ربکا یکی از کلاسیک های ادبیات قرن بیستم است که هنوز هم یکی از پر فروش ترین هاست و اثر دافنه دوموریه نویسنده انگلیسی است که در سال ۱۹۳۸ منتشر شد.
راوی رمان، زنی جوان و بدون نام است که رفتارهای همسر دمدمی مزاجش، ماکسیم دووینتر، او را سردرگم کرده است.
بینام بودن و بیهویت بودن شخصیت دختر داستان مورد توجه است چرا که این شخصیت که از قشر پایین جامعه به حساب میآید حتی حق داشتن اسم هم در داستان ندارد گویی اشخاصی چون او به هیچ وجه در جامعه اشرافی وجود خارجی ندارند. این دختر جوان به لطف فامیلی مرد اشرافی هویت پیدا میکند، هویتی که به همراه اعتماد به نفس پایین این دختر روز به روز به سوی زوال میرود.
همسر اول ماکسیم که ربکا نام دارد در جریان سانحه قایقسواری غرق شده، اما روح او خانه را ترک نکرده است و در جای جای خانه و همچنین در رفتار خانم دانورس، خدمتکار عمارت، میشود حضور او را حس کرد.
پس از یک سال با پیدا شدن جسد ربهکا، ماکسیم دووینتر پای میز محاکمه کشیده میشود. با شعلهور شدن قصر مرد ثروتمند و افشای راز همسر جذاب و زیبایش نشانی از حقایقی در باب نیمه پنهان وجود آدمهاست که با ظاهری آراسته و با شکوه پوشانده شدهاست. این در حالی است که در ورای این ظاهر و خوشبختی ظاهری، آدمها در حال زجر کشیدن و زجر دادن یکدیگر هستند و هیچ یک از این حقایق به چشم افراد دیگر نمیآید.
ربهکا، رمانی است که انسان را در هر فصل دچار شگفتی بیشتری میکند تا جاییکه متوجه قضاوت زودهنگام خود شده و همه تصورات و ذهنیتها دگرگون میشوند.
داستان ربهکا، حکایتی مرموز، جذاب و عاشقانه است. این داستان با تصویر کشیدن فضاهای یک عمارت عظیم و اشرافی و ساحل و مناظر اطراف آن مخاطب را به خود جذب میکند.
داستان سراسر در حال قیاس دو زن است، یکی ساده دیگری باشکوه، یکی زیرک و دیگری بینوا. همه او را تحسین میکنند و از او به دیگری تعریف میکنند. خواننده البته اگر زن باشد، شاید دوست دارد شبیه او شود. جالب است که شخصیتی چنین قوی و تاثیرگذار در داستان، مرده است ولی داستان او را زندهتر از زندهها نشان میدهد تا جایی که زیباترین جمله کتاب به میان میآید:
“من با زندهها میتوانم بجنگم ولی زورم به مرده نمیرسد”
عروس جوان و بی نام داستان، به خاطر تعریفهایی که از گوشه و کنار درباره جذابیت، مردم داری و شخصیت ربهکا شنیده بود، سخت مجذوب شخصیت او شد؛ اما در نهایت فهمید ربهکا زنی که او تصور میکرد نبوده؛ بلکه زنی فاسد بوده که به نفرین گناهانی که مرتکب شده بود، دچارگشته بود.
در واقع ربهکا در این داستان نماد بدی و فساد و شیطان صفتی است که در ظاهری بسیار زیبا و قدرتمند جلوه گر میشود . او که به زور خانواده و با دروغ با ماکسیم ازدواج میکند و از اعتبار و ثروت همسرش، در راستای زندگی بیقید و بندش سوءاستفاده میکند.
یکی از جذابیتهای داستان قبل از فهمیدن راز بزرگ، این قضیه است که دختر جوان تمام سعیش را میکند تا کمی شبیه به ربهکا باشد ولی موفق نمیشود و این هر بار باعث ناامیدی او میشود.
در واقع از اول تا آخر ماجرا خواننده محو وجود زن زیبا و افسونگری میشود که حتی وقتی حقیقت آشکار میشود باز هم سایه سنگین این موجود هست که در نهایت همین سایه است که هم چیز را در بر میگیرد و به آتش میکشد.
بیشتر بخوانیم: