امروز: پنج شنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۶ ربيع الأول ۱۴۴۶ قمری و ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی
شنبه, ۰۴ بهمن ۱۳۹۹ ۱۰:۳۳
۲
PNAZAR
نسخه چاپی

محدودیت های شناخت انسانی در تجربه گرایی لاک

محدودیت های شناخت انسانی در تجربه گرایی لاک
به گزارشتمیم نیوز

نخستین مساله فلسفه مکانیکی که در برابر لاک طرح شد، این بود که آیا شناختن راستین جهان مادی امکان دارد و چقدر از آن برای انسان قابل استفاده است. این مسالماً ناسازنما بود که توانایی های ذهن انسانی در زمانی که انسان ها دانش مثبته درباره جهان را به مقیاس بی سابقه ای گسترش می دادند، زیر سوال برود.

اما معماهای نظری ناشی از همان پیشرفت های علوم طبیعی و جهان نگری مکانیکی در میال علل مجاب کننده ای بودند که چرا لاک تحقیق هود را در خاستگاه ها، طبیعت و گستره شناخت انسانی انتخاب کرد.

بویل و نیوتن تردید داشتند که خرد طبیعی انسان که در بخش کوچکی از مغز مسکوت است، بتواند به دانش راستین طبیعت درونی اشیا راه یابد. برای مثال نیوتن هیچ دلیلی برای جاذبه ارائه نداد. او خرسند بود که این نیروی کیهانی را چونان داده ای معین بپپذیرد. بدین گونه بنیادی ترین نیرویی که تا آن زمان شناخته شده بود خاصیت توضیح ناشده ماده، معلول علتی ناشناخته باقی ماند.

نیوتن برای امتناع از حدس زدن راجع به علت جاذبه دلایل علمی-منطقی داشت. جاذبه چونان خاصیتی از مجموعه های ماده مشاهده می گردد: زمین، خورشید و اجسام آسمانی دیگر. آثار جاذبه می توانند مشاهده، توصیف و تعریف شوند اما به علت مقیاس غول آسای آنها، به آسانی نمی توانند مهار و با وسایل آزمایشگاهی، آزمایش یا تولید شوند. شیمی هنوز در دوران نوزادی اش بود، همان گونه که صنعت و فنون آزمایشگاهی چنین بودند.

فرآیندهای طبیعی به طور عمده قابل مشاهده بودند اما نمی توانستند در آزمایشگاه ها بازتولید شوند. در تحت چنین شرایطی باورکردنی به نظر می رسد که دیگر جز برخی جلوه های بیرونی آنها معلوماتی میسر باشد در حالی که درونی ترین جوهرشان باید غیرقابل دسترسی باقی بماند. آنچه هنوز غیر قابل حصول، غیرقابل تولید و غیر قابل بازتولید در عمل اجتماعی و فن شناختی آن دوره بود، برای همیشه برای نظریه شناخت تجربی ادراک ناپدیر به نظر می رسید.

چگونه نظریه شناخت لاک تحول نابالغ علم را منعکس می کرد، به صورت روشنی در نقل قول های زیر نشان داده می شود:
علت بزرگ دیگر نادانی ما عبارت از فقدان تصوراتی است که ما مستعد درک آن هستیم، ما تصوراتی از حجم و شکل و حرکت داریم. اما اگرچه ما فاقد تصوراتی از این کیفیات اولیه اجسام به طور کلی نیستیم، هنوز جرم، شکل و حرکت خاص بخش اعظم اجسام عالم را  نمی شناسیم و از نیروها، خواص و طرز عمل اجسامی که تاثیرات آنها را روزانه مشاهده می کنیم سر در نمی آوریم.

این ها در بعضی چیزها به دلیل بعید بودن و در دیگران به جهت دقیق بودن از ما پنهان اند. هنگامی که ما فاصله گسترده بخش های شناخته شده و قابل رؤیت جهان و مسایلی که اندیشه ما را در مورد آنچه در حیطه دیدمان جریان دارد ملاحظه می کنیم که چیزی جز بخش کوچکی از عالم نیست، آنگاه ورطه عمیق و عظیم نادانی مان را درخواهیم یافت که توده های بزرگ ماده ای که ساختار شگفت انگیز موجودات جسمانی از ترکیب خاص به وجود آمده است کدام اند. تا چه حد گسترده اند، حرکت آنها چیست و چگونه ادامه یا ارتباط می یابند، و چه تاثیری بر یکدیگر دارند این ها مسائلی هستند که در نخستین نگاه اندیشه ما را در خود گم می کنند.

اگر ما تأملات مان را محدود کنیم و اندیشه خود را منحصر به این منطقه کوچک یعنی منظومه شمسی خودمات و توده های عظیم تری از ماده که ظاهراً در اطراف آن در حرکت اند، نماییم، آنگاه انواع نباتات، جانوران و موجودات جسمانی و عقلایی کشف می کنیم بی نهایت متفاوت از آنچه در این نقطه کوچک زمین داریم و ممکن است در کرات دیگر هم با شند که ما دانشی از آنها حتی از شکل ها و اجزاء خارجی آنها به هیچ وجه نمی توانیم به دست آوریم، هیچ وسیله طبیعی چه به صورت احساس یا تفکر که تصورات معینی از آنها را به اندیشه های ما رساند وجود ندارد. آنها خارج از دیدرس مدخل های تمامی دانش های ما می باشند، این که چه نوع اثاثیه و لوازم در آن عمارات بزرگ و نوع ساکنان آن از چه قماش هستند ما نمی توانیم حدس چندانی بزنیم چه رسد به این که تصورات روشن و متمایز از آنها داشته باشیم.

بد بینی لاک بر سر امکان هر گونه دست یابی به شناخت علمی کائنات یا حتی منظومه سیاره ای با عقب ماندگی فنی جامعه او ملازم بود. تحلیل های طیفی و عکس های ستاره شناسی و رادیوسکوپی نغمه پرداز آینده بودند.

بدبینی او شامل جهان ذره بینی نیز بود: اگر بزرگترین بخش درجات متعدد اجسام در عالم به واسطه بعید بودن شان از دید ما می گریزند، اجسام دیگری هم هستند که به دلیل دقیق بودنشان از نظر ما پنهان اند. این ذرات نامحسوس که اجزای فعال ماده و وسائط بزرگ طبیعت اند که نه تنها تمامی کیفیات ثانوی آنها بلکه اکثر کنش های طبیعی شان به آن اجزا بستگی دارند، به واسطه فقدا تصورات متمایز و دقیق درباره کیفیات اولیه شان ما را نسبت به آنچه مایلیم درباره آنها بدانیم در یک جهل درمان ناپذیر نگه می دارند.

من تردید ندارم که  اگر ما شکل،، جرم، بافت و حرکت اجزای مرکبه دقیق دو جسم را کشف کنیم، می توانیم بدون آزمایش، تعدادی از کنش های  آنها را بر یکدیگر دریابیم، همان طور که اکنون خواص یک مربع یا یک مثلث را می دانیم.

اگر ما تاثیرات مکانیکی مواد ریواس، شوکران، تریاک و انسان را می دانستیم همان طور که یک ساعت ساز اجزای ساعتی را هنگام کار کردن ی داند و یا عمل سوهانی را که با سایش روی چرخ ها شکل آنها را تغییر می دهد، از پیش می دانستیم می توانستیم بگوییم که ریواس معده را ملین می سازد و شوکران هلاک می کند و تریاک انسان را به خواب می برد. همان طور که ساعت ساز می تواند پیشگویی کند که اگر کاغذ نازکی روی قاصدک ساعت گذارده شود، ساعت از کار می افتد یا اگر چرخی سوهان کاری شود از چرخیدن باز می ماند، آنگاه شاید انستن این که چرا نقره در تیرآب ناخالص و طلا در تیزاب سلطانی حل می شود و نه برعکس، دشوار نمی بود چنان که آهنگر می فهمد که چرخش این کلید و نه کلید دیگر قفلی را باز خواهد کرد اما از آنجا که حواس ما برای کشف اجزا و مواد دقیق اجسام به قدر کفایت تیز نیست که بتواند تصورات تاثیرات مکانیکی را به ما بدهد، بنابراین  از این  که خواص و طرز عمل آنها را نمی دانیم نباید ناخشنود باشیم و با یکی دو آزمایش نباید مطمئن شویم که به نتیجه خواهیم رسید و تازه نمی توان مطمئن بود که در آینده موفق خواهیم شد. این از دانش مان نسبت به حقایق عام در باب اجسام طبیعی ممانعت می کند و عقل ما، ما را در این راه فراتر از برخی حقایق خاص و جزئی نمی برد.

اگر لاک دو سده بعد می توانست شاهد پیش بینی های موفقیت آمیز مندلیف باشد درباره خواص فیزیکی و شیمیایی سه عنصری که بشریت هنوز به کشف آن نائل نشده بود، می توان شگفتی لاک و احتمالاً تعدیل هایی که وی در نظریه شناخت خود به عمل می آورد حدس زد اما در روزگار لاک روشن ترین و گسترده ترین فاهمه های متفکران خودشان را در هر ذره ای از ماده غرق در شگفتی می یافتند.

تجربیات با پذیرفتن محدودیت های گذرای تحول علمی در آن وضع معین چونان برای همیشه غیرقابل حل، آنها را داخل سنگ پایه نظریه شناخت یا بلکه محدودیت های شناخت خود می ساختند. آنان به معلول ها چنان می نگریستند که گویا هیچ سرنخی به خصلت علل آنها نمیدهند و می توانند مستقل از آنها ملاحظه شوند.

آنان چکیده داده های قابل مشاهده را، چون تبیین های کافی برای پدیده ها تلقی می کردند. در چنین منظره ای غور در خاستگاه های علّی و ترکیب ماهوی نیروهای طبیعت غیرضروری تلقی می شد، تنها ردیابی هماهنگی مظاهر آنها کافی مینمود.

نتیجتاً این عادت تفکر، در سده نوزدهم، آموزه اساسی مکتب نوینی از تجربه گرایی موسوم به پوزیتیویسم گشت. پوزیتیویسم یا مثبت گرایی توصیف های نظام مند تسلسل مشاهده شده پدیده ها را جایگزین کشف علل درونی و پیوندهای ارگانیک آنها نمود.

لاک در این باور بویل و نیوتن سهیم بود که ماهیت ذاتی واقعیت مادی از مشاهده انسانی مستقیم جدا و از این رو از شناخت انسانی دور می باشد. او جهان را چونان ترکیبی از جوهرهیا مستقل، خودسامان و تغییرناپذیر تصور می کرد با این وصف، او اعلام داشت که ذهن انسان ها نیم تواند به سرشت واقعی جوهر پی ببرد. او می گفت هیچ گونه تصوری از ماهیت مجرد پنهانی جوهر به طور کلی میسر نیست.

شناخت ناپذیری فرضی جوهر در نظریه لاک نقش کلیدی داشت، آموزه او در مورد ناکاملی گریز ناپذیر شناخت، بر آن استوار است. او می نویسد ما ممکن است متقاعد شویم که معانی و مفاهیمی که به واسطه قوای ذهنی مان به دست می آوریم با خود اشیاء بسیار نامتناسب اند، هنگامی که تصوری مثبت، متمایز و روشن از خود جوهر که مبنای سایر تصورات است، از ما پنهان است.

لاک نتیجه می گیرد اگر ما نتوانیم تصوری از جوهر داشته باشیم پس به همین سان برای علم به سرشت واقعی دو بخش بزرگ جوهر، اجسام که جوهرهای مادی هستند و اذهان که جوهرهای معنوی می باشند، محال است.

نظریه لاک در مورد جوهر حاوی نطفه شکاکیت و ذهن گرایی است که مانند عفونتی درون تجربه گرایی لانه کرده بود و سرانجام آن را از پای درآورد. منبع نظری خطای او در تفکیک مطلق جوهریت مادیاز کیفیات اشیاء بود، لاک نمی تونست جوهری را در جهان یا تصور روشنی از آن را در ذهن خود پیدا کند زیرا او کلاً شالوده اشیاء را از کیفیات بروز آنها جدا می کرد.

ولی جوهر هیچ وحود مشخص و ملموس یا محتوای معلومی جدا از کیفیاتش ندارد بدون این ها جوهر چیزی جز تجریدی توخالی نیست. میوه وجود ندارد مگر شکل های مادی سیب، گلابی، هلو و جز آنها. جستجوی لاک برای جوهر ناب به طور کلی که همه جا همان است، جستجوی عبث و وهمی میوه است بدون صفات اعضای متشکله آن.

دشواری های لاک با فرایافت های متضاد جوهرهایی که وجود داشت، پایان نیافت. بلکه سرشت واقعی آنها وصول ناپذیر و دست نیافتنی بود. آموزه مکانیکی لاک را به دشواری های مشابه ای در مورد کیفیات اشیا، چونان منبع موثق شناخت در جهان پیرامون ما کشاند.

او مانند گالیله، دکارت، بویل و نیوتن کیفیات و صفات اشیاء را به دو گروه متضاد تقسیم کرد: کیفیات نخستین مانند استحکام، امتداد، حرکت و سکون و تعداد در برابر این ها کیفیات دومیناند چونان رنگ ها، بوها، طعم ها و اصوات که در خود اشیا یافت نمی شود.

کیفیات نخستین ذاتی اجسام اند، آنها جنبه های عینی و دائم اشیا هستند که شالوده شناخت موثق طبیعت به شمار می روند. کیفیات دومین معلول نیروهای کیفیات نخستین بر خودمانند. آنها تصورات ذهنی آشفته ای هستند که مانند پرده براق فریبنده ای میان ذهن های ما و جهان بیرونی آویزانند.

لاک دلایل معتبر خوبی برای تقسیم کیفیات به دو گروه متضاد، خواص اشیاء و محتویات احساس، ارائه نداد. اگر دقیقا از دیدگاه تجربی در نظر گیریم که معیار عالی تجربه گرایی است، هر دو نوع کیفیت در یک تراز قرار دارند. مثلا استکام که لاک در شمار کیفیت نخستین طبقه بندی می کرد، جنبه ای از اشیاء است که به میزان زیادی به تاثیر احساس هایی چون رنگ و صدا بستگی دارد که وی آنها را کیفیات ثانوی و ذهنی برمی شمرد. استحکام فلزات نسبی است، در تحت شرایط معین، ترکیب آنها پرمنفذ و رخنه پذیر است. اشعه ایکس چنان محکم از شیء ای چونان یک کریستال عبور خواهد کرد که در فرآیند ساختار مشبک آن را نشان می دهد.

لاک ناگزیر بود خط انفصال روشنی میان دو نوع کیفیات ترسیم کند نه به علل تجربی، بلکه له علت آنکه سیستم مکانیکی که برای او الگوی شناخت علمی بود چنین تقاضا می کرد. مکانیک این وجوه ویژه جهان را برای موقعیت خاص جدا کرده بود، نه به این دلیل که در تجربه حسی مقدم بودند، بلکه بیشتر به این دلیل که عمدتاً در حل مسائل مکانیک مهم بودند و به لحاظ ریاضی مستعد دست کاری بودند و با اصطلاحات صرفاً مکانیکی صورت بندی می شدند.

کیفیات فیزیکی امتداد، جرم و زمان که می توانستند به وسیله یک خط کش اندازه گیری شوند، بر مقیاس توزین و با ساعتی زمان بندی گردند، از عومل کلیدی در فرایافت مکانیکی طبیعت شمرده می شدند، طبیعتی که علم و صنعت آن عصر بر آن آویزان بودند.

کل وزن تجربی شناخت طبیعی بر کیفیات مخستین سنگینی می کرد ولی این کابل های معلق که در یک انتها در یک شالوده شناخت ناپذیر جوهر محکم شده بودند و در انتهای دیگر با کیفیات دوم صرفاً ذهنی مرتبط شده بودند، پشتیبانان بسیار ناامنی برای یک نظریه شناخت درباره واقعیت فراهم می ساختند.

اگر کیفیات نخستین به تنهایی اطلاعات موثقی درباره وجودهای عینی می دهند اما این اطلاعات نمی تواند طبیعت درون آنها را بر ما آشکار سازد، پس عملاً چقدر ما می توانیم درباره جهان پیرامون بدانیم؟ 

تمایزهای سخت و غیرقابل دفاعی که لاک میان کیفیات شناخته شده و جوهر شناخت ناپذیر و میان کیفیات عیناً موجود نخستین و کیفیات صرفاً ذهنی دوم قائل بود، به میزان زیادی، گستره شناخت انسانی را کاهش می داد. لاک اعلام داشت که شناخت ما از جهان متوسط وبرای امور روزانه ما کافی است که البته چندان جامع و عمیق نیست. بشریت به نادانی درمان ناپذیری، محکوم است. لاک با شغور متعارف یا عقل سلیم قوی بورژوای خودخواه به همکاران خود تاکید می کرد که به همین  اندازه به شناخت که در زندگی  شغلی معمولی خود به دردشان بخورد قانع باشند.

تمامی مشغله ما در داخل قرار دارد. چرا خودمان را به دردسر می اندازیم و مناقشه میکنیم که به قطب نما و شاغول مجهر نیستیم که آن اقیانوس غیرقابل کشتی رانی و متلاطم ماده، حرکت و فضای کلی را طی کنیم؟ کالایی وجود ندارد که از آنجا آورده شود و برای ما مفید باشد و وضع ما را بهتر کند.

نمود سطحی و واقعیت مادی

علم مکانیک برای اندیشه انسانی گام بلندی به پیش بود. همه پیشرفت های بعدی در علم طبیعی به این دستاورد جامعه بورژوایی نوخاسته بستگی داشت اما نگرش به طبیعتی که عرضه می کرد، یک تاییدیه کامل العیار تجربه گرایی دقیق نبود.
به خلاف علم روزگار باستان و سده های میانی، علم طبیعی نوین مبتنی بر تایید نظریه های فیزیکی توسط آزمایشات بود.

سالویراتی، شخصیتی که در مناظرات مربوط به دو سیستم اصلی جهان به جای خود گالیله صحیت می کند، می گوید که فقط یک آزمایش یا اثبات نهایی، بر عکس تولید شده، کافی است تا هزار برهان احتمالی را به زمین زند.

این تقاضا که نتایج نظری خود را به آزمون مشاهده و آزمایش تسلیم کند، این توسل به داده ها چونان دادگاه استیناف در علم، منبع بزرگ قدرت تجربه گرایی بود.

از سوی دیگر، شیوه ها و نتایج علم نوین با داده های آشنای تجربه روزمره ناخوانا بود. به عقیده کوپرنیک حرکت وضعی قلمرو آسمانی به دور زمین تنها یک نمود بود، زمین همچون سیارات دیگر در واقع به دور خورشید در مداری دایره وار می چرخید. حرکت ظاهری خورشید که با این رابطه پنهان متضاد بود، با چرخش کامل زمین در هر بیست و چهار ساعت به دور محورش، توجیه می شد.

مکانیک و نیز نجوم بی اعتنا به گواهی مستقیم حواس تکامل می یافت و ثابت می کرد که نمودهای سطحی غالباً واقعیت ذاتی را وارونه جلوه می دهند. فیزیک ارسطویی می آموخت که تمامی اجسام سنگین تمایلی طبیعی به سقوط به طرف مرکز عالم دارند که به وسیله متفکران قرون وسطی با مرکز زمین یکی پنداشته می شد. تمامی حرکات دیگر، غیرطبیعی بودند زیرا نیاز به یک نیروی متقابل داشتند که آن را به وجود آورد و حفظ کند.

ولی گالیله ادعا کرد که یک جسم در خطی مستقیم در سکون باقی می ماند یا به حرکت ادامه می دهد و مگر نیرویی خارجی برای تغییر مسیر آن دخالت کند. این اصل بی جنبشی به همان اندازه نظریه حرکت ارسطو، با تجربه روزمره چندان خوانا نبود، نا هیچ آزمایشی از اجسام نداریم که با سرعت مطلقاً ثابتی حرکت کنند یا آزمایش اشیایی که دائماً در سکون باشند یا آزمایش هر فرآیندی که برای همیشه ادامه دارد اما آزمایش ثابت  کرد که اصل گالیله با حرکت های واقعی اشیا به مراتب بیشتر وفق می داد و می توانست آن را بهتر توضیح دهد.

وسالیوس و کالبدشناسان پیشین تصور می کردند که خون به جلو و عقب در سیاهرگ ها و سرخرگ ها فرو می نشیند. هاروی، کنش واقعی دستگاه خون انسانی را با این فرض که با یک نظام هیدرولیک کار میکند کشف کرد. او قلب را چونان یک پمپ، سیاهرگ و سرخرگ ها را چونان لوله، شیرفلکه ها را چونان شیر فلکه های مکانیکی و خود خون را به مثابه مایعی همچون مایعات دیگر توصیف کرد.

در این حوزه های علم، پدیدارهای سطحی گمراه کننده شمرده شد و از نو به مثابه مظاهر متضاد شبکه پنهانی روابط علّی که آنها را به وجود می آورد تعبیر گشت. ماشین طبیعت در پشت صحنه عمل می کرد برای تولید اثراتی که ما مشاهده میکنیم، درست مانند فنری که عقربه های صفحه ساعت را به حرکت وامیدارد. وظیفه علم غور در مظاهر بیرونی است که نخست نقش خودشان را بر حواس ما به علل دورتر و به لحاظ مادی پنهان، در پس زمینه می گذارند.

لاک هسته عقلانی مهمی که در تمایز میان کیفیات نخستین و کیفیات دومین اتخاذکرد، تشخیص این نکته بود که برخی خواص و روابط اشیاء در تعیین سرشت شان فریبنده تر از دیگران اند، که واقعیت عبارت است از جنبه های بی پایان هستی هاست و این که علم به وسیله لایه های تاکنون کشف نشده عمیق تر عوامل تعیین کننده پیشرفت می کند.

روش مکانیکی نوین بینش عمیق تری در عملیات طبیعت و کنترل بیشتری بر آنها فراهم کرد اما این گسترش شناخت طبیعت پرسش های تازه ای نیز برای نظریه شناخت به وجود آورد. روابط میان این واقعیت های اساسی که به وسیله مکانیک آشکار شدند و برمعیارهای ریاضی مند فرموله گشتند و تاثرات ذهنی ما از آنها چه بودند؟ کدام واقعیت بود و کدام پدیدار، جهان اشیاء و روابط علّی یا جهان دیدنی ها، اصوات، رنگ ها و جهان تجربه حسی ما؟

نه دانشمندان مکانیکی و نه فیلسوفان تجربی در یافتن راه حل قانع کنندهای برای این مساله حیرت انگیز آشتی دادن نمایش بیرونی رویدادها با راندن نیروهایی در پشت آنها موفق نشدند. پاسخ های آنان از بی نهایتی به بی نهایت دیگر نوسان می کرد. با این همه لاک کوشش فراوانی کرد که عقلانیت را در فرایافت هایش از طبیعت و جامعه برقرار کند، ذهن پژوهشگرش در عین آنکه وقّاد بود در حریم های رخنه ناپذیر عصر بورژوایی ناگزیر به سردرگمی و عقب نشینی بود.

 

بیشتر بخوانیم:

تجربه گرایی کلاسیک جان لاک

دکارت وجود خداوند را چگونه اثبات می کند؟/ نخستین برهان وجود خدا

مارتین لوتر و ژان کالون از پیشگامان رفورماسیون

 بن مایه های اگزیستانسیالیسم

 اهمیت اقتصاد در فلسفه مارکسیسم

مکتب سقراط و انقلابی که سقراط در فلسفه راه انداخت

نظر فلاسفه در مورد آزادی اجتماعی

 اندیشه های بنیادین ارنست بلوخ



+ 2
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.