چگونه فلسفه های عمیقا مختلف کرکه گور و نیچه در قرن بیستم راه را برای فلسفه اگزیستانسیالیستی هموار می سازند نخست کرکه گور و نیچه هر دو مانند مارکس در سال های نیمه سده نوزدهم، بحران قریب الوقوع جهان غرب را تشخیص دادند.
هر سه، مارکس و کرکه گور و نیچه مضمون فلسفه هاشان اشاره به وقوع بحران آینده بود. آنان زمان خودشان را درک کردند و آنچه را باید صورت گیرد تجویز نمودند.
دوم، کرکه گور و نیچه هر دو، هر نوع تشخیص بحران را که با مساله به عنوان مساله ای جمعی برخورد کند مثل تضاد طبقات اجتماعی در نزد مارکس یا تضاد ملت-دولت در نزد هگل مردود می شمارند.
برای کرکه گور و نیچه برای اگزیستانسیالیسم پیرو آنان، بحران جهان مدرن مساله ای مربوط به فرد و خویشتن انسانی است. آگاهی فاعل (سوژه) انسانی، یگانه کلید تشخیص بیماری و امکان معالجه مسائل عصر نوین است.
اگزیستانسیالیسم بر این باور است که در فلسفه هایی نظیر فلسفه هگل و مارکس با توجه منحصرا جامعه شناسی شان، خویشتن فردی انسانی در گروه های اجتماعی، نهادهای اجتماعی و نظام اجتماعی، مستهلک می گردد.
سوم، کرکه گور و نیچه با رد کردن همه فلسفه های گذشته که هیچ علاقه ای به فلسفیدن درباره وجود فرد انسانی و هیچ علاقه ای به تاثیر فلسفه بر آگاهی وی نشان نداده اند راه را برای اگزیستانسیالیسم هموار می کنند.
کرکه گور و نیچه علاقه شدید و موشکافانه ای به روان شناسی، به حالات ذهنی و به ویژه حالات عصبی و روانی فرد دارند. این دو را چونان تمامی اگزیستانسیالیست های پیرو خود باید فیلسوفان روان شناسی زده خواند: آنان تعبیر کنندگان زیرک و گاه استاد روان شناسی فاعل انسانی اند، فاعلی که کانون تمامی توجهات آنهاست.
بیشتر بخوانیم:
دین و مابعدالطبیعه در فلسفه لاک
اندیشه ها و مفاهیم بنیادی هستی شناسی لوکاچ
رفورماسیون در فلسفه جوردانو برونو