پوزیتیویسم یا مثبت گرایی در فلسفه نیمه سده نوزدهم – بیستم است که سرشت جهان بینانه فلسفه را انکار می کند، مسائل سنتی فلسفه (رابطه شعور با هستی و جز آن) را تحت عنوان متافیزیکی بودن و تحقیق ناپذیری تجربی مردود می شناسد.
پوزیتیویسم می کوشد یک روش شناسی یا علم منطق به وجود آورد که فراسوی تضاد میان ماتریالیسم و ایده آلیسم قرار بگیرد. یکی از اصول عمده روش شناسی پوزیتیویستی، پدیده گرایی افراطی آن است که به موجب آن وظیفه علم این است که به توصیف ناب داده های واقعی اکتفا کند نه آن که به تبیین آن بپردازد.
به عبارت بهتر فلسفه باید ادعای نیل به شناخت را غیر از طریق اثبات تجربی و علمی کنار گذارد زیرا شناخت واقعی در درون مرزهای علم قرار دارد.
ادعای پوزیتویستی خنثی گرایی و بی طرفی در فلسفه ریشه های عمیق اجتماعی خود را دارد. مهم تربن آن ناشی از رویکرد متناقض طبقه حاکم با علوم تخصصی است: از یک سو در گسترش علوم طبیعی که بدون آن تکامل تولید ناممکن است، ذینفع و از این رو علاقمند است و از سوی دیگر با استنتاج های فلسفی از آن، که فراسوی محدوده نظریه های طبیعی-علمی است و ایده ابدیت جامعه، طبقاتی را تفی می کند، مخالف است.
بنیادگذار پوزیتیویسم یا مثبت گرایی اگوست کنت بود که این اصطلاح را در فلسفه وضع کرد. پوزیتیویسم یا مثبت گرایی بر آن است که الف) هرگونه دانش درباره امور واقع بر داده های مثبت تجربه استوار است، ب) حیطه منطق ناب و ریاضیات ناب، فراتر از حیطه امور واقع است.
این دو نکته پوزیتیویسم به دیوید هیوم تجربه گرای بنیادسیتز برمیگردد که همین چکیده را در بازنمود اثر کوتاهی به نام تحقیق درباره فهم انسانی بیان کرده است که ضمناً نمودار وضع پوزیتیویسم حلقه وین نیز هست:
هنگامی که کتابخانه ها را در می نوردیم و کتاب هایی را مرور می کنیم که آن اصول را تعقیب کرده اند چه ویرانی ها باید به بار آوریم... جلدی از الهیات یا متافیزیک مدرسی را برمیداریم و بگذار بپرسم: آیا این استدلالی انتزاعی راجع به کمیت یا عددی را در خود گنجانده است؟ نه. آیا حاوی استدلالی تجربی درباره امور واقع و هستی نیست؟ نه. پس آن را به شعله ها بسپار زیرا محتواری آن چیزی جز سفسطه و پندار باطل نتواند بود.
به لحاظ تاریخی تکامل مثبت گرایی سه مرحله را طی کرد. نمایندگان پوزیتیویسم نخستین عبارت بودند از اگوست کنت، لیتره و لافیت، جان استوارت میل و اسپنسر.
جای اصلی در پوزیتیویسم نخستین به جامعه شناسی تعلق داشت که موضوع آن اثبات سرشت طبیعی و سرمدی سرمایه داری بود. این همراه بود با مسائل نظریه شناخت قوانین عام تاریخی تکامل آن (کنت) ومنطق (میل) که با روح تجربه گرایی و پدیده گرایی افراطی حل شد.
ظهور پوزیتیویسم دوم- امپریوکریتی سیسم یا نقد تجربه- به سال های 70 تا 90 سده نوزدهم برمیگردد و با نام های ماخ و آوناریوس عجین است که حتی با شناسایی صوری اشیا عینی – واقعی مختص پوزیتیویسم نخستین مخالفت کردند. در ماخ گرایی مسایل شناخت از دیدگاه روان شناسی گرایی افراطی تعبیر می شود که با سوبژکتیویسم (ذهنی گرایی) همراه است.
پیدایش و شکل گیری پوزیتیویسم سوم با فعالیت محفل وین (نوراث، کارناپ، فرانک و دیگران) و انجمن برلین برای فلسفه علمی (رایشنباخ، کراوس و دیگران) همبسته بود که تلفیقی از گرایش های گوناگون به وجود آورند. از آن جمله است اتم گرایی منطقی، پوزیتیویسم منطقی، معناشناسی عمومی (اپوریشنالیسم یا عمل گرایی و پراگماتیسم یا مصلحت گرایی).
جای اصلی در پوزیتیویسم سوم را مسائل فلسفی زبان، منطق نمادین، ساختار پژوهش علمی و جز آنها اشتغال کرد. نمایندگان پوزیتیویسم سوم ضمن نکوهش از روان شناسی گری، مسیر آشتی منطق علم با ریاضیات، مسیر صورت بندی مسائل معرفت شناسی را در پیش گرفتند.
نمایندگان پوزیتیویسم نخستین اگوست کنت و جان استوارت میل بودند که در زیر به شرح زندگی و اندیشه ها و آثار هریک به اختصار اشاره میکنیم:
اگوست کنت (1875-1798)
فیلسوف فرانسوی بنیادگذار پوزیتیویسم. او در سال 24-1818 منشی و همکار سن سیمون فعال و متفکر اجتماعی فرانسوی که مارکس او را در زمره سوسیالیست های خیالگرا توصیف کرده است، بود. آموزه بنیادی فلسفه مثبت گرای کنت این درخواست بود که علم، خود را به توصیف نمود ظاهری پدیده ها محدود کند.
کنت در تقویت این آموزه می افزود که آموزش جوهر پدیده ها را باید لغو کرد. کنت می کوشید بدنه پهناور داده های فراآمد از علم طبیعی را تلفیق کند اما به اتکای جهان بینی فلسفی اش (ایده آلیسم ذهنی و ندانم گویی) کوشش او به تحریف علم انجامید.
کنت شناخت طبیعت را برحسب سه مرحله توصیف می کرد که هر یک از آنها با سنخ معینی از جهان بینی مطابقت داشت: مرحله الهیات، مرحله متافیزیک و مرحله مثبت.
درمرحله نخستین الهیات انسان می کوشید پدیده های گوناگون را به نیروهای فراطبیعی یا خدا نسبت دهد. جهان بینی متافیزیکی مورد نظر کنت، تغییر شکل الهیات است که طبق آن مبنای تمامی پدیده های را باید در جوهرهای متافیزیکی مجرد جستجو کرد. به دنبال جهان بینی های الهی و متافیزیکی نوبت به مرحله سوم- روش مثبت رسید که شناخت مطلق یعنی ماتریالیسم و ایده آلیسم عینی را مردود شمرد.
این صورت بندی سه مرحله ای تاریخ علم و فلسفه را تحریف می کرد. بر وجه مثال، طبقه بندی پیشنهادی کنت در محاسبه دوره کاملی از تکامل تفکر انسانی، یعنی دوره باستان ناتوان بود. بر روی هم آموزه کنت تعریف ناسفته دیالکتیک سه مرحله ای وام گرفته از سن سیمون بود.
کنت صورت بندی سه مرحله ای خود را در طبقه بندی علوم و سامان دادن تاریخ مدنی به کار برد. او در جامعه شناسی اش (اصطلاح پیشنهادی کنت) از یک برداشت زیست شناسی غیرعلمی برای تبیین جامعه استفاده کرد. ایده اصلی آموزه جامعه شناسی او این ادعا بود که جستجوی تغییر نظام طبقاتی به وسایل انقلابی بی فایده است.
بنا به نظر کنت سرمایه داری، تاریخ تحول انسان را به اوج می رساند و هماهنگی اجتماعی می تواند با تبلیغ دین جدیدی که اعتقاد به یک هستی متعال انتزاعی (بشریت به طور کلی) به جای ایمان به خدایی متشخص را می نشاند، فراهم آید.
چون دیانت مستلزم تصدیق به وجود یگانه ای است برتر از همه کس که کلیه امور زندگانی مردم تابع او شود در این مرحله تحققی و مثبت که به سر می بریم جنین وجودی جز انسانیت نتواند بود. خلاصه این که مقدس ترین تکالیف و نیز بالاترین سعادت ها غیرپرستی است.
جان استوارت میل (73-1806)
فیلسوف، منطق دان و عام اقتصادی، از نمایندگام پوزیتیویسم بود. آثار اصلی اش: دستگاه منطق، اصول اقتصادسیاسی، سودگرایی است.
او در فلسفه پیرو هیوم، بارکلی و اگوست کنت بود. میل ماتریالیسم و ایده آلیسم را به مثابه دو قطب متافیزیکی تلقی می کرد و ماده را چونان امکان دائمی احساس می دانست. او غیر از ادراک و وجدان به حقیقتی قائل نیست و حقیقت را منحصر به اعمال و حیات روح می داند.
اشیا بیرون از ادراک شدن شان وجود ندارند. انسان تنها پدیدارها و احساسات را درک می کند و نمی تواند فراسوی آنها برود. در منطق، میل شاخص ترین نماینده استقراگرایی ناب بود.او با انکار قیاس چونان روش تحصیل دانش نوین، یک سویه و به گونه ای متافیزیکی در نقش استقرا غلو می کرد.
او روش پژهش استقرایی پیوندهای علّی را پرورداند. در اخلاق میل تحت تاثیر سودگرایی بنتام بود. در اقتصاد سایسی وی نظریه عامیانه هزینه – قیمت را جایگزین نظریه کار – ارزش ریکاردو کرد. او از نظریه جمعیت مالتوس نیز دفاع نمود.
پوزیتیویسم دوم به امپریوکریتی سیسم (نقد تجربه) به سا لهای 70 تا 90 سده نوزدهم برمیگردد و با نام های کسانی چون ماخ و آوناریوس عجین است.
ارنست ماخ (1916-1838)
فیزیکدان و فیلسوف اتریشی و یکی از بنیادگذاران امپریوکریتی سیسم است. ماخ بر این باور بود که اشیا کلافی از احساس ها هستند و بدین گونه این تعریف را در مقابل ماتریالیسم فلسفی گذاشت. او با پیروی از فلسفه هیوم مفهوم علیت، ضرورت و جوهر را به این دلیل که در تجربه وارد نمی شوند مردود شمرد.
مطابق اصل ماخی صرفه جویی یا اقتصاد تفکر، توصیف جهان تنها باید شامل عناصر خنثی تجربه باشد، فقط این عناصر که میل آنها را با احساس یکی می دانست و پیوندهای کارکردی شان واقعیت دارند.
ماخ تمایز میان امر فیزیکی و امر روانی را به آنچه او رابطه کارکردی می خواند فرومیکاست که در آن عناصر مورد بررسی قرار می گیرند: به نظر او بررسی فیزیکی متضمن تحلیل رابطه فیمابین عناصر است و بررسی روان شناختی تحلیل از روابط ارگانیسم انسانی با عناصر آنهاست.
ماخ به مفاهیم چونان نمادهای دال بر کلاف های احساسات (اشیا) مینگرد و علم به طور کلی را چونان مجموعه فرضیه هایی می داند که می تواند جایگزین مشاهده تقسیم شوند. فلسسفه وی در شکل گیری نوپوزیتیویسم تاثیر بسزایی داشت.
رشارد آوناریوس (96-1843)
فیلسوف سوئیسی از مکتب ایده آلیستی ذهنی، یکی از نخستین نمایندگان امپریوکریتی سیسم و استاد دانشگاه زوریخ بود. جنبه اصلی فلسفه او مفهوم تجربه است که تصور می شود تضاد میان آگاهی وماده، امر فیزیکی و روانی را از میان بردارد.
آوناریوس نظریه ماتریالیستی شناخت را که به نظر وی چونان درون افکنی یعن یادغام جهان بیرونی با دنیای روانا ست مورد انتقاد قرار داد. او همچنین از نظریه هماهنگی اساسی ذهن و عین یعنی وابستگی دومی به اولی پشتیبانی کرد. لنین در ماتریالیسم و امپریوکریتی سیسم خود نظرات ماخ و آوناریوس را بی پایه و ناسازگار با داده های علم طبیعی خواند.
ظهور وتشکیل پوزیتیویسم سوم با فعالیت محفل وین، با تلفیقی از گرایش های گوناگون نظیری اتم گرایی منطقی، پوزیتیویسم منطقی، معناشناسی عمومی (عمل گرایی و مصلحت گرایی) نیز با این گرایش ها نزدیک اند توأم بود.
جای اصلی در پوزیتیویسم سوم را مسائل فلسفی زبان، منطق نمادین، ساختار پژوهش های علمی و جز آنها اشغال کرد.
بیشتر بخوانیم :
تحول فلسفه تجربه گرا به پراگماتیسم
پارمنیدس و درک مفهوم مقوله های هستی، نیستی و شدن
خلاصه ای از زندگی و تفکر گئورک لوکاچ، فیلسوف مکتب نومارکسیست
شروع مکتب تجربه گرایی (امپریسیسم) با فرانسیس بیکن
آیین نو افلاطونی چیست؟/ آشنایی با فلوطین، بنیانگذار مکتب نوافلاطونی و تاثیر حکمت ایرانی بر آن