امروز: سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۷ ذو القعدة ۱۴۴۴ قمری و ۰۶ ژوئن ۲۰۲۳ میلادی
دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۰ ۱۱:۵۳
۲
PNAZAR
نسخه چاپی

نظر مزلو درباره انگیزش

نظر مزلو درباره انگیزش
به گزارشتمیم نیوز

نظریه شخصیت مزلو بر چند فرض اساسی در رابطه با انگیزش استوار است: اولا مزلو رویکرد کل نگر به انگیزش اختیار کرد و بارها به این نکته اشاره نمود که شخص کامل نه اندام یا کارکردی واحد با انگیزه می شود.

ثانیاً انگیزش معمولا پیچیده است بدین معنی که رفتار فرد می تواند از چند انگیزه مجزا ناشی شود. برای مثال میل به وحدت جنسی می تواند نه تنها به وسیله نیاز تناسلی، بلکه توسط نیازهای سلطه جویی، همنشینی، عشق و عزت نفس برانگیخته شود. از این گذشته انگیزش رفتار ممکن است برای فرد ناهشیار یا ناشناخته باشد. برای مثال انگیزه یک دانشجو برای کسب نمره عالی ممکن است در واقع برای ارضا کردن نیاز به سلطه جویی یا قدرت باشد. پذیرفتن اهمیت انگیزش ناهشیار توسط مزلو یکی از تفاوت های مهم او با گوردون آلپورت است. در حالی که آلپورت ممکن است بگوید فرد فقط برای تفریح گلف بازی می کند، مزلو برای پی بردن به دلایل زیر بنایی و اغلب پیچیده برای بازی، به زیر سطح آن توجه دارد.

فرض سوم این است که افراد مرتباً به وسیله یک نیاز یا نیاز دیگر برانگیخته می شوند. زمانی که نیازی ارضا می شود معمولاً نیروی انگیزشی خود را از دست می دهد و بعد نیاز دیگری جای آن را می گیرد. برای مثال تا وقتی که نیاز گرسنگی افراد برآورده نشده باشد، آنها برای غذا تلاش می کنند اما وقتی که غذای کافی برای خوردن داشته باشند، به سمت نیازهای دیگر مانند ایمنی، رابطه دوستی و احساس ارزشمندی پیش می روند.

فرض دیگر این است که همه افراد در هر جایی به وسیله نیازهای اساسی یکسانی برانگیخته می شوند. روشی که افراد در فرهنگ های مختلف غذا به دست می آورند، سرپناه می سازند، رابطه دوستی برقرارمی کنند و موارد دیگر بسیار متفاوت است اما نیازهای اساسی به غذا، ایمنی و دوستی در کل اعضای گونه مشترک هستند.
آخرین فرض در رابطه با انگیزش این است که نیازها می توانند به صورت سلسله مراتبی ترتیب یابند.

سلسله مراتب نیازها

مفهوم سلسله مراتب نیازهای مزلو بر این فرض استوار است که نیازهای سطح پایین باید قبل از اینکه نیازهای سطح بالاتر برانگیزنده شوند، ارضا یا حداقل ارضا شده باشند. نیازها می توانند در یک سلسله مررتب یا پلکان ترتیب یابند به طوری که هر پلکان بعدی بیانگر نیاز بالاتر، اما برای بقا کمتر اساسی است. نیازهای سطح پایین بر نیازهای سطح بالا چیرگی دارند، بدترین معنی که آنها باید ارضا شوند. هرکسی که با احترام یا خودشکوفایی باانگیزه می شود باید قبلا نیازهای خود را برای غذا و ایمنی ارضا کرده باشد. بنابراین گرسنگی و ایمنی بر احترام و خودشکوفایی چیرگی دارند.
مزلو نیارهای زیر را به ترتیب چیرگی آنها فهرست کرد: فیزیولوژیکی، ایمنی، محبت و تعلق پذیری، احترام و خودشکوفایی.

نیازهای فیزیولوژیکی

اساسی ترین نیازهای هرکسی، نیازهای فیزیولوژیکی هستند که غذا، آب، اکسیژن، حفظ دمای بدن و غیره را شامل می شوند. نیازهای فیزیولوژیکی چیره تر از نیازهای دیگر هستند. افرادی که دائما گرسته هستند برای خوردن برانگیخته می شوند نه برای برقرار کردن روابط دوستی یا کسب عزت نفس. آنها چیزی جز غذا نمی شناسند و تا وقتی که این نیاز ارضا نشده بماند، انگیزه اصلی آنها به دست آوردن چیزی برای خوردن است.

در جوامع مرفه اغلب افراد به طور طبیعی، نیاز گرسنگی خود را ارضا می کنند. آنها معمولا غذای کافی برای خوردن دارند بنابراین وقتی که می گویند گرسنه اند در واقع از چیزهای اشتهاآور، نه گرسنگی صحبت می کنند. کسی که واقعا گرسته است به مزه، بو، حرارت، یا شکل غذا اهمیتی نمی دهد.

مزلو گفت: این کاملاً واقعیت دارد که وقتی نان وجود نداشته باشد انسان حاضر است با نان خالی زندگی کند. در صورتی که نیازهای فیزیولوژیکی افراد ارضا نشده باشد، همواره برای ارضا کردن آنها تلاش می کنند. افراد گرسته به غذا اشتغال ذهنی پیدا می کنند و حاضرند هر کاری برای به دست آوردن آن انجام دهند.

نیازهای فیزیولوژیکی حداقل از دو نظر با سایر نیازها تفاوت دارند: اولاً آنها تنها نیازهایی هستند که می توانند کاملاً ارضا یا حتی بیش از حد ارضا شوند. فرد می تواند به قدر کافی بخورد که غذا نیروی انگیزشی خود را کاملا از دست بدهد. برای کسی که به تازگی مقدار زیادی غذا خورده است تصور خوردن غذای بیشتر حتی می تواند تهوع آور باشد. دومین ویژگی نیازهای فیزیولوژیکی، ماهیت تکرار شونده آنهاست. بعد از اینکه افراد غذا می خورند بالاخره دوباره گرسنه می شوند، آنها مرتباً نیاز دارند موجودی غذا و آب خود را تکمیل کنند و یک تنفس هوا باید تنفس دیگری را به دنبال داشته باشد. نیازهای سطح دیگر مرتبا تکرار نمی شوند. برای مثال بعد از اینکه نیازهای محبت و احترام نسبتا ارضا شده باشند، ارضا شده می مانند، اما نیازهای فیزیولوژیکی مرتبا دوباره نمایان می شوند.

نیازهای ایمنی

در صورتی که نیازهای فیزیولوژیکی افراد ارضا یا نسبتا ارضا شده باشند، نیازهای ایمنی از جمله امنیت جسمانی، ثبات، وابستگی، محافظت و رهایی از نیروهای تهدید کننده ای چون بیماری، ترس، اضطراب، خطر، هرج و مرج آنها را برانگیخته می کند. نیاز به قانون، نظم و ساختار نیز نیازهای ایمنی هستند.

نیازهای ایمنی از این نظر با نیازهای فیزیولوژیکی تفاوت دارند که نمی توان آنها را بیش از حد ارضا کرد، انسان ها هرگز نمی توانند ایمنی خیلی زیاد داشته باشند. انسان ها هرگز نمی توانند از شهاب سنگ ها، آتش ها، سیل ها، یا اقدامات خطرناک دیگران کاملاً مصون باشند.

اغلب افراد بزرگسال سالم در جوامعی که در حالت جنگ نیستنند، بیشتر اوقات نیاز ایمنی خود را ارضا می کند، بنابراین این نیازها را نسبتاً بی اهمیت می سازند. با این حال کودکان بیشتر با نیازهای ایمنی برانگیخته می شوند زیرا آنها با تهدیدهایی چون تاریکی، حیوانات، غریبه ها و تنبیه والدین زندگی می کنند. بزرگسالان روان رنجور نیز نسبتاً احساس ناایمنی می کنند زیرا ترس های غیرمنطقی از دوران کودکی دارند که باعث می شود طوری عمل کنند که انگار از تنبیه والدین می ترسند. آنها تصور می کنند هستی جسمانی شان تهدید می شود طوری عمل کنند که انگار از تنبیه والدین می ترسند. آنها تصور می کنند هستی اجتماعی شان تهدید می شود و از این رو خودشان را به موقعیت های امن و آشنا محدود می کنند. آنها بیشتر از افراد سالم انرژی خود را صرف ارضا کردن نیازهای ایمنی می کنند و زمانی که در تلاش های خود موفق نمی شوند، از آنچه مزلو اضطراب بنیادی نامید، رنج می برند.

نیازهای ایمنی برای افراد سالم و ناسالم، در مواقع اضطراری مانند بلایای طبیعی، جراحت غیر عمدی یا جنگ فعال می شوند. در مواقع خطر یا تهدیدهای فوری برای سلامت جسمانی، نیازهای سطح بالاتر (محبت، احترام و خودشکوفایی) نیروی خود را از دست می دهند و افراد عمدتا با نیازهای ایمنی برانگیخته می شوند.

نیازهای محبت و تعلق پذیری

بعد از اینکه افراد نیازهای فیزیولوژیکی خود را تا اندازه ای ارضا کردند، نیازهای محبت و تعلق پذیری، مانند میل به دوستی، میل به همسر و فرزندان، نیاز به تعلق داشتن به خانواده، کلوب، محله یا ملت آنها را برانگیخته می کنند. محبت و تعلق پذیری جنبه هایی از میل جنسی و تماس انسانی و نیاز به محبت کردن و محبت دیدن را نیز در برمیگیرد.

انگیزش برای محبت معمولاً زمانی خیلی نیرومند می شود که این نیاز فقط به طور جزئی ارضا شده باشد. افرادی که هرگز محبت ندیده اند، هیچ گاه کسی آنها را نبوسیده یا نوازش نکرده است، می توانند مدت های مدیدی بدون ابراز محبت زندگی کنند. آنها فقدان محبت را امری بدیهی می دانند و در نهایت این نیاز را بی ارزش می شمارند. برعکس کسانی که از همان سال های اولیه نیازهای محبت و تعلق پذیری شان به قدر کافی ارضا شده اند وقتی از مبت محروم می شوند به وحشت نمی افتند.

این افراد اطمینان دارند توسط کسانی که برای آنها مهم هستند پذیرفته می شوند، بنابراین در صورتی که کسانی آنها را طرد کنند احساس خرد شدن نمی کنند. از سوی دیگر کسانی که طعم محبت را به مقدار کم چشیده اند قویاً برای ارضا کردن نیازهای محبت و تعلق پذیری برانگیخته می شوند. به عبارت دیگر کسانی که مقدار خیلی کمی محبت دیده اند در مقایسه با افرادی که مقدار مناسبی محبت دیده یا اصلا ندیده اند نیاز نیرومندتری برای محبت و پذیرش دارند.

کودکان برای رشد روانی به محبت نیاز دارند و تلاش های آنها برای ارضا کردن این نیاز معمولاً صریح و مستقیم است.بزرگسالان نیز به محبت نیا دارند اما تلاش های آنها برای کسب آن گاهی به طور هوشمندانه ای تحریف می شود. آنها اغلب به رفتارهای خودشکن می پردازند، مثلا وانمود می کنند نسبت به دیگران بی تفاوت هستند یا در روابط میان فردی شان شیوه کنایه آمیز، سرد و بی عاطفه اختیار میکنند. امکان دارد آنها ظاهر خودبسنده و مستقل به خود بگیرند اما عمیقا نیاز دارند دیگران آنها را دوست بدارند و بپذیرند. بزرگسالان دیگری که نیاز محبت شان عمدتا ارضا نشده مانده است به صورت آشکارتری سعی می کنند آن را ارضا کنند اما با تلاش کردن خیلی زیاد، موفقیت خود را کاهش می دهند. استغاثه مداوم آنها برای پذیرش محبت باعث می شود دیگران را بدگمان، سرسنگین و نفوذناپذیر کند.

اگر نیازهای محبت افراد از همان دوران کودکی ارضا شوند آنها احساس عزت نفس می کنند و حتی بزرگسالات خودشکوفایی می شوند که دیگر به محبت و پذیرش مستمر دیگران وابسته نیستند. آنها به عنوان بزرگسالان خودشکوفا حتی در صورتی که تحقیر شوند، طرد شوند و فراموش شوند، احساس های عزت نفس خود را حفظ می کنند. به عبارت دیگر عزت نفس و خودشکوفایی از آن پس به ارضای نیازهای محبت و تعلق وابسته نیستند، یعنی اکنون از نیازهای سطح پایین که به آنها هستی بخشیده اند مستقل هستند.

نیازهای احترام

در صوتی که افراد نیازهای محبت و تعلیق پذیری خود را ارضا کرده باشند، آزادند تا نیازهای احترام را دنبال کنند که حرمت نفس، اعتماد به نفس، شایستگی و آگاهی از اینکه دیگران به آنها ارج می نهند را شامل می شود.

مزلو دو نوع نیاز احترام را مشخص کرد: وجهه و عزت نفس.

وجهه عبارت است از ادراک مقام، تایید یا شهرتی که فرد در نظر دیگران کسب میکند، در حالی که عزت نفس احساسی است که فرد از ارزش و شایستگی خودش دارد. عزت نفس بر چیزی بیش از وجهه یا مقام استوار است و میل به استقامت، به پیشرفت، به بسندگی، به تسلط و شایستگی، به اطمینان از خود در برابر دیگرام، و به استقلال و آزادی را نشان میدهد. به عبارت دیگر عزت نفس بر شایستگی واقعی و نه نظر دیگران استوار است. در صورتی که افراد نیازهای احترام خود را ارضا کرده باشند در آستانه خودشکوفایی عالی ترین نیازی که مزلو تشخیص داد، قرار می گیرند.

نیازهای خودشکوفایی

در صورتی که نیازهای سطح پایین ارضا شده باشند، افراد کم و بیش به صورت خودکار به سطح بعدی پیش می روند. با این حال چنانچه نیازهای احترام ارضا شده باشند، افراد همیشه به سطح خودشکوفایی پیش نمی ورند. مزلو ابتدا فرض کرد هر وقت که نیازهای احترام برآورده شده باشند، نیازهای خودشکوفایی نیرومند می شوند اما در دهه 1960 متوجه شد که بسیاری از دانشجویان در براندیز و دانشگاه های دیگر کشور، نیازهای سطح پایین خود، از جمله وجهه و عزت نفس را ارضا کرده و با این حال شکوفا نشده بودند.

اینکه چرا برخی افراد از آستانه احترام رد می شوند و به خودشکوفایی می رند و دیگران به آن نمی رسند به این موضوع مربوط می شود که آیا آنها ارزش های B را در بر دارند یا نه. افرادی که برای ارزش هایی چون حقیقت، زیبایی، عدالت و سایر ارزش ها اهمیت زیادی قایل هستند بعد از ارضا کردن نیازهای احترام، خودشکوفا می شوند در حالی که کسانی که از این نیازها برخوردار نیستند حتی در صورتی که نیازهای اساسی دیگر خود را ارضا کرده باشند به خودشکوفایی نمی رسند.

نیازهای خودشکوفایی به کمال رساندن خود، تحقق بخشیدن به تمام استعدادها و میل به خلاق شدن به تمام معنی است. افرادی که به سطح خودشکوفایی رسیده اند انسان کامل می شوند و نیازهایی را ارضا می کنند که دیگران صرفا نگاهی اجمالی به آنها می اندازند یا اصلا توجهی به آنها ندارند. آنها به همان صورتی که حیوانات و کودکان طبیعی هستند، طبیعی می باشند یعنی نیازهای انسانی اساسی خود را ابراز می کنند و اجازه نمی دهند فرهنگ آنها را سرکوب کند.

پنج نیازی که این سلسله مراتب را تشکیل می دهد نیازهای کوششی هستند که مزلو اغلب با عنوان نیازهای اساسی به آنها اشاره می کرد. با این حال او نیازهای دیگری مانند نیازهای هنرشناسی و شناختی را نیز مشخص کرد که گاهی شرط لازم برای ارضا کردن نیازهای اساسی هستند اما در بعد جداگانه ای عمل می کنند. علاوه بر این نیازها، نیازهای روان رنجور هستند که با نیازهاا اساسی ضدیت دارند و مانع از رشد روانی می شوند.

نیازهای هنر شناسی

نیازهای هنر شناسی برخلاف نیازهای کوششی همگانی نیستند بلکه حداقل برخی افراد در هر فرهنگی به وسیله نیاز به زیبایی و تجربیاتی که از لحاظ هنری لذت بخش هستند برانگیخته می شوند. از لحاظ تاریخی انسان از زمانی که غارنشین بوده تا زمان حال هنر را به خاطر خود هنر به وجود آورده است.

افرادی که  نیازهای هنری نیرومندی دارند عاشق فضای زیبا و مرتب هستند و زمانی که این نیازها ارضا نمی شوند درست به همان صورتی که وقتی نیازهای کوششی آنها ناکام می مانند، مریض می شوند، درست به همان صورتی که وقتی مجبور می شوند در محیط های نکبت بار و نامرتبی زندگی کنند از لحاظ جسمی و رحی مریض می شوند.

چون نیازهای گوناگون همپوش هستند همیشه نمی توان مبنای واقعی نیاز خاصی را مشخص کرد. برای مثال نیاز به نظم و تقارن نیازهای هنری هستند اما آنها می توانند نیاز کوششی به ایمنی را نیز ارضا کنند. آنها می توانند نیازهای شناختی مخصوصاً نیازهایی را که به ریاضیات و اعداد مربوط می شوند نیز ارضا کنند.

نیازهای شناختی

انسان ها علاوه بر نیازهای کوششی و هنری از نیازهای شناختی هم برخورداند، یعنی میل به دانستن، حل کردن معماها، درک کردن، کنجکاو بودن. با اینکه نیازهای شناختی با نیازهای کوششی رابطه متقابل دارند به بُعد دیگری تعلق دارند. زمانی که از نیازهای شناختی جلوگیری شود، تمام  نیازهای دیگر تهدید می شوند. آگاهی برای ارضا کردن کردن هر یک از پنج نیاز کوششی ضروری است.

افراد با آگاهی از نحوه به دست آوردن غذا می توانند ننیازهای فیزیولوژیکی را ارضا کنند با آگاهی از نحوه ساختن سرپناه می توانند نیازهای ایمنی را ارضا کنند، با آگاهی از نحوه برقرار کردن ارتباط با مردم می توانند نیازهای محبت را ارضا کنند، با کسب داننش و اعتماد به نفس حاصل از آن دانش می توانند نیازهای احترام را ارضا کنند و با به کار گیری استعدادهای شناختی شان می توانند نیازهای خودشکوفایی را ارضا نمایند، هرچند که لازم نیست افراد خودشکوفا نیروی عقلانی فطری برجسته ای داشته باشند.

در صورتی که افراد نتوانندنیازهای شناختی خود را ارضا کنند، بیمارگون می شوند، درست به همان صورتی که اگر جلوی نیازهای کوششی و هنری آنها گرفته شده باشد، بیمار می شوند. جهل و نادانی، ریاکاری، پنهان کاری همگی نیاز افراد به دانستن را ناکام می کنند و بنابراین سلامت روانی آنها را تحلیل میبرند. زمانی که مرتبا به افراد دروغ بگویند، دانش را از آنها دریغ دارند، یا آنها را از کنجکاوی محروم کنند، بیمار، پارانوید و افسرده می شوند. زمانی که کار افراد توانایی های عقلانی آنهارا به چالش نمی طلبد، سلامتی آنها به مخاطره می افتد و زمانی که حقیقت کامل را نمی شوند، شکاک، سرخورده و بدبین می شوند.

نیازهای شناختی علاوه بر اینکه با نیازهای کوششی رابطه همکنش دارند از وجود مجزایی برخورداند. نیاز به دانستن به خود یخود مهم است و همیشه با ارضا نیازی دیگر ارتباط ندارد. آگاهی میل به دانستن بیشتر، نظریه پردازی، آزمودن فرضیه ها، یا پی بردن به نحوه ای که چیزی کار می کند را صرفاً برای ارضا آگاهی با خود به همراه دارد.

نیازهای روان رنجور

ارضای نیازهای کوششی، هنری و شناختی برای سلامت جسمانی و روانی فرد ضروری است و ناکامی آنها به بیماری منجر می شود از سوی دیگر طبقه چهارم نیازها یعنی نیازهای روان رنجور خواه ارضا شده یا نشده باشند فقط به رکود و آسیب می انجامند.

نیازهای روان رنجور بنا بر تعریف بی ثمرند. آنها به سبک زندگی ناسالم تداوم می بخشند و برای رسیدن به خودشکوفایی هیچ ارزشی ندارند. نیازهای روان رنجور معمولاً واکنشی هستند یعنی جبرانی برای نیازهای اساسی ارضا نشده هستند. برای مثال کسانی که نیازهای ایمنی خود را ارضا نکرده اند، ممکن است میل زیادی به احتکار کردن پول یا اموال داشته باشند. سایق احتکار نیازهای نیازی روان رنجور است و برای سلامتی هیچ ارزشی ندارد. در صورتی که نیازهای محبت و تعلق پذیری افراد نیز ارضا نشده باشند شدیداً نسبت به دیگران پرخاشگر و متخاصم می شوند. نیازهای پرخاشگری و دشمنی نیز روان رنجور هستند و در پیش روی فرد به سمت خودشکوفایی نقش مثبتی ایفا نمی کنند.

نیازهای روان رنجور با نیازهای اساسی از این نظر فرق دارند که ارضا آنها به رشد کمکی نمی کنند. به طوری که مزلو گفت: اگر تمام قدرتی که که یک فرد روان رنجور قدرت طلب می خواهد به او بدهند. او را کمر روان رنجور نمی کند. در ضمن نیاز او را به قدرت نیز ارضا نمی کند، هرچه او را تغذیه کنند باز هم گرسته می ماند زیرا واقعا به دنبال چیز دیگری است. خواه نیاز روان رنجور ارضا شده یا ناکام مانده باشد، فرق چندانی برای سلامتی نمی کند.

بحث کلی درباره نیازها

مزلو برآورد کرد که یک آدم فرضی متوسط، تقریبا در این سطوح نیازهای خود را ارضا کرده است: فیزیولوژیکی 85% ، ایمنی 70% ، محبت و تعلق پذیری 50% ، احترام 40% و خودشکوفایی 10% . هرچه نیاز سطح پایین تر بیشتر ارضا شده باشد نیاز سطح بعدی به احتمال بیشتری پدیدار می شود. برای مثال اگر نیازهای محبت فقط 10% ارضا شده باشند، نیازهای احترام اصلا فعال نخواهند شد اما اگر نیازهای محبت 25% ارضا شده باشند نیاز به احترام به احتمال 5% پدیدار می شود. اگر نیاز به محبت 75% ارضا شده باشد در این صورت نیاز به احترام به احتمال 50% پدیدار خواهد شد و الی آخر.

بنابراین نیازها به تدریج ظاهر می شوند و یک نفر ممکن است به طور همزمان توسط دو نیاز از دو سطح یا بیشتر برانگیخته شود. برای مثال امکان دارد فردی خودشکوفا در مهمانی شام افتخاری که دوست صمیمی او در یک رستوران آرام داده است، شرکت کند. عمل خوردن نیاز فیزیولوژیکی را ارضا می کند اما در عین حال این مهمانی افتخاری نیازهای ایمنی، محبت، احترام و خودشکوفایی را نیز ارضا می کند.

ترتیب وارونه نیازها

بااینکه نیازها معمولا به صورت سلسله مراتبی ارضا می شوند گاهی وارونه می شوندد. در برخی افراد سایق خلاقیت (نیاز خودشکوفایی) می تواند بر نیازهای ایمنی و فیزیولوژیکی حق تقدم یابد. یک هنرمند علاقه مند ممکن است ایمنی و سلامتی خود را به خاطر کامل کردن یک اثر مهم به خطر اندازد. کورچاک زیولکووسکی پیکرتراش، چندین سال سلامتی خودرا به خطر انداخت و دست از مصاحبت شست تا روی سنگ تراشی کوهی در بلک هیلز کار کند و آن را به اثر تاریخی chief crazy horse تبدیل نماید.

با این حال معمولا ترتیب های وارونه بیشتر ظاهری هستند تا واقعی و برخی از انحرافات ظاهراً بدیهی در ترتیب نیازها اصلا وارونگی نیستند. اگر از انگیزش ناهشیار زیر بنای رفتار آگاه باشیم، متوجه خواهیم شد که نیازها وارونه نشده اند.

رفتار نابرانگیخته

مزلو معتقد بود با اینکه تمام رفتارها علت دارند برخی رفتارها نابرانگیخته اند. به عبارت دیگر همه عوامل تعیین کننده انگیزه نیستند. برخی رفتارها به وسیله نیازها ایجاد نمی شوند بلکه عوامل دیگری مانند بازتاب های شرطی، رسش یا داروها موجب آنها می شوند. انگیزش به تلاش برای ارضای برخی نیازها محدود می شود. بسیاری از آنچه را که مزلو رفتار بیانگر نامید نابرانگیخته هستند.

رفتار بیانگر و کنار آمدن

مزلو رفتار بیانگر را که اغلب نابرانگیختهاست از رفتار کنار آمدن که همیشه برانگیخته است و به سمت ارضا کردن نیاز گرایش دارد، متمایز کرد.

رفتار بیانگر به خودی خود هدف است و به هدف دیگری خدمت نمی کند. این نوع رفتار معمولاً ناهشیار است و به صورت طبیعی و با تلاشی ناچیز صورت می گیرد. این رفتار هدفی ندارد بلکه فقط شیوه بیان فرد است. رفتار بیانگر اعمالی چون قوز کردن، احمق به نظر رسیدن، آرمیده بودن، نشان دادن خشم و ابراز کردن شادی است. رفتار بیانگر می تواند بدون تقویت یا پاداش ادامه یابد. برای مثال سرخی چهره از خجالت، اخم یا درخشیدن چشم معمولا به شیوه خاصی تقویت نمی شوند.

رفتارهای بیانگر، طرز راه رفتن، ژست، صدا و لبخند را نیز حتی در حالت تنهایی شامل می شوند. برای مثال امکاندارد فردی شخصیت منظم و وسواسی را به خاطر آنچه هست نه به این علت که نیاز به انجام آن دارد، نشان دهد. موارددیگر بیانگری، نقاشی، خوشی، قدردانی، تعجب، ترس آمیخته با احترام و  هیجان زدگی هستند. رفتار بیانگر معمولا ناآموخته و خودانگیخته است و به جای محیط، نیروهایی در درون فرد آن را ایجاد می کنند.

از سوی دیگر رفتار کنار آمدن معمولا هشیار، پرتلاش، آموخته شده و به وسیله محیط بیرونی ایجاد می شود. این نوع رفتار تلاش های فرد را برای کنار آمدن با محیط، به دست آوردن غذا و سرپناه، دوست یابی، و جلب پذیرش و قدردانی دیگران شامل می شود. رفتارهای کنار آمدن هدفمند هستند هرچند که فرد همیشه نسبت به آنها آگاه نیست و همیشه نیازهای کمبود آن را برانگیخته می کنند.

محروم شدن از نیازها

ارضا نشدن هر نیاز اساسی به نوعی آسیب منجر می شود. محروم شدن از نیازهای فیزیولوژیکی به سوءتغذیه، خستگی، فقدان انرژی و مواردی از این قبیل منجر می شود. به خطر افتادن ایمنی به ترس، ناامنی و وحشت می انجامد. در صورتی که نیازهای محبت ارضا نشوند فرد حالت دفاعی می گیرد، بیش از حد پرخاشگر، یا کم جرأت می شود. فقدان احترام بیماری های خودناباوری، خودخوارشماری و فقدان اعتماد به نفس به بار می آورد. محروم شدن از نیازهای خودشکوفایی نیز به آسیب یا به صورت دقیق تر به فراآسیب منجر میشود. مزلو فراآسیب را به صورت فقدان ارزش ها، فقدان شکوفایی و بی معنایی در زندگی تعریف کرد.

ماهیت مرتبط با غریزه نیازها

مزلو نظریه های غریزه فروید و دیگران را رد کرد اما از پذیرفتن مفاهیم ضد غریزی رفتارگرایان نیز خودداری کرد. در عوض او موضعی میانه گرفت و فرض کرد تعدادی از نیازهای انسان حتی با وجود اینکه می توان آنها را به وسیله یادگیری تغییر داد به صورت فطری تعیین می شوند. این نیازها نیازهای مرتبط با غریزه نامیده شده اند.

یکی از ملاک های متمایز کردن نیازهای مرتبط با غریزه از نیازهای نامرتبط با غریزه می توان آسیب در اثر ناکامی است. جلوگیری از نیازهای مرتبط با غریزه موجب آسیب می شود در حالی که ناکامی نیازهای نامرتبط با غریزه موجب آن نمی شود. برای مثال در صوری که افراد از محبت کافی محروم شده باشند بیمار می شوند و از دست یابی به سلامت روانی باز می مانند. همین طور چنانچه نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، احترام و خوشکوفایی افراد ارضا نشده باشند، مریض می شوند. بنابراین این نیازها مرتبط با غریزه هستند. از سوی دیگر نیز به شانه کردن مو یا صحبت کردن به زبان بومی آموخته شده است و ناکام شدن این نیاز معمولاً موجب بیماری نمی شود. اگر کسی در اثر ناتوانی در شانه کردن مو یا صحبت کردن به زبان بومی خود از لحاظ روانی بیمار شود، در این صورت این نیاز ناکام شده مبنای نیاز با غریزه احتمالا محبت و تعلق پذیری یا شاید احترام است.

ملاک دوم برای متمایز کردن این دو نوع نیاز این است که نیازهای مرتبط با غریزه پایدار هستند و ارضای آنها به سلامت روانی منجر می شود. در مقابل نیازهای بی ارتباط با غریزه، معمولاً موقتی هستنند و اضای آنها شرط لازم برای سلامتی نیست.

ملاک سوم این است که نیازهای مرتبط با غریزه ویژه نوع هستند و بنابراین نمی توان از غرایز حیوانی به عنوان مدلی برای بررسی آنها استفاده کرد. فقط انسان ها می توانند با نیازهای احترام و خودشکوفایی برانگیخته شوند.

چهارمین ملاک این است که گرچه تغییر دادن نیازهای مرتبط با غریزه دشوار است اما تاثیرات محیطی می توانند آنها را شکل دهند، بازداری کنند و تغییر دهند. از آنجایی که تعدادی از نیازهای مرتبط با غریزه از نیروهای فرهنگی ضعیف تر هستند، مزلو تاکید کرد که جامعه باید از نیازهای مرتبط با غریزه ضعیف، ظریف و حساستر محافظت کند تا فرهنگ قوی تر بر آنها غلبه نکند. به عبارت دیگر با اینکه نیازهای مرتبط با غریزه اساسی و ناآموخته هستند اما نیروهای قوی تر تمدن می توانند آنها را تغییر دهند و حتی نابود کنند. بنابراین یک جامعه سالم باید راه هایی پیدا کند تا اعضای آن بتوانند به کمک آنها نه تنها نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی بلکه نیازهای محبت، احترام و خودشکوفایی خود را ارضا کنند.

مقایسه نیازهای سطح بالا و پایین

بین نیازهای سطح بالا مانند محبت، احترام خودشکوفایی و نیازهای سطح پایین مانند فیزیولوژیکی و ایمنی شباهت ها و تفاوت ها مهمی وجود دارد. نیازهای سطح بالا از این نظر به نیازهای سطح پایین شباهت دارند که مرتبط با غریزه هستند. مزلو تاکید کرد که محبت، احترام و خودشکوفایی به اندازه تشنگی، میل جنسی و گرسنگی زیستی هستند.

تفاوت بین نیازهای سطح بالا و پایین به درجه، نه نوع آنها مربوط می شود. اولا نیازهای سطح بالا در مقیاس نوع پیدایشی و تکاملی بعدا پدیدار شده اند. برای مثال فقط انسان ها از نیاز خودشکوفایی برخوردارند. در ضمن نیازهای سطح بالا در روند رشد فرد بعدا پدیدار می شوند، قبل از اینکه نیازهای سطح بالای نوباوگان و کودکان فعال شوند باید به نیازهای سطح پایین آنها رسیدگی کرد.

ثانیا با اینکه ارضای نیازهای سطح پایین مقداری لذت تولید می کند اما نیازهای سطح بالا خشنودی بیشتر و تجربیات اوج بیشتری به بار می آورند. خشنودی لذت گرایانه معمولا موقتی است و با کیفیت خشنودی ناشی از ارضای نیازهای سطح بالا قابل مقایسه نیست. در ضمن ارضای نیازهای سطح بالا برای کسانی که هم نیازهای سطح بالا و هم نیازهای سطح پایین خود را ارضا کرده اند از لحاظ ذهنی مطلوب تر است. به عبارت دیگر گسی که به خود شکوفایی رسیده است برای برگشتن به مرحله پایین تر رشد انگیزه ای ندارد.

 

بیشتر بخوانیم :

ابعاد و عوامل شخصیت

 شخصیت ناسالم کیست؟

 بررسی روانی – تاریخی هیتلر طبق روانکاوی فروم

 مکانیزم های دفاعی روان کودک از دیدگاه ملانی کلین

 نظر میشل در خصوص سیستم شخصیت شناختی-عاطفی

 تعارض های درون روانی

 چهار متغیر برای پیش بینی رفتارهای خاص



+ 2
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.