امروز: پنج شنبه, ۰۸ فروردين ۱۴۰۴ برابر با ۲۷ رمضان ۱۴۴۶ قمری و ۲۷ مارس ۲۰۲۵ میلادی
شنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۱۳
۱
۰
نسخه چاپی

کارل راجرز؛ از کلیسا و کشاورزی تا انجمن روان شناسی آمریکا

کارل راجرز؛ از کلیسا و کشاورزی تا انجمن روان شناسی آمریکا
به گزارشتمیم نیوز

کارل رانسوم راجرز در 8 ژانویه 1902 در شهر اوک پارک، ایالت ایلی نویز متولد شد. او از شش فرزند والتر و جولیا کاشینگ راجرز، فرزند چهارم بود. کارل به مادرش بیشتر از پدرش نزدیک بود که در آن سال های اولیه اغلب دور از خانه بود و به عنوان مهندس راه و ساختمان کار می کرد. والتر و جولیا راجرز هر دو خالصانه مذهبی بودند و کارل به انجیل علاقه داشت و این کتاب و کتاب های دیگر را حتی در سن پیش دبستانی می خواند. او از والدینش ارزش سخت کوشی را نیز یاد گرفت، ارزشی که برخلاف مذهب در سرتاسر زندگی با او ماند.

راجرز دانش آموز ممتازی بود اما خیالپردازی بود که کتاب های سرگذشت را نیز دوست داشت. با اینکه او از خانواده بزرگی بود، تنها و در مدرسه گوشه گیر بود. او پسر حساسی بود و شوخی همکلاسی ها و خواهر و برادرانش به راحتی وی را آزرده می کرد.

راجرز در آغاز سال های دبیرستان با خانواده اش به مزرعه ای در غرب شیکاگو نقل مکان کرد. والدین راجرز امیدوار بودند نقل مکان به مزرعه، جوی سالم و مذهبی برای فرزندان شان تامین خواهد کرد. خانه ای که آنها در آن اقامت کردند دهقانی نبود بلکه خانه ای اعیانی بود که هشت اتاق خواب، پنج توالت، کف سرامیک و حیاط تنیس داشت.

راجرز جوان در این محیط علاقه عمیقی را به طبیعت پرورش داد. او نسبت به کشاورزی نگرشی علمی اختیار کرد و از مشاهده گیاهان و حیوانات یادداشت مشروحی برمی داشت. این نگرش علمی در طول زندگی با او ماند و علاقه مقدماتی به گیاهان، سرگرمی ارضا کننده ای در سال های بعدی او شد.

راجرز قصد داشت کشاورز شود و بعد از فارغ التحصیلی از دبیرستان در سال 1919 وارد رشته کشاورزی در دانشگاه ویسکانسین شد. او در سال اول دانشگاه اولین رابطه دوستی خارج از خانواده اش را برقرار کرد. آن سال بیانگر شروع علاقه عمیق تر به مذهب و کاهش علاقه به کشاورز شدن نیز بود.

راجرز در سال سوم دانشگاه، عمیقاً در فعالیت های مذهبی دانشگاه درگیر شد و برای شرکت در کنفرانس مذهبی دانشجویی به مدت 6 ماه به چین سفر کرد. این مسافرت تاثیری ماندنی بر راجرز داشت. تعامل با سایر رهبران مذهبی جوان او را به متفکر آزاد اندیشی تبدیل کرد و به سمت استقلال از نگرش های مذهبی والدینش سوق داد.

این تجربیات با رهبران هم قطار، اعتماد به نفس بیشتری در روابط اجتماعی به او داد. متاسفانه او با زخم معده از این سفر بازگشت. با اینکه بیماری او اجازه نداد فوراً به دانشگاه برگردد، اما مانع از کار کردن او نشد، او قبل از اینکه به دانشگاه ویسکانسین برگردد، یک سال در مزرعه و چوب فروشی محله کار کرد. او در آنجا به انجمن اخوت پیوست، اعتماد بیشتری را پرورش داد، و در مجموع در مقایسه با روزهای قبل از چین، دانشجوی متفاوتی شد.

با این حال راجرز هزینه آزادی و اعتماد به نفس نویافته خود را پرداخت کرد. رابرت دولیور قسمتی از مصاحبه منتشر نشده ای را نقل کرد که راجرز در آن گفته بود زمانی که از عقاید مذهبی بنیاد گرای والدینش جدا شد، آنها تقریباً او را طرد کرده بودند. در همان مصاحبه که وقتی راجرز 82 ساله بود، انجام شد، پل هپنر از او پرسید آیا دوست دارد دستاوردهای خود را برای والدینش نقل کند، راجرز پاسخ داد:

تصور می کنم آنها اکنون این را درک نخواهند کرد، تنها چیزی که توانستم به آنها منتقل کنم علائم بیرونی موفقیت بود. این معنی خاصی برای من ندارد، شاید برای آنها معنی داشته باشد، اما برای من ندارد. با توجه به ارزش ها و دیدگاه هایی که آنها دارند، واقعا فکر نمی کنم بتوانند درک کنند من در چه حالی هستم. بخشی از دیدگاه ها و رویکردهای بسیار اساسی من کاملاً با آنچه والدینم معتقد بودند در تضاد هستند.

راجرز نگرش مادرش را با اصطلاحاتی توهین آمیز به این صورت بیان کرد: من از برادر کوچکترم پرسیدن درباره مادر چه نظری دارد، او گفت خب او کسی بود که هرگز نمی توانستی چیزی به او بگویی. این درست بود، هیچ وقت در فکر آن نبودم که چیز مهمی به مادرم بگویم، زیرا می دانستم درباره آن قضاوت خواهد کرد و احتمالاً قضاوت او منفی خواهد بود.

بنابراین به نظر می رسد درک همدلانه ای که راجرز بعدها آن را برای رشد روانی ضروری می دانست در روابط خود او را والدینش وجود نداشت.

راجرز در سال 1926 به این قصد که کشیش شود وارد مدرسه علمیه الهیات نیوورک شد. زمانی که او در این مدرسه علمیه بود چند واحد روان شناسی و اموزش و پرورش در دانشگاه کلمبیا که نزدیک این مدرسه بود، گرفت. او تحت تاثیر جنبش آموزش و پرورش جان دیویی قرار گرفت که در آن زمان در تیچرز کالج دانشگاه کلمبای نیرومند بود.

راجرز به تدریج از نگرش جزمی و تعصب آمیز کار مذهبی سر خورده شد. با اینکه مدرسه علمیه الهیات کاملاً آزاد اندیش بود، راجرز به این نتیجه رسید که دوست ندارد یک رشته عقاید ثابت را ابراز کند، بلکه مایل است در کاویدن اندیشه هایی جدید آزادی بیشتری داشته باشد. سرانجام در پاییز 1926 مدرسه علمیه را ترک نمود و به صورت تمام وقت در رشته روان شناسی بالینی و پرورشی تیچرز کالج ثبت نام کرد. از آن زمان به بعد او هرگز به مذهب رسمی برنگشت. زندگی او اکنون مسیر تازه را طی می کرد: به سمت روان شناسی و آموزش و پرروش.

راجرز در سال 1927 به عنوان دستیار آموزشی در موسسه جدید راهنمایی کودک در نیویورک سیتی خدمت کرد و تا زمانی که مدرک دکترای خود را کامل کرد، به کار کردن در آن موسسه ادامه داد. او در این موسسه آگاهی مقدماتی از روان کاوی فرویدی را کسب کرد، اما با اینکه آن را در عمل پیاده کرد، چندان تحت تاثیر قرار نگرفت. او در سخنرانی ای که آدلر ایراد می کرد نیز شرکت نمود. راجرز و سایر همکاران او از اظهار آدلر در این باره که شرح حال مبسوط برای روان درمانی ضروری نیست، شوکه شدند.

راجرز در سال 1931 بعد از اینکه به راچستر، نیویورک نقل مکان کرده بود تا با انجمن راچستر برای پیشگیری از بدرفتاری با کودکان همکاری کند، دکترای خود را از دانشگاه کلمبیا گرفت. راجرز در مرحله مقدماتی شغل حرفه ای اش، عمیقاً تحت تاثیر عقادی اوتو رنک قرار گرفت که قبل از خارج شدن او از محفل خصوصی فروید، یکی ز نزدیکترین هکاران وی بود.

راجرز درر سال 1936 از رنک دعوت کرد در سمینار 3 روزه ای درباره شیوه روان کاوی پسافرویدی خود سخنرانی کند. سخنرانی های رنک این عقیده را به راحرز منتقل کردند که درمان نوعی رابطی عاطفی است که موجب رشد می شود و گوش کردن همدلانه درمانگر و پذیرش نامشروط درمانجو توسط وی، این رابطه را پرورش می دهد.

راجرز 12 سال را در راچستر سپری کرد و به کاری مشغول بود که امکان داشت به راحتی او را از شغل علمی موفقیت آمیز منزوی کند. او بعد از تجربه تدریس موفقیت آمیز تابستان 1935 در تیچرز کالج و پس از اینکه در دانشگاه راچستر جامعه شناسی درس داد، فکر تدریس را در سر داشت. او در خلال این مدت اولین کتاب خود را با عنوان درمان بالینی کودک مشکل آفرین نوشت و انتشار این کتاب باعث شد تدریس در دانشگاه ایالتی اوهایو را به او پینشهاد کنند. به رغم علاقه زیادی که به تدریس داشت اگر همسرش او را به پذیرفتن این پیشنهاد تشویق نکرده بود و اگر دانشگاه اوهایو موافقت نکرده بود که رتبه علمی استاد کامل را به او بدهند، آن را قبول نمی کرد. راجرز در سال 1940 در سن 38 سالگی به کلمبوس نقل مکان کرد تا شغل تازه ای را آغاز کند.

راجرز به اصرار دانشجویان دوره فوق لیسانس خود به تدریج عقایدش را درباره روان درمانی به رشته تحریر درآورد. این عقاید در کتابی با عنوان مشاوره و روان درمانی مطرح شدند که در سال 1942 منتشر شد. راجرز در این کتاب که واکنشی به رویکردهای قدیمی به درمان بود، کمتر به علت های اختلال ها و نام گذاری آنها پرداخت. در عوض او روی اهمیت رشد در درون بیمار تاکید کرد که راجرز آن را درمانجو نامید.

در سال 1944 راجرز به عنوان مدیر خدمات مشاوره ای برای سازمان خدمات متحده، به نیویورک رفت. او بعد از 1 سال پستی را در دانشگاه  شیکاگو به دست آورد، مرکز مشاوره ای را در آنجا تاسیس نمود و فراغت بیشتری برای انجام پژوهش در زمینه فرایند و نتیجه روان درمانی پیدا کرد. سال های 1945 تا 1975 در دانشگاه شیکاگو پربارترین و خلاق ترین سال ها در زندگی او بودند. درمان او از تاکید بر روش شناسی، یا آنچه در اوایل دهه 1940 روش بی رهنمود نامیده می شد به وجود آمد، روشی که فقط بر رابطه درمانجو-درمانگر تاکید داشت. راجرز همراه با دانشجویان و همکارانش، پژوهش های بسیار اصیل و پیشرفته ای را در مورد فرایند و اثر بخشی روان درمانی انجام داد و آن را منتشر کرد.

راجرز که می خواست پژوهش و عقاید خود را به روان پزشکی گسترش دهد، در سال 1957 پستی را در دانشگاه ویسکانسین پدیرفت. با این حال او از اقامت خود در دانشگاه ویسکانسین سرخورده شد، زیرا نتوانست دست اندرکاران روان پزشکی و روان شناسی را متحد کند و به این علت که احساس کرد برخی از اعضای تیم پژوهشی او فریبکار و غیراخلاقی بودند. با وجود این او فرصت یافت تا بر روان شناسی و روان پزشکی تاثیر بگذارد و در ضمن توانست برخلاف درمانجویان عمدتا روان رنجوری که در دانشگاه شیکاگو و اوهایو با آنها روبرو شده بود، با افراد بهنجار و روان پریش کار کند.

راجرز که از کار کردن در ویسکانسین سرخورده شده بود در سال 1964 به کالیفرنیا رفت و در آنجا به انجمن علوم رفتاری غرب پیوست و به طور فزاینده ای به گروه های رویارویی علاقمند شد. او همچنین به گسترش دادن رویکرد فرد مدار به آموزش و پروش و موضوعات اجتماعی وسیع تر، از جمله تفکر سیاسی و مسایل بین المللی علاقمند شد.

زمانی که راجرز احساس کرد انجمن علوم رفتاری غرب به تدریج کمتر دموکراتیک می شود، از آن کناره گیری کرد و همراه با 75 نفر دیگر از اعضای این انجمن، مرکز تحقیقات درباره فرد را پایه ریزی کرد.

او همکاری با گروه های رویارویی را ادامه داد اما روش های فرد کدار خود را به آموزش و پرورش از جمله آموزش پزشکان، و به سیاست بین المللی گسترش داد. راجرز در آخرین سال های زندگی خود کارگاه هایی را در کشورهایی مانند مجارستان، برزیل، آفریقای جنوبی و شوروی سابق رهبری کرد. او در 4 فوریه 1987 بعد از عمل جراحی به خاطر شکستگی لگن درگذشت.

زندگی شخصی راجرز با تغییر و گشودگی به تجربه مشخص می شد. او در نوجوانی بسیار خجالتی بود و هیچ دوستی نداشت و در هر کاری به جز تماس های سطحی از لحاظ اجتماعی بی کفایت بود با این حال او زندگی خیالی فعالی داشت که بعدها معتقد بود آن را اسکیزوید تشخیص می دهند. خجالتی بودن و بی دست و پایی اجتماعی او تجربیات وی را با زنان شدیداً محدود کرده بود. زمانی که او برای اولین بار وارد دانشگاه ویسکانسین شد به خود جرات داده بود از خانمی به نام هلن الیوت که وی را از دوران مدرسه ابتدایی در اوک پارک می شناخت درخواست کند با هم بیرون بروند. هلن و کارل در سال 1924 ازدواج کردند و دو فرزند به نام دیوید و ناتالی داشتند که به ترتیب در سال 1926 و 1928 به دنیا آمدند.

راجرز به رغم مشکلات اولیه خود در زمینه روابط میان فردی طرفدار پیشگام این عقیده شد که رابطه میان فردی بین دو نفر عنصر قدرتمندی است که رشد روانی را در هر دو نفر تقویت می کند با این حال این انتقال راحت نبود. او مذهب رسمی والدینش را رها کرد، به تدریح فلسفه انسان گرا و بعد وجودی را در خود شکل داد که امیدوار بود شکاف بین تفکر شرقی و غربی را پر خواهد کرد.

راجرز در دوران زندگی حرفه ای خود افتخاران زیادی کسب کرد. او اولین رئیس انجمن روان شناسی برای روان شناسی کاربردی بود. او بین  1946 تا 1947 ریاست انحمن روان شناسی آمریکا را بر عهده داشت و اولین رئیس آکادمی روان درمانگران آمریکا بود. در سال 1956 همراه با کنت اسپنس و ولفانگ کهلر برنده اولین جایزه خدمات برجسته علمی انجمن روان شناسی آمریکا شد.

این جایزه برای راجرز خیلی خشنود کننده بود زیرا بر مهارت او به عنوان پژوهشگر تاکید داشت، مهارتی که آن را در ایلی نیوز زمانی که کشاورزی می کرد، آموخته بود. راجر در درجه اول دانشمند، در درجه دوم روان درمانگر و در درجه سوم نظریه پرداز بود.

راجرز در آغاز نیاز چندانی به نظریه شخصیت نمی دید اما تحت فشار دیگران و همین طور برای ارضا کردن نیاز درونی خودش برای اینکه بتواند پدیده هایی را که مشاهده می کرد توضیح دهد، نظریه خود را به وجود آورد که اولین بار آن را در خطابه ریاست خود در APA مطرح کرد. نظریه او به طور کامل در کتاب نظریه فرد مدار عنوان شده و در کتاب های کوچ به طور مشروح تر مطرح شده است. با این حال راجرز همیشه تاکید داشت که نظریه باید موقتی باشد.

 

بیشتر بخوانیم:

زندگی نامه ابن سینا

 زندگی نامه آلبرت بندورا؛ روانشناسی ثمره یک رویارویی تصادفی

 کارل مارکس؛ تبعیدی دائمی



+ 1
مخالفم - 0
نظرات : 0
منتشر نشده : 0

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.