نظریه شناخت هیوم که تجربه و شناخت ما را به هیچ چیز جز تاثرات حسی فرومیکاهد به نظر کانت کذب است زیرا نمی تواند علت این واقع را توضیح دهد که ما اشیا و روابط علّی، نه صرفاً تاثرات حسی را تجربه می کنیم یا علت این واقع را که ما به اشیا شناسایی علمی داریم، نه صرفاً انتظارات روانشناختی یا اعتماد حیوانی محض.
تجربه اشیا چگونه ممکن می شود؟ چگونه علم ممکن می گردد؟
کانت می گوید این پرسش است که هیوم در تعقیب خستگی ناپذیر تجربه گرایی اش تا آنجا که امکان داشت، در پافشاری تک خطی اش که شناخت علمی شامل هیچ چیز جز تاثرات حسی نیست، از آن اجتناب کرد. پس نظریه شناخت مبتنی بر تاثر حس هیوم یک جایش لنگ است.
آنچه در این نظریه لنگ می زند این است که در مشاهده این نکته ناتوان است که شناخت نه فقط عبارت از ادراک های حسی یعنی عنصر تجربی است، بلکه شامل مفاهیم از پیشی که ما به واسطه آنها اشیا را درک می کنیم یعنی عنصر عقلانی در شناخت، نیز هست.
این مفاهیم ازپیشی، تاثرات حسی را سامان میدهند و تجربه اشیا را و شناخت علمی را امکان پذیر می سازند. هیوم به قوانین غلی علم با انکار اینکه ما از رابطه ضروری میان علت و معلول تاثر حسی داریم حمله کرده بود.
پاسخ کانت به هیوم در این مورد این بود که میان علت و معلول همواره رابطه ای ضروری هست و همواره خواهد بود چرا که خود ذهن مفهوم پیوند ضروری میان علت و معلول را تحمیل می کند. علت و معلول مفهومی ازپیشی، همگانی و ضروری ذهن انسانی است.
توجه کنید که مفاهیم ناب کانت در مورد فاهمه همان تصورات فطری دکارت نیستند، بدین گونه که هر چیزی علتی دارد یا اینکه خدا وجود دارد. دکارت می گوید که تصورات فطری ما با ساختارهای مستقل از واقعیت مطابقت دارند و اینکه آنها به واسطه خداوند در ما حک می شوند طوری که بتوان طبیعت حقیقی واقعیت را شناخت.
کانت اما ادعا نمی کند که مقولات یا مفاهیم محض فاهمه با واقعیت مستقل مطابقت دارند او می گوید آنها فقط قالب های شعور ما هستند، آنها یگانه راهی هستند که در آن ما اشیا را می شناسیم. آنها به ما چیزی درباره چگونگی و چیستان اشیا مستقل از شیوه فهم ما از آنها به واسطه مفاهیم مان نمی گویند.
مفاهیم محض کانت همان صورت ها یا مثل افلاطون نیزنیستند زیرا صور یا مث افلاطونی خودشان آنچه واقعی است هستند، در نزد افلاطون آنها ساختارهای نهایی واقعیت می باشند که جهان از جریان آن رونوشت برمیدارد اما برای کانت مقوله ها ساختارهای واقعیت نیستند آنها فقط ساختارهای شعور ما، اذهان ما می باشند که فقط به لحاظ معرفت شناسی یعنی در رابطه با دانش ما اهمیت و معنا دارند، آنها به لحاظ مابعدالطبیعه یا به لحاظ هستی شناسی یعنی در رابطه با واقعیت، معنا و ارزشی ندارند.
بنابراین می توانیم بدانیم باور به صدق قوانین طبیعت ادامه خواهد داشت، زیرا مفاهیم عام و ضروری اذهان ما آنها را تالیف می کنند.
پدیدارها و اشیاء فی النفسه
اما برای این قطعیت و ایقانی که مفاهیم یا مقوله های فاهمه فراهم می کنند، یعنی اینکه قوانین علّی علم بیانگر پیوندهای ضروری هستند و نه تداعی معانی مدعای هیوم در شک گرایی اش، باید هزینه را تقبل کرد و همچنین در ازاء قطعیتی که بنابرآن قوانین طبیعت در آینده نیز صدق خواهند کرد، باید هزینه ای پرداخت.
قیمتی که باید در قبال ایقان و قطعیتی که مقوله ها فراهم می کنند پرداخت این است که ما قادریم فقط پدیدارها یا نمودها را یعنی چیزهایی را که به واسطه این مفاهیم ناب بر ما پدیدار می شوند، بشناسیم. ما اشیاء فی النفسه، اشیایی را که مستقل از مفاهیم مان هستند هرگز نمی توانیم شناخت.
بیشتر بخوانیم:
آباء کلیسا یا متکلمان مسیحی چه کسانی بودند؟