امروز: پنج شنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۶ ربيع الأول ۱۴۴۶ قمری و ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی
پنج شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۱۶
۲
PNAZAR
نسخه چاپی

رنه دکارت، پدر فلسفه مدرن

رنه دکارت، پدر فلسفه مدرن
به گزارشتمیم نیوز

در نیمه نخست سده 17 ، بورژوازی در فرانسه توانسته بود در پیکار با فئودالیسم کم و بیش مواضع خود را استوار کند. این دوره مقارن با فرمانروایی لویی چهاردهم بود. پادشاه مزبور نه چندان در مسیر منافع بورژوازی بلکه بیشتر برای تحکیم قدرت خود و به دست آوردن پول برای هزینه های سیاسی و جنگ طلبی های خود در برابر کشورهای رقیب، اقتصاد شهری را تشویق می کرد و بورژوازی هم در این میان سود می برد. در این میان صدراعظم نامدار ریشیلو مظهر سیاسی اتحاد میان بورژوازی و اشرافیت نوین بود.

رنه دکارت در 1596 یعنی در آستانه سده 17، چهار سال پیش از سوزانده شدن برونو به اتهام پیروی از کوپرنیک، پا به عرصه وجود گذاشت. دکارت فرزند حقوقدانی در بریتانی و عضو یکی از قدیم ترین و محترم ترین خانواده های ناحیه بود. دکارت با تمامی خلقیات زندگی اشرافی تربیت شد. در اوان کودکی او لباس مخملی سبز در بر می کرد و شمشیر نجبای فرانسوی را بر کمر داشت.

از ده تا دوازده سالگی اش در لافلاش، در مدرسه ای که ژزوئیت ها آن را اداره می کردند حضور می یافت. او از آموزش خود در آنجا ناراضی بود، کتاب های درسی ملال آور مبتنی بر مضامین مغشوش و اطلاعات تایید نشده و جزمیات کسالت بار مقامات کلیسا برای او قانع کننده نبود.

دکارت از هشت سال حضور خود در لافلاش می گوید: من از کودکی ام در دنیایی از کتاب ها زندگی کردن و مشتاق بودم که از آنها یاد بگیرم اما به محض آنکه دوره تحصیلاتم را تمام کردن خودم را زیر شک ها و خطاهایی یافتم که چنین می نمود هیچ چیز به دست نیاورده ام با این همه من در یکی از مشهورترین مدارس در سراسر اروپا تحصیل کرده بودم.

رنه دکارت در کالج، یونانی، لاتین، تاریخ، ادبیات، علم، ریاضیات و فلسفه آموخته بود. از میان این آموخته ها، تنها ریاضیات بود که در لافلاش درست آموزانده می شد. اندک علمی که به نظر می رسید یا دانش راستینی از جهان فراهم می کرد اما دکارت در نقد خود از آموزش فراتر می رود و نشان می دد که اگر از کودکی هرگز تحت کنترل آموزگاران قرار نگرفته بود و مقید به ایده های مغشوش آنان نمی شد، بلکه منحصراً از عقل خود راهنمایی می شد باورهایش کمتر آلوده به خطا می گشت و بر زمینه محکم تری استوار می بود.

هنگامی که تحصیلات خود را در لافلاش به پایان برد، خواندن را به یکباره تعطیل کرد و به سیر و سیاحت پرداخت. آرزوی یقین داشتن، از هر چیز دیگری برای دکارت مهم تر بود ولی او تنها به ریاضیات یقین داشت و احکام آن برای او امری مسلم بود. اما این علم چه رابطه ای با انواع دیگر دانش داشت؟ برای گرفتن پاسخ، او آغاز به سیر آفاق وانفس کرد.

در 1618 او به ارتش شاهزاده موریس از هلند به عنوان داوطلب بی مزد پیوست. موقعیت داوطلبی در ارتش در آن زمان نمایانگر نوعی آموزش نظامی برای اعضای جوان خاندان اشرافی محسوب می شد. دکارت در حالی که به تحصیل موسیقی و ریاضیات مشغول بود، هنگام فراغت پیشرفت ارتش را دنبال می کرد.

دکارت در 1619 به ارتش دوک باواریا در آلمان انتقال یافت و بر اثر هوای سرد نوامبر در شهر کوچک آلمانی اولم معطل شد که در آنجا یک شبانه روز را در اتاق دربسته ای در کنار یک بخاری بزرگ باواریایی گذارند. او تصمیم گرفته بود موقعیت خود را، فلسفی و شخصی، بازبینی کند.

آن شب او در رویایی به بینشی رسید و در دفترچه خاطراتش مدخل مهم زیر ثبت است: «10 نوامبر 1916: من سرشار از شورمندی شدم، بنیان های علم شکفت انگیزی را کشف کردم و در عین حال پیشه ام برایم روشن شد». او عهد کرد بقیه عمر خود را وقف اثبات این علم جدید کند و نذر کرد که به زیارتگاه مریم مقدس در لوئرتو برود و به پاس بینشی که به او عطا شده بود شکرگزاری نماید.

بینش او نقشه ای برای علم متحدی بود که در آن فلسفه و همه علوم در مجموعه ای نظام مندی انسجام می یافتند. تمام تفاوت های کیفی اشیاء چونان تفاوت های کمی تلقی می شد و ریاضیات کلید تمامی مسائل عالم می بود.

به خلاف افلاطون که وحدت تمامی علوم را در ایده رازآمیز خیراعلا می دید، برای دکارت وحدت علم وحدت خردگرایانه و ریاضی مدارانه مبتنی بر اصول و بدیهیات ریاضی بود.

به خلاف ارسطوییان قرون وسطا در تبیین تغییر به گونه ای غایت گرایانه نظیر ماده به سوی فعلیت یافتن صورت، برای دکارت تغییرات به گونه مکانیکی، همچون حرکت اجسام بر حسب قوانین فیزیک تبیین می شدند.

نه سال بعدی دکارت وقف یافتن روشی برای متحد کردن علوم شد. در ضمن او املاکی را در فرانسه که از پدرش به ارث رسیده بود فروخت تا دستمایه ای برای حیات داشته باشد که از اجبار اعاشه از راه علم خلاصی یابد. این فراغت وی را قادر ساخت که ساعت های طولانی استراحت کند. او معمولاً تا ظهر در بستر می ماند و به عنوان فیلسوفی شهرت دارد که بهترین آثارش را در بستر انجام داده است. او به کسی که آرزو دارد آثار فکری نیکی تولید کند به بطالت و تنبلی توصیه می کرد، به ساعات فراغت خود اررش می گذارد تا خویش را قادر سازد بدون مواظبت ها یا هیجاناتی که باعث دردسر است زندگی کند.

دکارت همواره از منازعات اخلاقی و سیاسی روزگار خود برکنار ماند. وی مانند برخی فیلسوفان زمان خود استاد دانشگاه نشد زیرا دانشگاه ها چنان زیر ممیزی کلیسا بودند که جایی برای دکارت، علم جدید و هواداران آن وجود نداشت، او تصمیم گرفت که هیچ تعهد اجتماعی نپذیرد حتی به قیّود ازدواج نیز تن ندهد از بیم آنکه با پیمان او برای پیشبرد دانش بر وفق بینش خود تداخل نکند؛ او از ازدواج امتناع کرد و میگفت، هیچ زیبایی قابل مقایسه با زیبایی حقیقت وجود ندارد.

اما دکارت در نظر کلبی منشانه شگفت انگیزی را درباره ازدواج داشت، می گفت: هنگامی که شوهری بر مرگ همسر خود می گرید، به رغم اینکه در زوایای روح خود یک شادی پنهانی احساس می کند. با این همه او دختری نامشروع داشت که مرگ او در اوان کودکی به نظر می رسد سخت او را غمگین کرده بود. وی در سن 32 سالگی در هلند رحل اقامت افکند و در آنجا مدت 20 سال زندگی کرد و از تسامح و تاهل دینی و فکری حکومت هلند برخوردار بود.

در 1622 رساله اخترشناسی اش درباره علم را به پایان برد که در آن روش ریاضی محورانه خود را به کار بست و فرضیه های کوپرنیک را تایید کرد. در حول و حوش ارسال رساله اش برای انتشار بود که از محکومیت گالیله و سوزانده شدن کتاب وی از سوی دیوان تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک باخبر شد.

دکارت بی درنگ انتشار کتاب خود را متوقف کرد و گفت: هنگامی که شخصی می تواند جان خود را بدون اهانت به شرف خود نجات دهد، از دست دادن آن بی خردی است.

رنه دکارت کوشید حرفی بزند که در همه جا شایع شود که او برای یزدانشناسی نهایت احترام را قائل است. شاگردان دکارت درباره نظرات واقعی دکارت درباره کلیسا و آموزش آن اختلاف نظر دارند آیا او واقعاً مسیحی متدینی بود یا چنین وانمود می کرد؟ او خود گفته است: من باید مصلحتی پیدا کنم که بتوانم حقیقت را بدون تکان دادن تخیل کسی یا وارد آوردن ضربه ای به عقاید عمومی بیان کنم. اینک که من نه تنها تماشاگر جهان بلکه چونان بازیگر روی صحنه آن هستم به صورت خود ماسک می زنم.

 ماسک دکارت نمایانگر یک شیوه رویکرد به تعقیب و آزار است. سه سال بعد از ترس دکارت از مجازات گالیله، او کاربردی از روش ریاضی مدار خود در فیزیک را با پیشگفتاری تحت عنوان گفتار درباره روش انتشار داد که تا امروز چون اثری کلاسیک در فلسفه معتبر است. ده سال بعد او تأملاتی در فلسفه اولی را منتشر ساخت. بیست سال بعد، دستگاه تفتیش عقاید تأملات را در فهرست کتبی خود قرار داد که خواندن آنها برای کاتولیک ها ممنوع شده بود.

آخرین رویداد قابل توجه در زندگی دکارت تقاضای کریستینا ملکه سوئد بود که وی از دعوت کرد به سوئد مسافرت کند و در فهم فلسفه اش به او کمک نماید. وی در رفتن به کشوری که آن را سرزمین یخ و خرش می خواند تردید داشت اما سرانجام دعوت را پذیرفت. پنج ساعت در بامداد، ساعاتی بود که در آن ذهن گریستینا بیشتر فعال بود و بنابراین به آموزش وی اختصاص یافت. در بازگشت از دربار، در بامداد یکم نوامبر 1650 سرما خورد و در ظرف یک هفته به مرض ذات الریه درگذشت.

بدین گونه بزرگترین فیلسوف فرانسه در اوج نیرومندی اش از دنیا رفت. عظمت دکارت چون یک فیلسوف چیست؟ اتین ژیلسون یک فیلسوف فرانسوی در قرن بیستم درباره دکارت می گوید: او فقط با اندیشه و فقط برای اندیشه زندگی کرد، هرگز وجودی شریف تر از او نبود.

البته باید گفت که دکارت برای فلسفه ارزشی قائل نبود، فلسفه واژه تحقیرآمیز و مضحکه ای برای او بود. او می گوید فیلسوفان هر کدام دیگری را می کوبند بی آنکه بتوانند صحت نظرشان را اثبات کنند. فلاسفه از ریاضیات و علم چیزی سر در نمی آورند، آنان استدلال منطقی شان را بر مراجعی استوار می کنند که باستانی و کهن اند.

به نظر دکارت در نتیجه در طی سده ها، برجسته ترین مغزها به تحصیل فلسفه پرداخته اند بی آنکه چیزی تولید کنند که محل منازعه نباشد. در واقع دکارت، پدر فلسفه مدرن، با چنین بیاناتی بسیار مدرن به نظر می رسد. او جنان دانشجویان دهه 1960 می نماید که دانشگاه ها را برای بی اعتنایی شان به مسائل جنگ، حقوق مدنی و فقر و خلاصه کناره گیری شان از سیاست محکوم کردند. اما دکارت خواستار حقیقتو خواستار دگرگونی اعتقادات کذب است زیرا او تصور می کند که از این راه ممکن است به حقیقت برسد.

حقیقت دغدغه دکارت است، او از خودش می گوید: من همواره میل شدیدی داشته ام که بدانم چگونه باید درست را از نادرست تشخیص دهم، برای اینکه به روشنی مشاهده کنم که چگونه باید عمل کنم و توانایی یابم که با اطمینان خاطر از رهگذر این زندگی به گشت و گذار بپردازم.

اما آیا این امکان برای من هست که تمامی اندوخته های باورهای عمرم را هر قدر هم نادرست و غیرمنطقی، واژگون کنم و فقط از عقل خودم برای اعتقاد به چیزی استفاده نمایم؟ این آن چیزی است که دکارت مطرح می کند و این راهی است که فلسفه مدرن با سرنگونی انقلابی تمامی باورها و بنابراین با گسست کامل با جهان قرون وسطا، از جمله مرجع فلسفه مدرسی تحت تسلط کلیسا، آغاز می کند.

میتوان گفت که فلسفه مدرن با تأملات دکارت، با خلوت خویشتن، تامل کردن، آگاه شدن از نادرستی و ایده های تردیدآمیزی آغاز شد که شخص تا اینجا پذیرفته است و تصمیم بر اینکه زمان برای دگرگونی تمامی اعتقادات انسان فرارسیده است. دکارت در جمله های آغازین تأملات می گوید: اگر واقعا می خواهم چیزی را در علوم محکم و دائمی نگهدارم، همه چیز را باید به یکباره در زندگی ام واژگون کنم. امروز من ذهنم را از هر گونه مراقبت آزاد کرده ام. من کاملاً تنها هستم. سرانجام من وقت خواهم  داشت که خودم را به طور جدی و آزادانه وقت نابودی تمامی عقاید سابقم کنم.

اما آیا من با عقل خودم می توانم حقیقت محکم و پایدار را برقرار کنم؟

 

بیشتر بخوانیم:

 فلسفه تحلیلی ویتگنشتاین

 



+ 2
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.