مفاهیم و تعاریف به دست آمده از جنبه های گوناگون موضوعاتی که لازم است در خلق معماری به کار گرفته شوند تا آن معماری را متناسب با هدف برپایی آن مطلوب و سازگار سازند، توسط معمار به عنوان اصول مترتب بر پیدایی آن معماری در نظر گرفته می شوند و او از طریق ابزارهایی که عناصر سازنده معماری هستند این تعاریف را می نگارند.
این نگارش به مثابه نگارش متنی است نوشته نه به الفاظ نوشتاری بلکه به ساختاری که معماری نام میگرد. به این ترتیب معماری ساختاری می شود که تمامی اجزا و عناصر آن در سیستمی منظوم، کلی منسجم را تشکیل داده و برپایه آن اصول ظهور کالبدی یافته اند.
این روند چه در انتخاب سرپناهی برای مأوا و چه در بنیان نهادی ساختاری عظیم صورت می پذیرد و گاه می تواند تماماً برآیند فرآیندی شهودی، ذهنی-تجربی و گاه می تواند فرآیندی کاملاً آکادمیک متاثر از مولفه هایی باشد که اصول مورد نظر توسط آن مولفه ها در معماری عینیت می یابند.
چه بسا معمار یا گزینش گر پیش از برپایی عینی اثر حداقل برای یک بار معماری را که قصد بنا نهادن آن را دارد یا مکانی را که قصد انتخاب آن را برای پاره ای از فعالیت ها دارد، در فضای ذهنی خود تجربه و به عبارتی انشاء می کند و به سخن دیگر اثر را به نوعی با خواندن از آن معماری برپا شده در فضای ذهنی برپا می کند.
اما بهره بردار از معماری که اثر برای او و بخشی از فعالیت هایش پدید آمده عامل بس تعیین کننده تریی در خواند معماری است که می تواند مانایی و میرایی یک اثر معماری یا یک مکان را تعیین کند.
مطلوبیت معماری نیز تا حد زیادی به این موضوع وابسته است. بهره ور از معماری در عین حال که خود زندگی تعریف شده در آن معماری را نقش می بندد، در حکم خواننده اثر معماری آن را تجربه و به زندگی تصور شده برای آن واقعیت می بخشد.
نقش استفاده کننده به میزانی است که برخی پیدایی زبان الگو یا اصول معماری را حاصل تجربه مستقیم بهره ور می دانند و منشا ایجاد زبان الگو یا اصول بنیادین معماری را خود بهره ور معرفی می کنند.
تجربه اثر معماری بنا به فضای اندیشه ای هر بهره ور تعبیر و معنایی خاص می یابد. به هر میزان که توافقات ذهنی میان تجربه کنندگان از فضای معماری بیشتر باشد و به عبارتی به همان میزان که تعاریف صورت پذیرفته در معماری و تعاریفی که بهره بردار یا بهره برداران از بنا از همان موضوعات تعریف شده دارند، شباهت بیشتری به یکدیگر داشته باشند، خواندن و تعبیر مشترک از معماری امکان پذیرتر و مطلوبیت معماری در میان آن گروه بیشتر است (تاویل در معماری).
چنین طرز تلقی از معماری در مراتب مختلف یا کارکرد های متفاوت معماری چه آنگاه که نیازهای صرفاً عملکردی را برآورد می سازد، چه آنگاه که به تاثیرات روانی کالبد و فضای معماری توجه می شود و چه آنگاه که ابعاد روحانی نقش معماری در نظر است، می تواند صدق کند.
شاید تعابیری چون جان بخشی، ورای زمان و مکان بودن و نظایر آنها در معماری نیز ناشی از چنین طرز تلقی از معماری باشد. چه بسا در پی تعبیر معماری از سوی تجربه کننده و نیز در نسبت میان زمینه ذهنی او که به مجموعه ای از ارزش ها، نیازها، اولویت ها، امکانات، خواست ها، عرف ها، سنن، اعتقادات، روش ها، محدودیت ها، بایدها و نبایدها باور دارد، و زمینه پدیدآورنده است که معماری ارزیابی می شود و مطلوبیت آن اعلام می گردد.
بدین سان به نظر می آید معماری در روند پیدایش و ادامه حیات پیرو اصولی باشد که این اصول به کسی که آن را به کار می برد قدرت می دهد که بی نهایت بنای تازه و بی همتا به وجود آورد، درست همانطور که زبان عادی به او قدرت می دهد که بی نهایت جمله متفاوت بسازد.
از همین رو است که پیروی از این اصول نه تنها در نگارش یا خلق معماری وحدت، خوانایی و هماهنگی را ایجاد می کنند و تناسب با انواع نیازها را سبب می شوند بلکه در بازخوانی یا شناخت یک اثر معماری و تحلیل ویژگی های آن، یافتن پیش الگوهایی که کالبد اثر به پیروی از آنها پدید آمده اند را ممکن می سازند.
از آنجایی که این نظام الگویی در تمامی معماری از جزء تا کل جاری است، تحلیل انحصاری یا منفرد یک موضوع، یک عنصر یا یک عامل معماری در روند شناخت و بازخوانی نیز تابع چنین حکمی می تواند باشد.
موضوع زبان و پیروی از اصول یا زبان الگو نه تنها در مورد بررسیمعماری تک بنا صادق است بلکه در بررسی مجموعه ای از آثار و به منظور دریافت تمایزات و اشتراکات ابنیه که در پی آن تمایزات و اشتراکات اعتقادی، اندیشه ای، مکانی و زمانی را عیان می سازند نیز عاملی بس تعیین کننده به شمار می رود.
به همین سبب است که اگر معماری یک زبان به شمار می رود که به بیان می پردازد و اگر بیان معماری تابع نظامی از اصول است، از این رو نه تنها می توان به وجود وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت در اجزای یک نظام منفرد چون تک بنا باور داشت بلکه می توان به وجود یگانگی محتوایی و به نوعی وحدت بیانی در میان ابنیه گمان داشت.
این مفهوم را می توان در این بخش از گفتار الکساندر نیز دریافت که می گوید: هر زبان تصویری زنده از هر فرهنگ و نوعی زندگی است. الگویی که در زبان است و کاملاً میان صاحبان آن زبان مشترک است، نماینده دیدگاه عمومی درباره زندگی و روش هایی است که مردم برای زندگی دوست دارند، شیوه ای که برای تربیت کودکان شان می پسندند، روشی که برای صرف غذا دوست دارند، نحوه زندگی آنان در حانواده ها، شیوه رفتن شان از جایی به جای دیگر، نحوه کار کردن شان، نحوه جهت گیری بناهای شان نسبت به خورشید، احساس شان درباره آب و بالاتر از همه تلقی آنان از خودشان.
همان گونه که در یک اثر پیروی همگی اجزا از یک ساختار واحد که همان اصول بنیادین به کار گرفته شده در آن بنا می باشد، انسجام یک اثر را تعیین می کند اگر این زبان الگو یا اصول میان چند بنا مشترک باشد آن ابنیه با هم واجد اشتراکاتی می شوند که این اشتراکات به اصولی مربوط اند که این ابنیه بر مبنای آنها بنا شده اند و اگر جه صور شکلی متفاوتی دارند گویی از یک اندیشه یا از یک فرهنگ ناشی شده اند.
این انگاره نه تنها در روند خلق یا نگارش معماری رخ مینمایاند بلکه در قرائت و بازخوانی معماری نیز که بهر ور یا تجربه کننده به عنوان عامل بهره گیر و همچنین به عنوان عامل انجام فعالیت های تعریف شده در آن ایفای نقش می کند، صحت دارد.
ادوارد تی.هال این خصوصیت معماری را به قلمرو هنر و ادبیات نیز تعمیم می دهد. او تا به آنجا پیش می رود که اعلام می کند: اگر هنرمند در کار خود بسیار موفق و ناظر نیز در فرهنگ هنرمند سهیم باشد، ناظر می تواند آنچه را در تصویر نقاشی شده از قلم افتاده است جایگزین کند. نویسنده و نقاش، هر دو، می دانند که جوهره کار آنها قرار دادن اشارات منتخب خاصی در اختیار خواننده، شنونده و یا بیننده می باشد به طوری که این اشارات نه تنها متناسب با حوادث ثبت شده باشد بلکه با زبان و فرهنگ ناگفته مخاطبین آنها نیز همساز باشد.
بر همین اساس در فرآیند بازخوانی معماری که به منظور یافتن نمودهای عینی از عناصر و موضوعات مربوط به فضای اندیشه ای و حقیقت زندگی مربوط به اثر در جنبه های گوناگون آن از مادی تا روحانی انجام می شود، کاوش در راستای پیدایی بازتاب های عینی واقعیات ذهنی و مشهودات در معماری صورت می پذیرد.
به این ترتیب ابزارهای بیانی معماری که خود عناصر و عوامل دخیل در شکل گیری اثر معماری را تشکیل می دهند مکان و واسط این بازتاب اند. در صورت وحدت در موضوع حاضر شدده در درون و در روند اشکاری (حضور) بودِ درونی یا بروز بیرونی چنین نمودی می تواند واجد اشتراکاتی باشد که این اشتراکات در پس افتراقات ناشی از متغیرهای وابسته به مکان و زمان نهان شده اند و اگر چنین است با وجود تمایزات و افتراقات صوری، ضروری به نظر می رسد که ابزارهای بیانی معماری از اصولی پیروی می کنند که تابع وحدت حقیقت بیان شده است.
اگر این حقیقت در طول زمان و مکان و علیرغم وجود نیروهای دائم التغییر ثابت باقی بماند، اصول تابع از آن نیز اصولی ثابت و پایدار می باشند. اندیشه برپادارنده معماری بسته به این حقیقت متن معماری را می نگارد و در واقع اثر معماری بر پایه این اصول خلق می شود.
معماری به این طریق بناهایی را بر پا می دارد که با تبعیت از اصول پایدار واحدی شکل گرفته اند، اما بنا به انتخاب معمار در صورت دهی به آن و ناشی از نیروهای متعدد تاثیرگذار (متغیرهای مکانی و زمانی) تنها واجد صور شکلی متفاوت شده اند. این موضوع به نگارش متنی می ماند که نگارنده های متفاوت پیرامون یک موضوع می نویسند.
اگر چه هر نگارنده در شیوه نگاشتن طریقی انحصاری دارد، هر آنقدر که تعریف موضوع در اندیشه آنان به یکدیگر نزدیک باشد اشتراک محتوایی متون بیشتر است. به همین ترتیب در فرآیند ادراک، معماری خود را منتقل می کند و عمل تبیین صورت می پذیرد.به هر میزان که انتقال شونده ها در فرآیند تبیین آشنای درک کننده فضا باشند، حقیقت بروز بهتری می یابد و به عکس.
اینگونه است که خوانایی معماری، آشنایی معماری (آشنا بودن تجربه و حس مکان که به مقوله پیشاشناخت مربوط می شود) و نیز زنده بودن و جان بخشی معماری قابلیت تعریف پیدا می کنند و می توان آنها را به عنوان معیارهای مطلوبیت معماری به شمار آورد.
بنا به آنچه طرح گردید اصول پایدار اشاره به واقعیت واحدی دارند که می توانند تحت تاثیر میان کنش ها یا فراکنش ها صوری متفاوت داشته باشند. این اصول پایدار مایه اصلی تبدیل ذهنیات و مدروکات و مشهودات به عینیات هستند و در مکان بروز واقعیات جای دارند و نه در مکان حضور آنها یا فضای اندیشه ای. این اصول لزوماً عینی نبوده بلکه موضوعاتی هستند که به عینیات در معماری منجر می شوند.
نکته قابل توجه دیگر آنکه نوع هماهنگی و هم بیانی می تواند به تناسب نوع اشتراک متفاوت باشد. گاه این اشتراک ناشی از شرایط مکانی مشترک، گاه ناشی از شرایط زمانی مشترک و گاه ناشی از باور مشترک است. در طیفی دیگر گاه چنین اشتراکی در یکی از این سه گستره و تنها در محدوده ای از آن وجود دارد.
در هر حال مطابق با میزان اشتراک و افتراق در اصول به کار گرفته شده، میزان تشابهات و تمایزات آار معماری (صور و باطنی) از یکدیگر تغییر می کند. به همین دلیل است که گاه این اشتراکات به سبب صور شکلی متفاوت نهان می مانند و تنها اشتراکات صوری مورد نظر قرار می گیرند. از این رو در شناخت ویژگی های معماری و در تحلیل معمارانه، شناسایی درست لایه های متمایز کننده که میزان و نوع اشتراک و افتراق میان اصول را تعیین می کنند اهمیت می یابد.
بیشتر بخوانیم: