص اتفاقی یا عارضی می خواند و می گوید در ما هستند نه در شیء مادی، تجربیان انگلیسی کیفیات ثانوی می نامیدند.
نام کیفیات نخستین به خواصی داده شد که دکارت خواص ضروری اشیاء مادی، یعنی اندازه، شکل و قوه حرکت می دانست که از راه تعقل، شناخته می شوند. اما تجربه گرایان بر این باور بودند که هر دو کیفیات خواه نخستین یا ثانوی را از راه احساس ها می توان شناخت. دوست دکارت، مرسن «ایرادات» شش گانه ای به تأملات از سوی محفلی از فیلسوفان و ریاضی دانان در پاریس جمع آوری کرده بود.
دکارت به دفاع محکمی از نظریه جوهر جسمانی برخاست: من مشاهده کردم که هیچ چیز متعلق به جوهر جسم نیست مگر چیزی که درازا و پهنا و ژرفا دارد و شکل ها و حرکات گوناگون می پذیرد که هیچ نیرویی جدا از آن نمی تواند موجد آن باشد و از سوی دیگر رنگ ها، بوها و مزه ها و بقیه چنین اشیایی صرفاً احساس ای موجود در تفکر من هستند.
نظریه دکارت درباره جوهر جسمانی مزیت بزرگی برای علوم طبیعی نوین بود. دکارت با انکار واقعیت عینی کیفیات ثانوی و اصرار بر اینکه تنها کیفیات اشیاء مادی عبارت از کیفیات بُعدی اندازه، شمل و قوه حرکت اند، خواص ماده را به چیزهایی محدود کرد که دانشمندان می توانستند اندازه و کمیت شان را بسنجند و از راه ریاضیات توضیح دهند.
دکارت نه تنها نشان داد که جهان مادی وجود دارد بلکه دقیقاً نشان داد که این جهان آن کیفیاتی را داراست که علم نوین آنها را تصدیق می کند و چیزی نیست ز ذراتی که اندازه و شکل دارند و مطابق قوانین مکانیک حرکت می کنند. دکارت با این ادعا که جهان مادی از طریق قوانین مطلقاً حقیقی هندسه و مکانیک قابل شناخت است، مبانی فیزیک ریاضی معاصر را پی ریزی کرد.
اما اگر اجسام مادی چیزی جز اشیایی امتداد یافته نیستند، اگر فقط اندازه ها و شکل های موجود در فضا هستند که هندسه –علم فضا- آنها را تحلیل می کند، پس شکل های هندسی ساکن اند. چگونه دکارت میتواند حرکت اشیا مادی را پاسخ دهد؟ منبع این حرکت چیست؟ تصور روشن و متمایز امتداد فضایی شامل تصور حرکت نمی شود. حرکت از کجاست؟
دکارت می گوید از خود خدا. خدا علت حرکت است. او نخستین علت حرکت در عالم مادی است و اوست که میزان دائمی و ثابت حرکت یا انرژی را تعیین کرد. اما خدا پس از آفرینش جهان و به حرکت انداختن آن بر طبق قوانین هندسه و مکانیک در ساعت واره مکانیکی عالم دخالتی نمی کند.
عدم دخالت خدا در کار جهان، در فلسفه دکارت، پاسکال ریاضی دان و فیلسوف فرانسوی را که نسلی بعد از دکارت به دنیا آمد و کاتولیکی عمیقاً پارسا بود، بسی آشفته ساخت. پاسکال می نویسد: من هرگز دکارت را نمی بخشم. او در سرتاسر فلسفه خود دوست می داشت بتواند خدا را از سر واکند. اما او چاره ای جز این نداشت که حرکت اولیه جهان را به او واگذار کند، پس از آن دیگر با خدا کاری نداشت.
مکانیسم: عالم ساعت واره
نظریه دکارت درباره جهان مادی مکانیک مداری خوانده می شود. مکانیسم بر این اندیشه استوار است که سرتاسر طبیعت را با حرکت مکانیکی جوهرهای مادی می توان توضیح داد. در نگرش مکانیک مدارانه دکارت به جهان، عالم که به لحاظ بُعد یا امتداد نامتناهی است با اجسامی از همه شکل و اندازه دائماً حرکت و تغییر می کند. تمامی حرکات اجسام بستگی به تاثیر و برخورد مکانیکی دارد. مانند کارکرد مکانیکی ساعت.
عالم نامتناهی کاملاً مکانیکی است از ساعت واره آسمانی پهناور حرکت سیارات که گالیله توصیف کرد تا تمامی اشیاء مادی نااندامواره یا غیرارگانیک که این ها نیز به گونه ای مکانیکی حرکت میکنند. عالم مادی برای دکارت چنین است: یک نظام ساعت واره مکانیکی از اجسام در حرکت طبق قوانین فیزیک
جهان طبیعت عبارت از اجسامی با اندازه ها و شکل های هندسی گوناگون، بی رنگ، بی صدا، بدون طعم و بو یا بافت است. آنان در تاثیر متقابل با یکدیگر در حرکتی مکانیکی بی مقصد در عالمی ساعتواره جابجا می شوند.
نظریه دکارت درباره جانوران چونان ساعت واره های مکانیکی:
در نزد دکارت، تمامی موجودات زنده، تمامی اندام های زنده ساعت واره های مکانیکی هستند که در فضا امتداد دارند و در تاثیر بر یکدیگر جابجا میشوند.
دکارت به لحاظ نگرش خود مبنی بر اینکه جانوران آلت خودکاری هستند که به انگیزش های اندام های دیگر ماشین وار واکنش نشان میدهند، شهرت دارد. دکارت را در حال حاضر می توان در مورد جانوران، رفتارگرا به شمار آورد. او منکر عقل و هوش، ذهن یا هر حالت ذهنی درونی جانوران بود. به نظر او احساس هایی از این نوع در آنها تنها ناشی از حرکات مکانیکی اندام های آنهاست.
دکارت جانوران را به ماده در حرکت فرو می کاست. دکارت مدعی بود اگر ماشین ها به گونه ای بازسازی می شدند که مانند جانوران به نظر آیند ما نمی توانستیم آنها را از یکدیگر تشخیص دهیم.
دکارت می گوید این قضیه که جانوران نمی توانند از زبان برای بیان مقاصد خودشان استفاده کنند، صرفا نشان نمی دهد که کمتر از انسانها عقل دارند، بلکه نشانه این است که اصلاً عقل ندارند، زیرا روشن است که چندان نیازی به توان گفتگو کردن ندارند و گرچه درست است که جانوران گه گاه بسیار ماهرانه زندگی می کنند (مثلاً زنبوران عسل در ساختن کندوها) این را بیشتر نشان می دهد که اصلاً عقل ندارند، این طبیعت است که در آنها طبق نیاز اندام های شان عمل می کند درست مثل یک ساعت، که تنها ترکیبی از چرخ ها و فنرهاست که می تواند مقیاس گذار زمان باشد درست تر از آنچه ما با تمام عقل مان می توانیم انجام دهیم.
در مقابل نظریه دکارت، نظریه تکامل داروین قرار دارد که نشانگر تکامل تمامی انواع موجودات زنده از یک خاستگاه مشترک است. در حالی که دکارت عقلانیت را چونان چیزی می نگرد که انسان ها را از جانوران به واسطه خلیج عبورناپذیری جدا می کند، نظریه داروین هیچ تمایز و تفکیک قابل توجهی جز تدریج دائمی استعدادها و کارکردها، از پست ترین موجودات زنده گرفته تا موجودات انسانی نشان نمیدهد.
فیلسوفان مکتبی سده های میانه و حکمای دینی کاتولیک نیز استدلال کرده بودند که جانوران نیز دارای روح اند اما در حدی پست تر از ارواح انسان ها. اما در نظر دکارت هر چه عقلانی و به عبارت دیگر، جوهر اندیشنده نباشد، پس مکانیسمی بیش نیست، هیچ چیز جز ماده در حرکت نیست.
آزمایش های علمی اخیر بر ه وشمندی گونه های حیوانی گوناگون متمرکز شده است و نشان داده است که یکی از آلت های خودکار دکارت، گراز، مخلوقی است با هوش بالا، قادر به ارتباط گرفتن با انسان ها. بسیاری کسان با نگرش دکارت به حیوانات مخالف اند و به آنها به لحاظ معصومیت و مزور نبودنشان عشق می ورزند در حالی که انسان ها را به لحاظ دورویی و تزویر و ارتکاب گناه محکوم می کنند. اما در مورد موجودات انسانی، دکارت بر این باور است که ما موجودات اندیشنده، عقلانی، اخلاقی و معنوی هستیم بدین لحاظ ما در مکان امتداد نمی یابیم و نمی توانیم به قول او چونان حیوانات ساعتواره محض باشیم اما بدن های انسانی در مکان امتداد می یایند و چونان اندام های جانوری ساعتواره مکانیکی هستند.
هر فعالیت انسانی که به اندیشیدن بستگی ندارد برای دکارت همان قدر مکانیکی است که رفتار حیوانی هست، ضربان قلب، گوارش، تنفس و گردش خون و دکارت به دنیای ماشین های خودکار و اندیشنده کنونی در شرح خود از جنبه مکانیکی جسم انسانی به جلو نگاه می کند: این به نظر کسانی که می دانند چگونه به وسیله صنعت و به دست آنها بسیاری از آلت های خودکار یا ماشین های متحرک متفاوت را می توان ساخت عجیب و غریب نخواهد بود.
آیا دکارت آینده انسان های ماشینی را می دید که ما توان تشخیص آنها را از موجودات انسانی نخواهیم داشت؟ چنان که خود او می پرسد آیا ما نمی توانیم حیوان های ماشینی را از حیوان های واقعی تشخیص دهیم؟
تحت تاثیر دکارت نگرشی که اندام های جانوران و انسان ها تنها ساعتواره های ماشینی هستند به وسیله علم فیزیک توضیح داده شد. در طی نیمه نخست سده بیشتم بود که نهضت وحدت علم پدید آمد با این ادعا که توضیح تمامی پدیده ها را می توان فقط با علم فیزیک و ریاضی فراهم کرد، توضیح هر چیز غیرارگانیک، ارگانیک و انسانی. اما آیا این رویایی نبود که در شب 10 نوامبر 1619 به دکارت دست داد، رویای شگفت انگیز یگانگی ریاضی مند تمامی علوم؟
بیشتر بخوانیم:
نظریه شناخت و خرد گرایی دکارت؛ روش ریاضی و شک