زمانی که نظریه هورنای تکامل یافت او متوجه شد که فهرست 10 نیاز روان رنجور را می توان به سه طبقه کلی دسته بندی کرد به طوری که هر کدام با نگرش اساسی فرد نسبت به خود و دیگران ارتباط داشته باشد. او در سال 1945 سه نگرش اساسی یا گرایش های روان رنجور را مشخص کرد: 1- حرکت به سوی مردم، 2- حرکت علیه مردم، 3- حرکت به دور از مردم.
گرچه این گرایش های روان رنجور نظریه روان رنجوری هورنای را تشکیل می دهند اما آنها را می توان در مورد افراد بهنجار نیز به کار برد. البته بین نگرش های بهنجار و روان رنجور تفاوت های مهمی وجود دارد. در حالی که افراد بهنجار عمدتاً یا کاملاً از راهبردهای خودشان در رابطه با دیگران آگاه اند، افراد روان رنجور از نگرش های اساسی خودشان ناآگاهند؛ افراد بهنجار در انتخاب کردن اعمال شان آزادند در حالی که افراد روان رنجور وادار به عمل کردن می شوند، در حالی که افراد بهنجار تعارض خفیفی را تجربه می کنند، افراد روان رنجور تعارض شدید و حل نشدنی را تجربه می کنند و در حالی که افراد بهنجار می توانند از بین انواع راهبردها انتخاب کنند، افراد روان رنجور به یک گرایش محدود می شوند.
افراد می توانند هر یک از این گرایش های روان رنجور را برای حل کردن تعارض بنیادی به کار برند اما متاسفانه این راه حل ها اصولاً بی حاصل یا روان رنجور هستند. هورنای اصطلاح تعارض بنیادی را به این علت به کار برد که بچه ها به هر سه جهت کشیده می شوند، به سوی مردم، علیه مردم، به دور از مردم.
این سه سایق در کودکان سالم لزوماً مغایر نیستند. اما احساسات انزوا و درماندگی که هورنای به صورت اضطراب بنیادی توصیف کرد، برخی از کودکان را وادار می کند به صورت وسواسی عمل کنند از این رو خزانه آنها را فقط به یک گرایش روان رنجور محدود می کند. این کودکان که نگرش های اساساً مغایر را نسبت به دیگران تجربه می کنند می کوشند این تعارض بنیادی را با مسلط کردن یکی از سه گرایش روان رنجور حل کنند.
برخی از کودکان با رفتار کردن به صورت مطیع، به سمت دیگران می روند و به این طریق از خودشان در برابر احساس درماندگی محافظت می کنند، کودکان دیگر با اعمال پرخاشگری علیه مردم حرکت می کنند تا از این راه از خصومت دیگران بر حذر بمانند و سایر کودکان با اختیار کردن شیوه جدایی، به دور از مردم حرکت می کنند، بنابراین احساس انزوا را کاهش می دهند.
حرکت به سوی مردم
مفهوم حرکت به سوی مردم هورنای به معنی حرکت به سوی آنها با حال و هوای محبت واقعی نیست، بلکه به نیاز روان رنجور به محافظت کردن از خود در برابر احساسات درماندگی اشاره دارد.
افراد مطیع در تلاش های خود برای محافظت کردن از خودشان در برابر احساسات درماندگی، یک یا هر دو نیاز اول روان رنجور را نشان می دهند یعنی آنها شدیداً برای کسب محبت و تایید دیگران تلاش می کنند یا به دنبال همسر قدرتمندی می گردند که مسئولیت زندگی آنها را بر عهده بگیرد. هورنای به این نیازها با عنوان وابستگی بیمارگون اشاره کرد.
گرایش حرکت به سوی مردم، راهبردهای پیچیده ای را در بر دارد. این گرایش کل نحوه تفکر، احساس، عمل کردن، کل نحوه زندگی است. هورنای آن را فلسفه زندگی نیز نامید. افراد روان رنجوری که این فلسفه را اختیار می کنند احتمالاً خودشان رامهربان، سخاوتمند، از خود گذشته، فروتن و حساس نسبت به احساسات دیگران می انگارند. آنها دوست دارند خودشان را تابع دیگران قرار دهند، دیگران را باهوشتر و جذاب تر بدانند و خودشان را طبق آنچه دیگران درباره آنها فکر می کنند، ارزیابی کنند.
حرکت علیه مردم
درست به همان صورتی که افراد مطیع فرض می کنند همه خوب هستند، افراد پرخاشگر مسلم می دانند که همه متخاصم اند. در نتیجه آنها راهبرد حرکت علیه مردم را اختیار می کنند. افراد روان رنجور پرخاشگر، مانند افراد مطیع و وسواسی هستند و رفتار آنها نیز به به وسیله اضطراب بنیادی برانگیخته می شود.
این افراد به جای اینکه به صورت سلطه پذیر و وابسته به سوی مردم حرکت کنند بی رحمانه یا ظالمانه علیه آنها حرکت می کنند. نیاز قوی بهره کشی از دیگران و استفاده کردن از آنها برای منافع شخصی، این افراد را با انگیزه می کند. آن ها به ندرت اشتباهات خود را می پذیرند و به صورت وسواسی علاقه دارند عالی، قدرتمند و برتر به نظر برسند.
از 10 نیاز روان رنجور، 5 نیاز با گرایش روان رنجور به حرکت علیه مردم ارتباط دارند. این نیاز ها عبارتند از: نیاز به قدرتمند بودن، بهره کشی از دیگران، کسب شهرت و مقام، تحسین شدن و موفق شدن. افراد پرخاشگر به جای لذت بردن از مسابقه، برای بردن بازی می کنند. امکان دارد آنها در کارشان سخت کوش و با درایت به نظر برسند، اما از خود کار لذت کمی می برند. انگیزه اصلی آنها قدرت، مقام و جاه طلبی است.
در جامعه تلاش برای این هدف معمولاً تحسین می شود. افرادی که به طور وسواسی پرخاشگرند، در واقع در بسیاری از کارهایی که این جامعه ارزشمند می داند، اول می شوند. امکان دارد آنها شریک جنسی مطلوبی را به دست آورند، مشاغل پر درآمدی بگیرند و افراد زیادی آنها را تحسین کنند. هورنای معتقد بود برای این جامعه افتخاری نیست که چنین ویژگی هایی با ارزش محسوب می شوند در حالی که به عشق، محبت و قابلیت برای دوستی واقعی، همان ویژگی هایی که افراد پرخاشگر از آن بی بهره اند، بهای چندانی داده نمی شود.
حرکت به سوی دیگران و حرکت علیه دیگران، از بسیاری جهات دو قطب مخالف هستند. فرد مطیع مجبور است از هرکسی محبت بطلبد در حالی که فرد پرخاشگر هر کسی را دشمن بالقوه ای می داند. با این حال برای هر دو تیپ، مرکز ثقل بیرون از شخص قرار دارد. هر دو به دیگران نیاز دارند. افراد مطیع برای ارضا کردن نیازهای درماندگی شان به دیگران نیاز دارند، افراد پرخاشگر از دیگران به عنوان محافظی در برابر خصومت واقعی یا خیالی استفاده می کنند. در مقابل، برای سومین گرایش روان رنجور، دیگران اهمیت کمتری دارند.
حرکت به دور از مردم
برخی افراد برای حل کردن تعارض بنیادی انزوا، به صورت جدا از دیگران عمل می کنند و گرایش روان رنجور حرکت به دور از مردم را اختیار می نمایند. این راهبرد، ابراز نیاز به زندگی خصوصی، استقلال و خودبسندگی است. بار دیگر هر یک از این نیازها می تواند به رفتارهای مثبتی منجر شود به طوری که برخی افراد این نیازها را به صورت سالم ارضا می کنند. با این حال این نیازها زمانی روان رنجور می شوند که افراد سعی کنند آنها را با ایجاد فاصله عاطفی بین خودشان و دیگران برآورده سازند.
بسیاری از افراد روان رنجور، همکاری با دیگران را فشار غیر قابل تحملی می دانند در نتیجه برای اینکه خودمختاری و جدایی کسب کنند وسواس گونه به سمت حرکت به دور از مردم کشیده می شوند. آنها معمولاً دنیایی را برای خودشان می سازند و اجازه نمی دهند کسی به آنها نزدیک شود. آنها برای آزادی و خودبسندگی ارزش قائل هستند و اغلب عزلت گزین و نجوش به نظر می رسند. اگر آنها ازدواج کنند، جدایی خود را حتی از همسرشان حفظ می کنند. آنها از تعهدات اجتماعی پرهیز می کنند اما بیشترین ترس آنها نیاز داشتن به دیگران است.
همه افراد روان رنجور از نیاز به احساس برتری برخوردارند اما افراد جدا یا گسلیده نیاز شدید به قوی و قدرتمند بودن دارند. این احساسات بنیادی انزوا را فقط با این عقیده خود فریب می توان تحمل کرد که آنها عالی و از این رو عاری از انتقاد هستند. آنها از رقابت می ترسند، نگران هستند که به احساسات واهی برتری آنها ضربه وارد شود. در عوض ترجیح می دهند عظمت نهفته آنها بدون هرگونه تلاش از جانب خودشان شناخته شود.
بیشتر بخوانیم:
سایق های وسواسی - نیازهای روان رنجور
افراد خودشکوفا چه ویژگی های مشترکی دارند؟
توصیف اسکینر از ارگانیزم شخصیتی رفتاری انسان