مارکس در 1818 در تریر، در راین لند آلمان در یک خانواده یهودی مرفه طبقه متوسط زاده شد. پدر مارکس گرچه هم از خانواده مادری و هم از خانواده پدری تبارش به روحانیان یهودی می رسید، حقوق دان مرفهی بود که به آیین مسیحیت گروید، نه به دلیل اعتقاد مذهبی، بلکه برای چیره شدن بر ممنوعیتی که یهودیان را از اشتغال به امور حقوقی باز می داشت.
برخلاف پسرش هاینریش در هنر سازش استعداد داشت و فعالانه در پی راه های هم سازی با کسانی بود که در سریر قدرت بودند. نتیجه این بود که با وجود فضای ضد یهودی حاکم بر جامعه آلمان او زندگی موفقیت امیز و آبرومندی داشت. مارکس به پدرش افتخار می کرد و هنگامی که دانشجو بود خیال داشت شغل پدرش را دنبال کند اما پس از یک سال تحصیل در دانشگاه بن در رشته حقوق که به خاطر پشت کارش در کلاس درس و رفتار پر شر و شورش در بیرون انگشت نما بود به دانشگاه برلین انتقال یافت و در آنجا تحصیل حقوق را رها کرد و به فلسفه روی آورد.
این انتقال آغاز نخستین مرحله مهم در تکامل اندیشه مارکس بود زیرا او در زادگاهش، آلمان، جهت گیری فلسفی خود را که بر اندیشه او در سراسر زندگی اش اثر گذاشت، پدید آورد. او عمیقاً شیفته فلسفه هگل گردید و عضو جنبش فلسفی معروف به هگلی های جوان شد که از جمله اعضای اصلی آن دیوید فردریش اشتراوس، برونو بائر و موزس هس بودند. این فیلسوفان جوان در نگرش انتقادی شان به سیاست آلمان و در دادن مفهوم سیاسی به فلسفه هم داستان بودند. بنابراین روی آوردن مارکس به هگل در عین حال چرخشی به سمت سیاست چپ رادیکال بود.
مارکس پس از به پایان رساندن دوره دکتری در رشته فلسفه به دلیل موضع انتقادی اش در برابر دستگاه سیاسی نتوانست شغلی دانشگاهی به دست آورد بنابراین به روزنامه نگاری روی آورد و در سال های 1842 و 1843 برای روزنامه چپ گرای راینیشه تسایتوگ مطلب می نوشت. سال 1843 برای او نقطه عطفی بود زیرا هم با جنی فن وستفالن ازدواج کرد و هم پس از آن که مقامات دولتی روزنامه را تعطیل کردند با او به پاریس مهاجرت کرد.
پاریس به علت جو تقریباً آرامی که در دوره حکومت لوئی فیلیپ داشت برای روشنفکرن ناراضی سراسر اروپا شهری آرمانی بود و مارکس در جامعه کافه نشین پاریش گروه جالب و پرهیجانی از منتقدان اجماعی و طرفداران دگرگونی انقلابی را یافت. آنچه در مورد اقامت او در فرانسه مهم است این است که در این کشور که نیم قرن پیش از آن انقلاب سیاسی بزرگی رخ داده بود، تفکر سیاسی او در جهت های تازه ای به حرکت در آمد و مخصوصاً بر اثر جریان های گوناگون تفکر سوسیالیست مرتبط با متفکران گوناگون مانند هانری سیمون، شارل فوریه، لویی بلا، پیر ژوزف پرودن شکل گرفت.
اندیشه های خود مارکس در واکنش به این متفکران و متفکران دیگر، که کارهایشان نقادانه و اغلب بی رحمانه بررسی شد، پدیدار گردید. بدین سان، مارکس ردیه تند و مفصلی با عنوان کنایه دار فقر فلسفه بر کتاب فلسفه فقر پرودن نوشت. مارکس به ویژه از آنچه آن را سوسیالیسم تخیلی می پنداشت و از هر چیزی که بوی توسل به درس اخلاق می داد انتقاد می کرد. اگرچه کارهای خود مارکس را می توان به ادعانامه محکومیت اخلاقی نظم اقتصادی-اجتماعی موجود تعبیر کرد و گاهی سبک نوشتن او یادآور پیامبران عهد عتیق است، او می خواست آثارش کاملاً عقلانی و علمی به شمار آید. در واقع میل به ایجاد درکی علمی از سرمایه داری در اواخر زندگی اش بیشتر آشکار گردید.
او در پاریس با دوست و همکار آینده اش، فریدریش انگلس آشنا شد. انگلس که فرزند کارخانه داری ثروتمند و مدتی مدیر کارخانه پدرش در منچستر بود، در روی کرد مارکس به سوسیالیسم یا کمونیسم نقشی اساسی داشت. حملات تند مارکس به دیگران دشمنان بسیاری برایش پدید آورد اما انگلس تا پایان عمر مارکس دوست همراه و حامی مالی او باقی ماند. در سال پیش از خیزش های انقلابی نافرجام 1848، مارکس و انگلس پیش بینی مشهور خود درباره روند تحولات اقتصادی و دعوت به خیزش مسلحانه با عنوان مانیفیست کمونیست را مشترکاً نوشتند.
جو سیاسی متحول در فرانسه ایجاب می کرد که مارکس دائماً در سفر باشد. او چندی در بروکسل و کولون اقامت گزید و برای مدت کمی به پاریس برگشت اما سرانجام در 1849 رهسپار لندن گردید و تا پایان زندگی اش در آنجا ماند.
اگر آلمان جهت گیری فلسفی او و فرانسه درک اولیه او از سوسیالیسم را شکل داده بود تفکر اقتصادی مارکس در انگلستان به ثمر رسید. این بدان معنا نیست که مارکس پیش از ورودش به لندن به اقتصاد توجه نکرده بود. برعکس او طرح کلی تفکرش درباره مسائل اقتصادی را بیار پیش تر از آن در فرانسه در مجموعه مقالاتی که پس از مرگش منتشر گردید و امروز با عنوان دست نوشته های اقتصادی و فلسفی معروف است، بنیاد نهاده بود. با این همه جای شگفتی نیست که در مهد انقلاب صنعتی درک او از خصلت بنیادین اقتصادی جامعه صنعتی معاصر عمیق تر گردید، به خلق آثاری مانند گروندریسه و نظریه های ارزش اضافی منجر گردید و سرانجام با اثر عظیم چند جلدی سرمایه به اوج رسید.
سال های اولیه اقامت در لندن برای خانواده مارکس سال های دشواری بود. تنها درآمدی که مارکس در این زمان داشت از راه مقالاتی بود که درباره مسائل اروپا برای روزنامه رادیکال آمریکایی نیویورک دیلی تریبون می نوشت. او این کار را زحمتی می دانست که او را از کارهای اصلی اش که تعمق در اندیشه اقتصاد دانان سیاسی انگلستان، مانند آدام اسمیت، تامس مالتوس و دیوید ریکاردو و آشنایی نزدیک با عمل کرد سرمایه داری صنعتی بود، باز می داشت. معمولاً مارکس تمام روز در تالار کتابخانه موزه بریتانیایی دیده می شد در حالی که خانواده اش در آپارتمان کوچکی در محله سوهو زندگی سخت و کسالت باری داشتند.
خانواده مارکس سالها در فقر رقت باری زندگی می کرد. وضعیتی که هرچند گاه با کمک مالی انگلس اندکی بهبود می یافت. یکی از نتایج این فقر و پریشانی این بود که همه خانواده اغلب بیمار بودند، از جمله خود مارکس. سه تن از فرزندانش در خردسالی مردند. این امر فشار روانی سنگینی برای مارکس و همسرش بود. با وجود این او به جای این که در صدد یافتن کاری برای بهبود وضعیت اقتصادی خانواده برآید، هم چنان در تلاش های فکری خستگی ناپذیرش پایداری می کرد.
خلاصه این که زندگی مارکس بیشتر شبیه دانشمندان بود تا سازمان دهندگان سیاسی انقلابی. او درباره موضوعات اقتصادی و سیاسی می نوشت اما مدتی بیش از یک دهه از فعالان سیاسی جدا ماند. این وضعیت در 1864 که وی نقش اساسی در بنیادگذاری جنبش طبقه کاگر، موسوم به انترناسیونال اول، برعهده گرفت، تغییر کرد. با وجود این نام وی بیش از همه به سبب اندیشه هایش به یاد مانده است نه فعالیت های سیاسی اش. در سال های آخر زندگانی، شهرتش افزایش یافت. پس از مرگ مادرش با ارثی که به او رسید امکان انتقال به خانه دلپذیر متوسطی را فراهم ساخت البته مارکس نه در سنگر انقلاب بلکه در اتاق کارش چشم از جهان فروبست.
بیشتر بخوانیم:
مارکس؛ تحلیل گر جامعه صنعتی سرمایه داری