امروز: دوشنبه, ۰۳ تیر ۱۴۰۴ برابر با ۲۷ ذو الحجة ۱۴۴۶ قمری و ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵ میلادی
یکشنبه, ۰۷ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۴۷
۶
PNAZAR
نسخه چاپی

نظریه جوهرهای جسمانی و ذهنی دکارت

نظریه جوهرهای جسمانی و ذهنی دکارت
به گزارشتمیم نیوز

فلسفه دکارت، حاوی چیزی بیش از جهان جوهرهای مادی ساعتواره مکانیکی است که طبق قوانین فیزیک و اصول هندسه حرکت می کنند. افزون بر آن یک وجود کامل نیز هست، خدا، که حرکت اولیه را به جسم داده است. موجودی ناکامل ومتناهی چون خود ما نیز هست. بنابراین واقعیت شامل نفس، خدا و ماده است. همه چیز جوهر است، زیرا همه چیز یا جوهر یا صفتی از آن است.

جوهر چیست؟

دکارت آن را چونان چیزی تعریف می کند که قائم به ذات است یعنی برای وجود داشتن خود به چیز دیگری نیاز ندارد. فقط خدا می تواند به این معنای تاکید چنین جوهری باشد. جوهرهای دیگر برای وجود داشتن به خدا نیاز دارند. هر دو جوهر مادی و اندیشنده را خدا آفریده است. آنها هر کدام نماینده جوهری کاملاً متفاوت هستند.

جوهر اندیشنده

ذهن، جوهر اندیشنده هیچ مکانی را اشغال نمی کند. در حرکت نیست، جزئی ساعتواره نیست، استعداد تعقل، به خاطر سپردن، انکار کردن دارد، فاعل مختار است و اخلاقاً مسئول افعال خود می باشد.

جوهر جسمانی یا مادی

ماده بر عکس، مکانی را اشغال می کند، در حرکت مکانیکی است، بی نهایت قابل تقسیم است، مجموعاً با اصابت اجسام دیگر حرکت میکند، بدون اراده مختار، بدون تعقل یا هر خاصیت اخلاقی. هر نوع جوهر مستقل از دیگری است، برای هر نوع جوهر رشته متمایز و متناسبی هست که آن را مطالعه می کند.

ماده، مورد مطالعه فیزیک است، یعنی علم نوین کوپرنیک و گالیله. ذهن و روان مورد مطالعه الهیات و فلسفه است. آیا اینکه دکارت واقعیت را به دو نیم کرد که نیمه ذهنی را به کلیسا و نیمه جسمانی و مادی را به علم بدهد امری راهبردی از سوی علم بود که کلیسا را نسبت به علم خاطر جمع کند تا گمان بد به خود راه ندهد که علم می خواهد آموزش های کلیسا را بی اعتبار سازد؟ یا اینکه بنا به ادعای دکارت دو نوع واقعیت مادی و ذهنی وجود دارد، توصیفی راستین از آنچه واقعیت هست؟ یا امر راهبردی نیز حقیقت دارد؟

دوگانه انگاری مابعدالطبیعه ای

ما استدلال ریاضی مند سخت و سرد دکارت را ملاحظه کردیم که با درخواست پر شور وی برای رسیدن به یقین در زنجیری از دلایل عقلانی و مطلقاً مسلم توأم بود. نخست گام به گام به او اثبات کرد که من وجود دارم، سپس گفت خدا وجود دارد و پس از آن اعلام نمود که تمامی تصورات روشن و متمایز من حقیقی هستند زیرا که خدا آنها را تضمین می کند. آگاه مدعی شد که جهان مادی وجود دارد و سرانجام اینکه واقعیت جهان های مادی و انسانی با تصورات روشن و متمایز من از آنها مطابقت دارند.

بدین گونه تصورات روشن و متمایز من کلید تمامی واقعیت اند و ریاضیات کلید عقل است. خردگرایی دکارتی که عقل انسانی را به مرتبه ای رسانده بود که تا آن هنگام بی سابقه بود، مدعی است که ساختار جهان مطابق ساختار تصورات عقلانی ماست.

بارزترین وجه مابعدالطبیعه دکارتی، بارزترین وجه واقعیتی که فلسفه دکارت آن را توصیف می کند، این است که میان دو نوع متفاوت واقعیت میان جوهر ذهنی، روحی، اندیشه ای (نظیر نفس خودم و خدا) و جوهر فیزیکی، مکانی، بُعد یا امتداد (نظیر تن من، سیارات، کوه ها، درختان و سگ ها) یک ثنویت یا دوگانگی و جدایی قائل است.

این دو نوع جوهر دو جهان متفاوت و جداگانه ای را تشکیل میدهند، نماینده دو واقعیت متفاوت و جداگانه هستند که فاصله میان آنها را هرگز نمی توان پر کرد.

دکارت معرف مورد کلاسیک دوگانه باوری مابعدالطبیعه ای است، دو گانه باوری درون واقعیت. دوگانه باوری نامی است برای هر نظریه ای که مدعی وجود دو مولفه نهایی و تحویل ناپذیر در موضوعی است که باید تبیین گردد. دو گانه باوری مابعدالطبیعه اصطلاحی است که در مورد آن نظریه مابعدالطبیعه ای به کار می رود که مدعی است که دو نوع نهایی و تحویل ناپذیر واقعیت وجود دارد.

دو گانه باوری مابعدالطبیعه دکارتی، دوگانه گرایی روان تنی نیز خوانده می شود که نشان میدهد دوگانه باوری از یک سو عبارت است از واقعیت ذهنی، روان شناختی، آگاهانه و از سوی دیگر، واقعیت مادی، جسمانی، دارای بعد یا امتداد.

دوگانه باوری روان تنی دکارت را می توان چونان اصلی تعریف کرد که بنابر آن واقعیت عبارت از دو نوع جوهر است، ذهنی و جسمانی یا مادی و این دو نوع جوهر را نمی توان به یکدیگر فروکاست. بنابراین طبق این اصل، ذهن را نمی توان صورتی یا کارکردی از ماده نشان داد. دوگانه باوری روان تنی دکارتی اصول خود را بر حسب جوهر ها عبارت بندی می کند زیرا دکارت چونان تصوری روشن و متمایز می پذیرد که صفاتی نظیر ذهنی یا جسمانی نمی توانند وجود داشته باشند مگر آنکه به جوهرها متعلق باشند.

دکارت از از این تصور روشن و متمایز استفاده کرد تا آگاه بودن من را از صفت اندیشنده نشان دهد و ثابت کرد که من چونان جوهری که در آن اندیشیدن صورت میگیرد وجود دارم و نیز این را به خاطر می آورید که او نشان داد که تصور روشن و متمایز من از صفت امتداد ثابت کرد که جوهرهای متصف به امتداد چونان علت ایده های من وجود دارند.

اکنون ما می توانیم دریابیم که چرا دوگانه باوری روان تنی دکارتی چونان تیزترین و روشن ترین عبارت بندی دوگانه باوری مابعدالطبیعه است. این بدین سبب است که دکارت یک صفت، یک خاصیت یا کیفیت را صفت اصلی هرنوع جوهر دانسته است.

او خاصیت اصلی هر جوهری را با این پرسش ثابت کررد: تصور روشن و متمایز من از این شیء چیست؟ تصور روشن و متمایز من از کیفیت یا صفت ماهوی و ضروری آن چیست؟

برای جوهر ذهنی، روحی، صفت اصلی اندیشیدن است، یعنی نوع اندیشنده جوهر، جوهری که آگاه است که در نظر دکارت به معنای آن است که می اندیشد، شک می کند، می فهمد، تایید می کند، انکار می کند، خواهش دارد، امتناع می کند، تخیل و احساس دارد. اما این صفت اندیشیدن همان صفتی است که به طور متمایزی در تکه موم، در اجسام ممتد در مکان و در مکانیسم های ساعت واره زمینی و در ساعتواره آسمانی سیارات، در اجسام ساعت واره حیوانات وانسان ها پیدا نمی شود، در هر یک از آنها شعوری وجود ندارد.

جوهر جسمانی از سوی دیگر به وسیله صفت اصلی امتداد یافتن در مکان تعریف می شود و به وسیله هندسه که علم اندازه گیری فضایی است قابل اندازه گیری می باشد. حرکت آن مکانیکی و نتیجه برخورد است، چنان که دنده ها در ماشینی با دنده ها در چرخ های دیگر برخورد می کنند یا همانگونه که توپ بیلیاردی به توپ دیگر اصابت می کند اما امتداد جسمانی داشتن همان صفت یا خاصیتی است که جوهر روحانی فاقد آن است.

اذهان، اشیاء اندیشنده، شعور در مکان امتداد نمی یابند، قابل اندازه گیری نیستند، در حرکت نیستند، بر اثر برخورد جابجا نمی شوند، مانند ساعتواره ها کار نمی کنند. آیا بر اثر ساعتواره مکانیکی بود که دکارت یک بار در زندگی خود تصمیم گرفت به همه چیز شک کند، تمامی اعتقادات پیش را به دور افکند، سعی کند از شک گرایی روشمند برای رسیدن به باور مطلقاً متقن و مسلم استفاده کند؟ خیز، آن ساعتواره نبود، چیز مکانیکی نبود، پیروزی آمرانه روحی آزاد، جوهری اندیشنده و ذهنی بود.

جوهر اندیشنده، واقعیت ذهنی، روحی، برحسب تعریف، فاقد هرگونه امتداد فضایی است، مکانی را اشغال نیم کند، قابل اندازه گیری یا کمیت پذیر و در حرکت نیست، جوهر جسمانی، ممتد و به لحاظ ریاضی قابل اندازه گیری است فاقد هر نوع صفت ذهنی، روحی یا شعور است.

اشیاء جسمانی یا مادی شعور ندارند و نمی توانند بیندیشند و بنابراین ما در برابرمان با جوهرهای دوگانه یا صفات شان از دنیای دکارت روبروییم، از یک سو جوهر های ماشینی دارای بُعد یا امتداد که فاقد آگاهی اند و از سوی دیگر جوهرهای ذهنی، آگاه، روحی و اندیشنده ای که فاقد جسم و بُعد یا امتدادند.

راهی که در آن بتوان بر اختلافات مطلق میان این دو نوع واقعیت پل زد یا آنها را ملغی یا بر آن غلبه کرد وجود ندارد از این رو دوگانه باوری دکارتی افراطی ترین نمونه دوگانه باوری روان تنی در تاریخ فلسفه است.

مساله اراده مختار و جبرگرایی

ما می توانیم مشاهده کنیم دوگانه باوری روان تنی افراطی دکارت با نگریستن به آن برحسب مساله دیگری چگونه است، مساله ای که فلسفه را از روزگار آگوستین قدیس به ستوه آورده است: مساله اراده مختار و جبرگرایی. زیرا همانگونه که دکارت می گوید هیچ چیز از هیچ به وجود نمی آید و هر چیز موجودی علتی دارد.

جبرگرایی به لحاظ تاریخی چونان نظریه ای به پیدایی آمد که هر چیزی که وجود دارد نتیجه ضروری و اجتناب ناپذیر علل پیشین آن است و نمی تواند جز آن که هست باشد. جبرگرایی نوین از زمان دکارت به وسیله قوانین علمی و علیت دیکته می شود و عبارت از این نگرش است که هر چیزی ضرورتاً طبق رشته قوانین علّی و عملی روی می دهد.

جبرگرایی عالم نیوتونی جوهرهای ممتد در فضا را در حرکت توصیف می کند: اجسام مادی چونان نتیجه ضروری فشار یا اصابت اجسام دیگر به آنها حرکت می کنند. این شیوه حرکت سیارات است، حرکت آنها به موجب قوانین ضروری، مکانیکیِ اخترشناسی تعیین می شود، این شیوه دستگاه ساعتواره ای است که بر اثر برخورد ضروری و علّی چرخ دنده ای بر چرخ دنده دیگر حرکت می کند، با حرکت پرخ دوم که معلول ضروری و اجتناب ناپذیر چرخ اولی می باشد.

در تقابل کلی با جبرگراییی ضروری و اجتناب ناپذیر عالم جسمانی که دکارت، کوپرنیک و گالیله توصیف کرده بودند، اراده مختار جوهر روحی، اندیشنده و ذهنی قرار دارد. اصل اراده مختار انکار این امر است که جبرگرایی در مورد کنش های انسانی صدق می کند.

اراده مختار اصلی است که به موجب آن، کنش های انسانی، به خلاف حرکت مکانیکی سیارات یا حرکت دستگاه ساعتواره، به وسیله علل پیشین تعیین نمی شوند. موجودات انسانی چون جوهرهای آگاه و اندیشنده در کنش ها و گزینش های اخلاقی خویش آزادند و مشمول قوانین علّی نمی شوند.

بنابراین اگر من از یک خط ممنوع می گذرم، اگر من به یک کلیسا یا سک حزب سیاسی کمک میکنم، اگر من به انسان دیگری اهانت می کنم، اگر من حیوانی را به لحاظ جسمانی آزاد می دهم، اگر جنایتکار یا قدیس هستم، اصل اراده مختار مدعی است که این کنش ها بر حسب اراده مختار خود من صورت می گیرد و من در انجام دادن آن و در تمامی کنش های عمدی دیگرم نیز فاعل مختارم.

بنابراین چون  اراده من آزاد است، چون علل پیشین کنش های مرا ضروری نمی سازد، من مسئول کنش های خویش هستم. اما اصل جبرگرایی مدعی است که من مسئول نیستم، کنش های من نتیجه اجتناب ناپذیر و ضروری دسته ای علل پیشین است.

این مساله میان اراده مختار و جبرگرایی، به ویژه امروزه در عرصه روان شناسی جنایی بحث انگیز است که در آن این پرسش مطرح می شود که آیا عمل مجرم نتیجه ضروری علل پیشین است، یعنی او نمی توانست جز آنکه انجام داده، کار دیگری انجام دهد؟ یا او آزاد بود کار دیگری انجام دهد و بنابراین مسئول است؟ این پرسش ها برای برخورد با مجرمان نتایج مهمی دارند. آیا میراث زیست شناختیی او، یا بی محبتی خانوادگی ییا نظامم مبتنی بر سرمایه داری، کنش او را تعیین کرده است؟ آیا جامعه باید مورد سرزنش قرار گیرد یا مجرم مسئول کنش خویش است؟

برای دکارت البته موجودات انسانی چونان جوهرهای اندیشنده، آگاه، ذهنی، روحی و اخلاقی در اندیشیدن، تایید کردن، انکارکردن و خواهش های خویش مختارند. چنانکه او به ویژه می گوید، آزادی اراده انسانی نامتناهی و نامحدود است. موجودات انسانی در قدرت تصمیم گیری اخلاقی آزادی نامحدود دارند و از این رو مسئول می باشند. بدین گونه دوگانه باوری دکارت در مورد جوهر اندیشنده و جوهر دارای امتداد، میان جوهرهای اندیشنده که اراده مختار دارند با جوهرهای مادی که تابع جبریت علت و معلولی هستند، تضاد به وجود می آورد.

مساله روح- جسم

اما درباره تاثیر کامل دوگانه باوری دکارتی هنوز باید سخن گفت: این تنها جهان نیست که عبارت است از دو جوهر تحول ناپذیر، متنوع، متمایز و مقابل یکدیگر و صفات شان، بلکه این فرد انسانی است که اکنون ممکن است به واسطه دوگانه باوری روان تنی دکارتی به دو پاره ملاحظه شود. مساله تاثیر این دوگانه باوری بر من است، بر فرد انسانی.

آیا من شیء اندیشنده، یک روح، یک آگاه با اراده مختار نیستم؟ اما همچنین آیا من بدنی نیستم دارای بعد که مکانی را اشغال می کند، قابل اندازه گیری، کمیت پذیر و ماشینی انداموار است، ساعتی که مشمول علیت و جبریت است؟

اما اکنون طبق نظر دکارت می بینم که روح و بدن من یکسره مطلقاً از یکدیگر متمایزند. در من نیز چونان در خود عالم، با دو نوع جوهر، روحی و جسمی، همان خلیج مطلق و عبورناپذیر میان روح، یا ذهنی روبروییم که جایی را اشغال نمی کند و جسمی که نمی تواند بیندیشد. در من نیز همان فقدان وحدت، همان تقسیم و دوگانگی وجود دارد. من خودم شامل دو جوهر جداگانه ام.

وانگهی دو جوهری که وجود انسانی از آن دو ترکیب شده است، ارزش و معنای یکسانی ندارند زیرا مگر دکارت نشان نداد که من شیء اندیشنده ام، که جوهری هستم که سرشتش اندیشنده است و صفت اصلی من اندیشیدن است؟

پس من جوهری ذهنی یا روحی ام، شیء ای اندیشنده . رابطه من چونان جوهری دارای بُعد و امتداد با خودم چونانی شیء اندیشنده چگونه است؟ دکارت خود می کوشد در تامل ششم بگوید چون از یک سو من تصوری روشن و متمایز دارم تا آنجا که من فقط شیء ای اندیشنده ام که دارای بُعد یا امتداد نیست و چون از سوی دیگر من تصور روشن و متمایزی از جسمی دارم که فقط جوهر ممتدی است که فکر نمی کند، مسلم است که این من (یعنی روح من که به اتکاء آن من چیزی هستم که هستم) تماماً و به راستی از جسم من متمایز است و می تواند بدون آن وجود داشته باشد.

به نظر دکارت روح من تنها به کلی از حیث صفاتش با جسم متفاوت نیست بلکه به کلی از جسم من مستقل است و ممکن است بدون آن وجود داشته باشد و چنان که دکارت نشان داده است من روح خودم را بهتر از هر چیز جسمانی از جمله جسم خودم می شناسم.

پس من چگونه رابطه ام را چونان شیء اندیشنده با جسم خودم درک خواهم کرد؟ جسم من به طبیعت من تعلق ندارد. شاید این موردی است که روح برای مسکن گزیدن خود از جسم استفاده می کند؟ یا اینکه روح نه فقط از جسم چونان مسکن استفاده می کند بلکه برخی حرکات جسم را نیز حوهری می کند بنابراین چنانکه خود دکارت می گوید مانند سکاندار کشتی هدایت نمی نماید.

دوست و طرف مکاتبه هوشمند دکارت آنتون آرنولد که نخستین کسی بود که به دور تسلسل دکارتی اشاره کرد، این مساله را بی درنگ دریافت. او به دکارت نوشت که چون وی به طورر روشن و متمایز خود را چونان شیء ای اندیشنده درک کرد، به این نتیجه می رسد که انسان تماماً روح است در حالی که جسم او صرفاً گردونه روح است.

تعریف انسان چونان روحی که از جسم استفاده می کند از همین جا می آید. در سده بیستم فیلسوف بریتانیایی گیلبرت ریل نیز دوگانه انگاری روح-جسم دکارت را از حیث معرفی روح چونان شبحی در یک ماشین مورد حمله قرار داد.

دکارت ما را به این دوگانه انگاری مفرط روح و جسم، روحی غیرمادی و جسمی مادی رسانده است که به موجل آن این دو چنان از یکدیگر جدا هستند که میان روح و جسم من همکنشی نمی تواند در میان باشد اما این با شواهد زندگی روزمره که در آن روح و جسم من دائماً با یکدیگر همکنشی دارند در تناقض می افتد. جسم من هنگامی که ناگزیر است در ضیافتی با خوراک های رنگارنگ حضور یابد یا با لیوان بزرگی آبجو یا حتی مقدار کمی مواد مخدر روبرو شود در روح من تاثیر می کند.

به زودی معلوم خواهد شد که روح من در تمامی این موارد دچار عارضه شده است، تصورات من دیگر روشن و متمایز نیستند، تمایز میان رویا و واقعیت آغاز به محو شدن می کند اما برمبنای دوگانه انگاری دکارت این چگونه ممکن است. و به عکس، شواهد زندگی روزانه نشان میدهد که روح من بر جسم من تاثیر می گذارد، که رابطه علت و معلولی نیز می توان از روح به جسم باشد.

برای مثال من تصمیم دارم که به پرچم سلام بدهم یا برای خداحافظی دست تکان بدهم، یا با کسی دست بدهم یا برای سگم سوت بزنم یا دنبال اتوبوس بدوم و همه این کارها را انجام می دهم اما بنابر دوگانه اتگاری دکارت این ها نمی توانست اتفاق بیفتد. این کنش ها که روح من در جسم من صورت داده است ناممکن است زیرا روح من که هیچ فضایی را اشغال نمی کند و جسمانی یا مادی نیست چگونه می تواند جسم مرا به حرکت وادارد؟ حرکت فقط صفتی است خاص اشیاء مادی و سبب آن تنها اصابت توپ بیلیارد یا ساعتواره بر اشیاء مادی دیگر است.

چرا دکارت ما را به این بن بست کشاند که در آن جدایی دوگانه انگارانه مفرط روح و جسم انکار می کند آنچه را که شخص می تواند آشکارا ملاحظه کند که روح و جسم همکنشی دارند که چنان با انواع متفاوت واقعیت نیستند که روح نتواند اراده یک دست دادن به وجود بیاورد و جسم نتواند یک احساس خوشآیند در روح تولید کند؟

پاسخ این پرسش که چرا دکارت ما را به این کوچه بن بست کشانده است این است که او در صدد سازشی میان علم نیرومند نوین، میان قوانین مکانیکی، جبری حرکت اجسام مادی اش در مکان، با کلیسای نیرومند کهن بود، با احکامجزمی اش، وجود نامتناهی روح مطلقی که انسان، این وجود روحی متناهی و ناکامل را آفرید و نیز زمین را برای سکونت او خلق کرد. در نزد کلیسا حقیقت درباره واقعیت ناشی از وحی الهی است نه از علم.

به نظر دکارت، این دوگانه انگاری سازشی را برای آرام کردن دشمنی شدید میان علم نوین و کلیسا فراهم می ساخت. او بر این باور بود که با دوگانه انگاری جوهرهای کاملاً متمایز به این سازش نائل می آید. این دوگانه انگاری که جوهر مادی و حرکت آن را بر طبق قوانین علّی، جبری و پیش بینی پذیر بودن آن مقرر می دارد، قلمرو انحصاری حاکمیت علم می بود و جوهر روحی مکانی را اشغال نمی کند، تابع قوانین علّی نیست، کمیت پذیر و پیش بینی پذیر نمی باشد اما آگاه، اندیشنده، به خاطر سپارنده و احساس کننده است، قادر به شناختن تصورات راستینی است که فطری و حک شده از جانب خداوند است، با اراده مختار، مسئول و اخلاقی.

جوهری از این سنخ تحت احکام انحصاری کلیساست، بدون هرگونه دخالت علم. بدین گونه نظریه جوهرهای متمایز دوگانه برای دکارت سازش و آشتی میان کلیسا و دانشمندان می نمود: به هر یک قلمرو حاکمیت خودش را میداد. به دانشمندان، ماده و قوانین مکانیکی حرکت آن، به حکمای الهی، جوهر روحی، ارواح موجودات انسانی. چنین بود سازش معروف دکارتی.

اما خود دکارت از این دوگانه انکاری روان تنی ناخوشحال بود. او از همکنشی یا تعامل میانروح و جسم کاملاً آگاه بود و می کوشید نشان دهد که این همکنشی با نظریه دوگانه انگاری اکید او منافات ندارد. او در آنچه ضعیف ترین حلقه کل فلسفه اوست، استدلال می کرد که همکنشی میان روح و جسم بدین سبب ممکن است که روح عمدتاً در عقده صنوبری مغز قرار دارد و در آنجا کارکردهای ذهنی خود را انجام می دهد و نیز احساس ها را از جسم دریافت می دارد.

بنابراین غده صنوبری نقطه گذار میان روح و جسم است. روح از رهگذار آن می تواند عضلات و اعصاب جسم را حرکت دهد و حرکات جسم نیز می تواند به نوبه خود بر ذهن اثر بگذارد. متاسفانه مدارکی دال بر اینکه غده صنوبری چنین کارکردهایی دارد در دست نیست وانگهی نظریه غده صنوبری نمی تواند توضیح دهد که چگونه یک روح غیر مادی فاقد بُعد و امتداد میتواند تاثیری بر بخشی از مغز داشته باشد و چگونه غده صنوبری جسمانی یا مادی می تواند بر روح غیرمادی تاثیری بگذارد.

 کوشش دکارت برای نشان دادن امکان هم کنشی میان روح و ماده، ذهن و جسم نتایج ویران کننده ای برای دوگانه انگاری دکارتی و سازشی که روی آنقدر بر آن تاکید داشت انجامید، زیرا اگر روح غیر مادی بتوان از راه غده صنوبری تغییراتی در جسم خود و از راه جسم تغییراتی بر اجسام دیگر فراهم کند، این علم جدید و حرکت مکانیکی اش را با استقرار عنصری روحی و درعلیت، به کلی به اعتبار می ساخت.

بدین گونه من خودم چونان شیء ای اندیشنده علتی بیگانه در جهان علّی مکانیستی می شوم. از سوی دیگر اگر جسم من از راه غده صنوبزی بتواند تغییراتی در ذهن من فراهم آورد، پس ذهن من تحت تاثیر قوانین حرکت جسم است و جزئی از ساعتواره مکانیکی جسم می گردد.

بنابراین همکنشی، قوانین مکانیستی علم و استقلال ذهن یا روح را چونان جوهری غیرمادی از میان برمیدارد. بدین گونه سازش دکارتی به دو علت شکست خورد. نخست از آنجا که دکارت روح و جسم را چونان جوهرهای متمایز (روح تحت حاکمیت کلیسا، ماده در قلمرو حاکمیت علم) معرفی می کند، تمایز کامل آنها با واقعیت همکنشی میان رووح و جسم در تناقض می افتد. دوم دکارت می کوشد همکنشی میان روح و جسم را منافی جدایی و تمایزشان نداند. این نیز ناکام می ماند زیرا غده صنوبری همکنشی را توضیح نمی دهد. مهم تر اینکه همکنشی، هم مکانیسم علم را و هم استقلال و آزادی روح را بی اعتبار می سازد.

اگرچه سازش دکارتی شکست خورد، تاثیر دکارت زنده و پرتوان باقی است زیرا بیش از 300 سال از هنگامی که تأملات در 1641 انتشار یافت، دکارت گرایی بر جهان روشنفکری مسلط بوده است. شما باید با او چونان یک فیلسوف برخورد کنید. می توانید موافق یا مخالف او باشید یا راه دیگری پیدا کنید اما باید شک گرایی او، خردگرایی او، روش ریاضی مند او را در مورد حقیقت، برهان من می اندیشم، ذهن گرایی او، دوگانه انگاری جوهرهای روحی و مادی او، تلقی او را از مساله جسم و روح  مورد توجه و مداقه قرار دهید.

مساله روح-جسم شاید عرصه بزرگترین تاثیر دکارت بوده است. دشواری های دوگانه انگاری جوهرهای روحانی و جسمانی او، به راه حل هایی به صورت نظریه های موازی باوری روان تنی، همکنشی گرایی روان تنی، رفتارکرایی و پدیدار شناسی انجامید.
عبارت بندی نافذ دکارت در مورد دوگانه انگاری روان تنی، آغازگاهی برای بحث دیرپای فیلسوفان مدرن است که پگونه رابطه میان شعور غیرمادی و فرآیندهای مادی را دریابند.

یکصد سال بعد فیلسوف اسکاتلندی دیوید هیوم به مخالفت شدید با اندیشه های دکارت برخاست. هیوم هقل باوری دکارت را با تجربه باوری نیرومندتری به چالش کشید. او با یک شک گرایی نیرومندتر از شک گرایی دکارت وارد کارزار شد، برهان من می اندیشم و دلایل دکارت را در اثبات ذات باری بی معنا خواند، دوگانه انگاری مابعدالطبیعه ای دکارت را مردود شناخت و مدعی شد که ما هرگز نیم توانیم دلیلی بر وجود جوهرهای روحی یا مادی ارائه دهیم.

او با بی اعتبار جلوه دادن تصور علت و معلولی دکارت، با مکانیسم علّی وی مخالفت ورزید. می توان گفت که هیوم ضربه ای کاری بر دکارت وارد آورد. در مواجهه با دیوید هیوم ما با هیجان ویران کننده ترین نیرو در تاریخ فلسفه غرب روبرو می شویم.

 

بییشتر بخوانیم:

آشنایی با تأملات دکارت و دلیل وجود جوهر مادی

مارتین لوتر و ژان کالون از پیشگامان رفورماسیون

 سنجش خرد عملی یا علم اخلاق کانت

 چرخش کانتی در فلسفه



+ 6
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.