زیگموند فروید در روز ششم ماه مارس یا مه 1856 در فریبرگ، موراوی متولد شد که اکنون بخشی از جمهوری چک است. فروید اولین فرزند ژاکوب و آمالی ناتانسون فروید بود اما پدر او دو پسر بزرگ به اسامی امانوئل و فیلیپ از ازدواج قبلی خود داشت.
ژاکوب و آمالی فروید ظرف 10 سال صاحب هفت فرزند دیگر شدند، ولی زیگموند عزیزدردانه مادر جوان و آسان گیر خود بود که تا اندازه ای به اعتماد به نفس دائمی وی کمک کرد.فروید که اهل علم و آدم جدی بود با هیچ یک از خواهر و برادران کوچکترش رابطه صمیمانه نداشت. با این حال، او از ارتباط گرم و صمیمانه با مادرش لذت می برد و همین باعث شد که در سال های بعد بگوید رابطه مادر/پسر عالی ترین روابط انسان و بدون هرگونه تزلزل است.
زمانی که فروید سه ساله بود دو خانواده او فریبرگ را ترک کردند. خانواده امانوئل و فیلیپ به انگلستان، و خانواده ژاکوب فروید ابتدا به لاییزیگ و سال بعد به وین مهاجرت کردند. وین تقریبا به مدت 80 سال وطن فروید بود تا اینکه در سال 1938 هجوم نازی ها او را مجبور کرد به لندن مهاجرت کند جایی که تا زمان مرگش در 23 سپتامبر 1939 زندگی کرد.
زمانی که فروید تقریبا یک سال و نیمه بود مادرش دومین پسر خود به نام ژولیوس را به دنیا آورد و این رویداد بر رشد روانی فروید تاثیر عمیقی داشت. فروید نسبت به برادر کوچکش احساس خصومت می کرد و میل ناهشیاری به مرگ او داشت. زمانی که ژولیوس در شش ماهگی مرد فروید از اینکه باعث مرگ برادرش شده احساس گناه می کرد. سالها بعد توانست بفهمد که نه تنها آرزوی مرگ خواهر و برادر در کودکان متدوال است بلکه آرزوی او واقعا مرگ برادرش نبوده است. این کشف در میانسالی فروید را از بار گناهی که تا بزرگسالی بر دوش داشت خلاص کرد و با تحلیل کردن خودش به رشد روانی بعدی خویش کمک کرد.
فروید علت کنجکاوی شدید درباره ماهیت انسان، نه به خاطر علاقه به حرفه پزشکی، به سمت این رشته کشیده شد. او در سال 1873 وارد دانشکده پزشکی دانشگاه وین شد ولی وقتی که در سال 1881 فارغ التحصیل شد قصد نداشت به طبابت بپردازد. او در عوص ترجیح داد در فیزیولوژی تحقیق کند اما برای دنبال کردن این حرفه به حمایت مالی پدر و دوستانش وابسته بود. او بعد از فارغ التحصیلی در موسسه فیزیولوژی دانشگاه وین ماند و به تدریس و تحقیق پرداخت.
فروید احتمالا به دو دلیل تحقیقات خود را برای مدت نامحدودی ادامه نداد. اولاً او باور داشت که چون یهودی است فرصت ها پیشرفت علمی محدودی دارد. ثانیاً پدرش کمتر می توانست به او کمک مالی کند. فروید با بی میلی، تحقیق در آزمایشگاه را رها کرد و به حرفه طبابت روی آورد. او به مدت 3 سال در بیمارستان عمومی وین کار کرد و با شاخه های مختلف پزشکی از جمله روان پزشکی و بیماری های عصبی آشنا شد.
او در سال 1885 از دانشگاه وین کمک هزینه سفر دریافت کرد و تصمیم گرفت در پاریس با عصب شناس معروف فرانسوی ژان مارتین شارکو تحقیق کند. او 4 ماه نزد شارکو بود و فن هیپنوتیزم را برای درمان هیستری از او آموخت. این اختلال با فلج یا عملکرد نامناسب برخی از اندام های بدن مشخص می شود. فروید از طریق هیپنوتیزم متقاعد شد که نشانه های هیستری علت روان زاد و جنسی دارد.
در حالی که فروید هنوز دانشجوی پزشکی بود با ژوزف بروئر، پزشک سرشناس وینی که 14 سال از فروید بزرگتر بود رابطه حرفه ای و دوستی برقرار کرد. بروئز پالایش روانی را به فروید آموخت، فرآیندی که نشانه های هیستری از طریق "حل و فصل کردن آنها" برطرف می شوند. در حالی که فروید از پالایش روانی استفاده می کرد، به تدریج فن تداعی آزاد را کشف کرد که طولی نکشید به عنوان روش درمانی اصلی او جایگزین هیپنوتیزم شد.
فروید از دوره نوجوانی آرزوی کشف عظیم و رسیدن به شهرت را در سر می پروراند. او چند بار در دهه 1880و1890 باور کرد که در آستانه چنین کشفی قرار دارد. اولین فرصت وی برای رسیدن به شهرت در 1885 دست داد که آزمایش هایی را روی کوکایین اجرا کرد. فروید معتقد بود که در بررسی کوکایین به پیشرفت مهمی دست یافته است و اعلام کرد که این دارو مزایای شگفت آوری دارد. بعد از اینکه فروید شخصاً کوکایین را بدون عوارض زیان بخش آشکار مصرف کرد، آن را به عنوان نوشدارو و داوری بی حسی موثر تحسین کرد.
او با اشتیاق این دارو را به دوستانش توصیه کرد و مقدار کمی از آن را برای نامزدش مارتا برنایس فرستاد تا او را قوی و گونه هایش را گلگون کند. با این حال، زمانی که فروید برای دیدن مارتا وین را به مقصد هامبورگ ترک کرده بود همکار وی کارل کولر امتیاز کشف ویژگی های بی حس کننده کوکایین را دریافت کرده بود که این موجب نومیدی فروید شد. دردسر دیگر زمانی ایجاد شد که فروید برای درمان کردن یکی از دوستانش که به مورفین معتاد بود از کوکایین استفاده کرد و باعث شد که او به این دارو معتاد شود.
بعد از اینکه فروید در سال 1886 از پاریس برگشت و در آنجا اطلاعاتی را از شارکو درباره هیستری مردان کسب کرد دومین فرصت طلایی برای مشهور شدن او حاصل شد. او تصور کرد این آگاهی باعث خواهد شد که انجمن پزشکان سلطنتی وین به او ارج نهند و از این راه به شهرت برسد.
او اشتباهاً باور داشت که این انجمن تحت تاثیر آگاهی وی از هیستری مردان قرار خواهد گرفت. پزشکان قدیمی معتقد بودند که هیستری نوعی اختلال زنانه است، زیرا این کلمه از رَحِم سرچشمه می گیرد و علت این اختلال را "رحم سرگردان" می دانستند، به این صورت که معتقد بودند رحم در بدن زن حرکت می کند و باعث می شود اندام های مختلف بد کار کنند. اما زمانی که فروید در سال 1886 مقاله ای درباره هیستری مردانه به این انجمن ارائه داد، اکثر پزشکان با این بیماری آشنا بودند و می دانستند که می تواند در مردان نیز ایجاد شود. چون پزشکان وین توقع نوآوری داشتند و مقاله فروید با اندکی تغییر چیزی را که معلوم شده بود تکرار می کرد، اهمیتی به آن نداند. در ضمن، تحسین مکرر فروید از شارکو، مردی فرانسوی، پزشکان وین را نسبت به سخنرانی او بی علاقه کرد.
متاسفانه فروید در سرگذشت زندگی خود داستان بسیار متفاوتی را نقل کرد. او ادعا کرد که سخنرانی او به این علت مورد استقبال واقع نشد که اعضای این انجمن نتوانستند به کنه مفهوم هیستری مردانه پی ببرند. گزارش فروید از این واقعه که اکنون معلوم شده خطا بوده است، سالها جاودانه مانده بود و به قول سالووی این گزارش یکی از داستان هایی است که فروید و طرافدارانش خلق کرده اند تا از روانکاوی، اسطوره و از بنیان گذار آن قهرمان بسازند.
فروید که از تلاش های خود برای رسیدن به شهرت مایوس شده بود و از مخالفت حرفه ای با دفاع او از کوکایین و اعتقاد وی به منشا جنسی روان رنجوری آزرده شده بود، احساس کرد باید به همکار معتبرتری بپیوندد. او به بروئر روی آورد. بروئر در مورد خانم جوانی به نام آنا اُ که چند سال قبل وی را به خاطر ابتلا به هیستری تحت درمان قرار داده بود، به طور مشروح با فروید بحث کرد.
فروید به علت این که مورد بی اعتنایی انجمن پزشکان سلطنتی واقع شده بود و در ضمن دوست داشت به شهرت برسد. بروئر را ترغیب کرد تا در انتشار گزارشی از آنا اُ و چند مورد دیگر هیستری، با وی همکاری کند. اما بروئر به اندازه فروید تمایل نداشت بر اساس تعداد معدودی مورد پژوهشی، رساله کاملی درباره هیستری منتشر کند. در ضمن او نمی توانست نظر فروید را در این باره که تجربیات جنسی کودکی علت هیستری در بزرگسالی است را بپذیرد. بروئر سرانجام و با قدری اکراه موافقت کرد همراه با فروید، کتاب مطالعاتی درباره هیستری را منتشر کند. فروید در این کتاب اصطلاح "تحلیل روانی" را معرفی کرد و در سالهای بعدی رویکرد خود را "روان کاوی" نامید.
تقریباً در زمانی که کتاب مطالعاتی درباره هیستری منتشر شد، فروید و بروئر به خاطر اختلاف نظر حرفه ای جداشده بودند. فروید پس از آن به دوست خود ویلهلم فلیس، پزشک آلمانی که وظیفه نشر عقاید جدید فروید را بر عهده داشت، روی آورد. نامه های فروید به فلیس اطلاعات دست اولی را از سرآغاز روان کاوی در اختیار می گذارند و مرحله تکوینی نظریه فروید را نشان می دهند. فروید و فلیس از سال 1887 دوست شده بودند اما بعد از جدا شدن فروید از بروئر رابطه آنها صمیمی تر شد.
در اواخر دهه 1890 فروید از انزوای حرفه ای و بحران های شخصی رنج می برد. او تحلیل کردن رویاهای خودش را آغاز کرد و بعد از مرگ پدرش در سال 1896 هر روز رویاهای خودش را تحلیل می کرد. گرچه خودکاوی کار همیشگی او بود، اما در اواخر دهه 1890 این کار برای او خیلی دشوار بود. فروید در این دوره خود را بهترین بیمار خودش می دانست.
دومین بحران آگاهی او از این موضوع بود که او اکنون میان سال است و با این حال هنوز باید برای شهرتی که با تمام وجود آرزویش را داشت تلاش کند. در این زمان، او بار دیگر از تلاش خود برای ارائه خدمت علمی مهم مایوس شد. او یک بار دیگر تصور کرد با کشف این موضوع که علت روان رنجوری ها اغفال شدن کودک توسط والد است در آستانه موفقیت مهمی قرار گرفته است. فروید این یافته را به کشف سرچشمه رود نیل تشبیه کرد. با این حال او در سال 1897 نظریه اغفال را کنار گذاشت و بار دیگر مجبور شد کشفی که وی را به شهرت می رساند به وقت دیگری موکول کند.
چرا فروید این نظریه را کنار گذاشت؟ اولاً او گفت نظریه اغفال نتوانسته به او کمک کند که حتی یک بیمار را با موفقیت درمان کند. ثانیاً تعداد زیادی از پدرها از جمله پدر خودش به انحراف جنسی متهم می شدند زیرا هیستری حتی در بین همشیرهای فروید شایع بود. ثالثاً فروید معتقد بود که ذهن ناهشیار احتمالا نمی تواند واقعیت را از خیال تشخیص دهد، عقیده ای که بعدها شکل عقده ادیپ گرفت. رابعاً او دریافت که خاطرات ناهشیار بیماران روان پریش حاد هیچ گاه تجربیات جنسی اوایل کودکی را آشکار نمی سازند.
اختلاف نظرهای گوناگونی درباره زندگی فروید در آخر دهه زندگی وی مطرح است از جمله ابتلا وی به روان رنجوری شدید یا ضایعه قلبی که اعتیاد به نیکوتین آن را تشدید کرده بود یا رویارویی وی با عقده ادیپ که پس از مرگ پدر با آن روبرو شده بود و در نهایت این دوره از زندگی فروید بیماری خلاق نامیده شد. اختلالی که با افسردگی، روان رنجوری و ناخوشی روان تنی و اشتغال ذهنی شدید به نوعی فعالیت خلاق مشخص می شود.
فروید به رغم این مشکلات در همین دوران شاهکار خود را به نام تعبیر رویاها به سرانجام رساند. این کتاب پیامد خودکاوی وی بود که حاوی رویاهای خودش در پس اسامی جعلی است. گرچه این کتاب فورا شور و هیجان بین المللی را به بار نیاورد اما سرانجام شهرتی را که فروید به دنبالش بود به ارمغان آورد. 5 سال پس از آن فروید چند اثر مهم دیگر را به رشته تحریر درآورد که به محکم کردن شالوده روان کاوی کمک شایانی کردند. از جمله : درباره رویاها که علت نوشتن آن این بود که تعبیر رویاها نتوانسته بود علاقه زیادی را جلب کند، آسیب شناسی زندگی روزمره که دنیا را با لغزش های فرویدی آشنا کرد، سه رساله درباره میل جنسی که میل جنسی را به صورت موضوع مهم روان کاوی درآورد، جوکها و رابطه آنها با ناهشیار که اعلام داشت جوکها، مانند رویاها و لغزش های فرویدی معنی ناهشیار دارند.
فروید در سال 1902 انجمن روان کاوی وین را با حضور 5 نفر از پزشکان وینی تشکیل داد و در سال 1910 انجمن بین المللی روان کاوی را به ریاست کارل یونگ پایه ریزی کردند. فروید به علت هوش زیاد یونگ و اینکه نه یهودی بود نه وینی، مجذوب وی شده بود اما سرانجام آنها به دعوا ختم شد و جنبش روان کاوی را ترک نمود. بذر این نفاق زمانی کاشته شد که فروید و یونگ در طول سفری به ایالات متحده برای وقت گذرانی رویاهای یکدیگر را تعبیر می کردند و این کاری بالقوه بحرانی بود.
سالهای جنگ جهانی اول برای فروید بسیار دشوار بود. قطع رابطه او با طرفدارانش، تحلیل پیشه روان کاوی، منزلش گاهی بدون سوخت بود و او خانواده اش غذای اندکی داشتند. او بعد از جنگ به رغم پشت سر گذاشتن عذابی که پس از 33 عمل جراحی برای سرطان دهان متحمل شده بود در نظریه اش تجدیدنظرهای مهمی کرد، مثل : بالا بردن غریزه مرگ و رساندن آن به سطح غریزه زندگی، منظور کردن سرکوبی به عنوان یکی از دفاع های خود و روشن کردنعقده ادیپ زنانه.
فروید جنبه های خصوصی شخصیت خود را فقط برای کسانی فاش می کرد که با وی صمیمی بودند و در عین حال، احساس می کرد دیگران او را آزار می دهند. توانایی فروید در برقراری روابط پرشور و نفرت از دوستان سابق، در مکاتبات وی با دوستان صمیمی اش آشکار است.
زندگی جنسی فروید غالبا با مشکلاتی همراه بوده است. با اینکه نام او اغلب با مسائل جنسی تداعی شده است اما زندگی جنسی وی رضایت بخش نبود. ظاهراً فروید قبل از ازدواج خویشتن داری نشان می داد و در مدت زندگی زناشویی تک همسر بود.(البته یونگ عنوان کرده بود فروید با خواهرزنش نینا رابطه جنسی داشته است که احتمالا این شایعه ای بیش نبود) او معتقد بود که استمنا و انواع روش های کنترل موالید که در آن زمان متداول بودند می توانند عواقب روان رنجور داشته باشند اماد رعین حال نگران حامله شدن مارتا بود. رواقع مارتا پنج فرزند اول شان را ظرف 6 سال به دنیا آورده بود و بعد از یک سال دوباره باردار شد و آخرین فرزندشان آنا را به دنیا آورد. در آن زمان که فروید 41 سال داشت معتقد بود زندگی جنسی اش متوقف شده است گرچه بعد از تولد آنا روابط جنسی اش با مارتا کاملا پراکنده بود و طولی نکشید که به طور کامل قطع شد.
یکی از ویژگی هایی که به فروید کمک کرد تا به تفکر قرن بیستم کمک کند، قریحه نویسندگی او بود. او مترجمی عالی نیز بود. با اینکه هیچ گاه آرزوی بردن جایزه نوبل علم را نداشت ولی در سال 1930 به دریافت جایزه گوته برای ادبیات مفتخر شد.
فروید از ویژگی های دیگری نیز برخوردار بود : کنجکاوی عقلانی شدید، شهامت اخلاقی غیر عادی، احساس تردید شدید نسبت به پدرش و سایر مظاهر پدرگونه، گرایش به کینه ورزی بیش از حد به کسانی که بی حرمتی می کردند، جاه طلبی زیاد، احساس نیرومند انزوا، و بیزاری شدید از آمریکا که شاید مهم ترین دلیلش این باشد که معتقد بود آمریکایی ها سعی دارند روان درمانی را عامیانه و به مساله پیش پا افتاده ای بدل کنند و همینطور سفر ناخوشایند وی و یونگ به آمریکا و ابتلای او به سوهاضمه و اسهال و دیدن رفتارهای آمریکایی ها که به نظر وی نهایت با بی حترامی همراه بود.
بیشتر بخوانیم: