امروز: پنج شنبه, ۰۸ فروردين ۱۴۰۴ برابر با ۲۷ رمضان ۱۴۴۶ قمری و ۲۷ مارس ۲۰۲۵ میلادی
پنج شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۱۲:۲۹
۳
PNAZAR
نسخه چاپی

حدود شناخت را هیوم کجا می داند؟

حدود شناخت را هیوم کجا می داند؟
به گزارشتمیم نیوز

یکی از اهداف هیوم کشف حدود شناخت انسانی بود. حدود شناخت انسانی که هیوم تجربه گرا آن را تثبیت کرده اکنون روشن می شود تا آنجا که به شناخت امور واقع یا جهان داده ها مربوط است ما به تاثرات حسی ذره وار و تصورات متناظر آنها محدود هستیم.

این تاثرات و تصورات در تجربه ما تکراری جلوه می کنند. ما به هیچ وجه اطلاعی از علل آنها نداریم . ما نمی دانیم که جهانی خارجی یا جوهرهای جسمانی وجود دارند و نمی دانیم که خدایی وجود دارد. این تصورات فریبنده و بی معنا کار تخیل است، ما تاثرات حسی از هیچ کدام از آنها نداریم.

 دانش ما محدود است به تاثرات حسی ما و تصاویر یا تصورات آنها ولی ما می توانیم درباره مناسباتی که به طور یقین میان تصورات صوری برقرار است به صورتی منطقی و ریاضی مند استدلال کنیم و بنابراین مابعدالطبیعه که راجع به ماهیت غایی واقعیت است، ناممکن است، او می کوشد حدود فاهمه ما را به آن سو ببرد و آن چیزی را که ما نمی توانیم بدانیم بشناسد که از هیچ کدام ار آنها تاثرات ممکن وجود ندارد.

تصور جوهر جسمانی به مثابه یک دانش بی ارزش و به مثابه یک تصور بی معناست، این در مورد جوهر روحانی و به ویژه در مورد ادعای دکارت نیز که من جوهری اندیشنده هستم صدق می کند. تاثر حسی که تصور جوهری اندیشنده متناظر با آن باشد وجود ندارد: تصور به مثابه دانش بی ارزش و به مثابه یک تصور بی معناست.

نه تنها مابعدالطبیعه ناممکن است، علم نیز ناممکن است، هیوم قوانین علّی علم را به قوانین روانشناختی تداعی معانی یا همبستگی تصورات فروکاسته است. میان علل و معلول رابطه ای ضروری وجود ندارد، حتی توجیهی برای احتمال پیوند آنها در میان نیست.

علم نمی تواند تبیین های علّی و عینی رویدادها یا پیش بینی آینده فراهم کند زیرا توجیهی برای این فرض نیست که انتظام مشهود در گذشته در آینده ادامه خواهد داشت، مثلا تجربه نشان داده که فلان بیماری لاعلاج است و مبتلایان به آن فاصله نسبتاً کوتاهی هلاک شده اند ولی ممکن است یک کشف تازه پزشکی این گونه مرگ و میر را نامتحمل کند.

اما نه تنها مابعدالطبیعه و علم ناممکن است بلکه دانش مبتنی بر عقل سلیم و بدیهیات زندگی روزمره از جمله پیوندهای علّی و ضروری میان شعله آتش و سوختن انگشت نگهدارنده آن، میان کشیدن سیگار و سرطان شش، میان کاشتن بذر و رشد گیاهان نیز وجود ندارد.

این پیوندهای ضروری عقل سلیم و بدیهیات به تداعی تصورات و معانی روان شناختی فروکاسته می شود. توجیهی برای تهیه تبیین ها یا پیش بینی رویدادها نیست، ایا شگفت انگیز است که در پایان کتاب اول تحقیق، هنگامی که هیوم به آنچه توپ ویرانگرش نابود کرده است می نگرد، او خود را چونان آشفته حال بدی توصیف می کند:

نگرش جدی به این تناقض ها و نواقص در خرد انسانی آنچنان بر من تاثیر گذاشته و مغز مرا داغ کرده است که من آماده ام تمامی باورها و استدلال هایم را مردود شمارم و نمی توانم هیچ عقیده ای را حتی باورکردنی تر از دیگری قبول کنم. من کجا و چه هستم؟ وجود من از چه عللی ناشی شده و به چه وضعی بازخواهم گشت؟ من با تمامی این پرسش ها آمیخته شده ام و خودم را در پریشان ترین وضع تصور می کنم. در عمیق ترین ظلمات محاط شده ام و از کاربرد هر اندام و قوه یکسره محروم گردیده ام.

آیا این بیرون ریزی اضطراب و نگرانی حقیقت دارد؟ یا این یک ابداع ادبی است که توجه را به برجستگی انکار ناپذیر و بی پروایی ای جلب کند که از طریق آن، تجربه گرایی اش شالوده شناخت را برافکنده است؟

نظریه هیوم درباره نفس یا خود

پس نظریه خود هیوم درباره نفس یا خود چیست؟ او کماکان با کاربرد اصل تجربه گرایانه خود می گوید:
وقتی به درون آنچه من خودم می خوانم، همواره به برخی ادراکات خاص برمیخورم، برخی احساسات گرمی و سردی، نور و سایه، عشق یا تنفر، درد یا لذت و هرگز به موجود دیگری چونان خودم دست نمی یابم...

او به طعنه می گوید: اما برخی فیلسوفان هستند که مدعی اند آنان به چنین موجودی دست یافته اند و نیز کسانی که گمان می کنند که ما هر لحظه از آنچه خود ما می خوانیم آگاهی می یابیم.

خیوم اما با کنار گذاشتن آنها می گوید: بقیه بشریت چیزی جز مشتی یا مجموعه ای از ادراکات مختلف نیستند که با سرعتی باور نکردنی جانشین یکدیگر می شوند و در جریان وحرکتی دائمی هستند.

این مشتی ادراکاتِ مشهور نظریه خود هیوم است. طبق اصول تجربه گرایانه نمی توان مدعی هیچ گونه شناختی از خود چونان یگانه، دائم و پایدار باشیم مگر فقط رشته ای از ادراکات.

به عبارت دقیق تر هیوم نمی تواند مدعی باشد که جریان ادراکات ما حتی وحدت گروهی یکدستی داشته باشد. هیوم در اینجا به تقی خود چونان جریانی از آگاهی که در نویسندگی مانند جیمز جویس در قصه اولیس یا مارسل پروست در جستجوی زمان از دست رفته دیده می شود که به موجب آن، خود از سیلان ادراکات پاره پاره تشکیل می شود.

خود هیوم می گوید: ذهن نوعی تئاتر است که در آنجا ادراکات متوالیاً جلوه گری می کنند، می گذرند و در می گذرند و با تنوع بی انتهایی از حالت ها و موقعیت ها در می آمیزند...

در این جلوه های تئاتر ذهن، تداومی و هویتی وجود ندارد اما ناگهان هیوم گیر می افتد و می گوید که به سخن دقیق، حتی تئاتری وجود ندارد که بتوان چیزی درباره آن از راه تاثر حسی به دست آورد.

پس چرا شما این تصور بی معنا و نامعقول را دارید که خود یگانه هستید با همان هویت شخصی در سرتاسر عمرتان. هیوم می گوید شما در اعتقاد خود به واسطه حافظه گمراه شده اید که به واسطه آن تداعی یا همبستگی تصورات جداگانه گذشته تان تصوری را با تصورات دیگر پیوند می زند و شما را هدایت می کند.

 به این تصور جعلی که این تاثرات که شما به یاد می آورید به معنایی در یک خود پایدار متحد می شوند اما این تصور جعلی را به واسطه وضوح فلسفه باید از میان برداشت که نشان می دهد که تاثری وجود ندارد که این تصور ساختگی بتواند از آن امکان اشتقاق بیابد.

توپ ویرانگر هیوم چگونه می تواند تصور شما را از خودتان چونان یگانه ثابت و دائمی از میان محو سازد؟ او چگونه می تواند انکار کند که شما در سرتاسر عمرتان فقط خودتان بوده اید؟ که شما هویت شخصی دارید؟ سرانجان اینکه شما از کودکی خود خاطراتی ندارید؟

نمی توانید رویدادهایی را از کودکستان، نخستین هم بازی ها، خانواده، همسایه، خویشاوندان، مدرسه، رویدادهای حاد مانند تولد برادر، کریسمس ها و تعطیلات، تاریخ تولدتان، بزرگ شدن تان، نخستین شغل تان را به یاد بیاورید؟ شما نمی توانید زندگی نامه خودتان را بنویسید که در آن تمامی این رویدادها گرد هم می آیند و به شیوه روزشمار تنظیم می شوند؟ طوری که شما بتوانید به هیوم بگویید: دیوید هیوم، این زندگی من است. من شخصی با هویتی پیدار هستم. من فقط خودم هستم.

اما هیوم برای شما پاسخی دارد. تصوری از خود اگر معقول و معنادار باشد. باید شالوده اش بر تاثری قرار داشته باشد. اما خود شما، موضوع زندگی نامه خودنوشت شما که ادعا دارید فقط خود پایدار شماست، بر هیچ تاثری استوار نیست. هیوم پاسخ می دهد شما همه این تاثرات را به خودی ارجاع می دهید که تصور می شود که وجود دارد و زمینه آنها و حاوی آنهاست. اما تاثری چنین خود زمینه ساز کجاست؟

تاثر خود ثابت و پایداری که تمامی این تاثرات در آن روی داده یا در آن صورت گرفته اند کجاست؟ هیوم می داند که شما باید تصدیق کنید که چنین تاثری ندارید.

 

بیشتر بخوانیم :

 نظریه شناخت هیوم

 لایب نیتس، از بنیانگذاران دیالکتیک ایده آلیستی

 شروع مکتب تجربه گرایی (امپریسیسم) با فرانسیس بیکن

 دولت کمال مطلوب از نظر افلاطون چیست؟

 پدیدار شناسی ادموند هوسرل



+ 3
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.