امروز: شنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ ربيع الأول ۱۴۴۶ قمری و ۲۱ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی
یکشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ ۱۲:۳۰
۱
PNAZAR
نسخه چاپی

پست مدرنیسم و قهرمانان آن

پست مدرنیسم و قهرمانان آن
به گزارشتمیم نیوز

یکی از مواردی که به عنوان هدف یا آماج اصلی، مورد حمله اکثر نویسندگان به اصطلاح بت شکن سه دهه آخر قرن بیستم قرار گرفت مفهوم خود یا منِ عقلانی بی قید و بندی بود که پیش تر از سوی مک اینتایر و سایر ناتورالیست ها مورد انتقاد جدی واقع شده بود. برای بسیاری از نویسندگان پست مدرنیست، سقوط خود در واقع بخشی از مرگ مورد انتظار یا پایان فلسفه است و در یک کلام اگر هیچ سوژه یا فاعل شناساگر عقلانی وجود نداشته باشد و بالطبع محملی برای آنچه که هابرماس فیلسوف و جامعه شناس شهیر معاصر آلمانی، آن را عقل معطوف به سوژه می خواند، وجود نداشته باشد، در آن صورت فلسفه موضوع مورد علاقه خود را از دست خواهد داد و کسی هم نخواهد بود که آن را پی بگیرد.

عبارت پایان فلسفه از یکی از دو متفکر و فیلسوف بزرگ که نیچه یکی از آن دو است اخذ شده است: دو فیلسوفی که این بت شکنان بیش از همه وام دار و مدیون آنان هستند. فیلسوف و متفکر مورد نظر ما مارتین هایدگر است، البته پس از چرخش یا بازگشت وی از مواضع اگزیستانسیالیستی و حرکت به سمت موضعی که سارتر را بر آن داشت تا بگوید که وی عرفانی شده بود.

هایدگر تاکید دارد که فلسفه در عصر حاضر وارد واپسین مراحل خود شده است، برای هگل و مارکس غایت فلسفه، یعنی غلبه و فائق برآمدن بر از خود بیگانگی، به ترتیب با نوشته ها و آثار  هگل و پیروزی پرولتاریا به مرحله کمال خود رسیده بود.

لیکن از دیدگاه پوزیتیویست هایی چون اگوست کنت، فلسفه با جایگزینی آن توسط رشته ها و حوزه های تخصصی تر یعنی با علوم، به پایان خود رسیده است. ولی آیا واقعا چنین است؟ حکم مرگی که از سوی هایدگر و پیروانش صادر شد با این نکته تفاوت بساری دارد. فلسفه که از زمان افلاطون تا کنون قادر به نیل به غایت خود و تحقق اهداف خود نبوده است، دغدغه ذهنی یا رسالت خطیری است که به غلط فهم شده است. لیکن آنچه باید جایگزین آن شود، نمی تواند علم باشد، زیرا علم نیز به نوبه خود دچار چارچوب های منسجم و یکسونگر عقل معطوف به سوژه است. پست مدرنیست ها نیز با این نظر هایدگر موافق و هم عقیده اند که فلسفه سنتی هم به لحاظ اخلاقی و هم به لحاظ فکری دچار خدشه و نقیصه شده است. مفروضات اساسی آن حداقل در ایجاد عصر تهیدستیی و بی خانمانی ما همدست و شریک جرم بوده اند.

عنوان پست مدرنیست به شماری از نویسندگان و فلاسفه عمدتا فرانسوی و آمریکایی و... اطلاق شده است که البته همواره با رضایت و پذیرش خود آنان همراه نبوده است.  از جمله این نویسندگان و متفکران می توان به اصحاب اربعه پاریسی فوکو، دریدا، لیوتار و بودریار، فرانتس کافکا، مارگریت دوراس، چارلز جنکز، پری اندرسون و نویسنده نئوپراگماتیست آمریکایی، ریچارد رورتی اشاره کرد.

گرچه افرادی نظیر برمن، اندرسون یا جیمسون خود را به هیچ وجه پست مدرن نمی دانند یا نویسندگان فمینیستی چون ژانت ولف و سابینالا ویبُند داعیه تفکرات پست مدرن را در سر دارند لیکن در هر حال عنوان پست مدرن شمار متنوع، گسترده و بعضاً متضادی از نویسندگان و متفکران را مشمول خود ساخته است..

میشل فوکو (1926-1984)، که به عنوان استاد تاریخ نظام های فکری دال مناسبی بر حوزه های علایق فکری و اشتغالات ذهنی و دغدغه های اندیشگی اوست. در اکول نرمال پاریس به تحصیل فلسفه پرداخت، مدتی به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد، سپس از آن جدا شد. طی دهه های 1960 و 1970 به عنوان متفکری اصیل . خلاق شهرت یافت، هم مورد تمجید و هم مورد تنقید قرار گرفت.

وی به عنوان کودک شرِّ ساختار گرایی، دیرین شناس فرهنگ و تمدن غرب، تبارشناس عرصه اندیشه بشری، نیهیلیست، پساساختگرا، متفکر پست مدرن و در معتدل ترین وجه به عنوان فیلسوف-مورخی توصیف می شد که آثار وی را می بایست از فلسفه و تاریخ رسمی و قراردادی متمایز دانست.

بسیاری از محافل رسمی و آکادمیک در خصوص نظریات وی درباره تاریخ و شیوه تاریخ نگاری وی و نوع برخورد و تحلیل های او درباره موضوعات تاریخی هشدار می دادند و او را آفت مزرعه تاریخ معرفی کردند. البته فوکو در خصوص وابستگی فکری یا تعلق خاطر به جریان فکری خاص، صراحتا از پذیرش هرگونه برچسب دال بر وابستگی یا اعتقاد به مکتب فکری مشخص نظیر ساختگرایی، پساساختگرایی یا پست مدرن اجتناب داشت.

در جایی صراحتا از وی نقل شده است که چه چیزی را پست مدرنیته می نامیم؟... باد یگویم که در پاسخ به این سوال مشکل دارم ... زیرا هرگز به روشنی نفهمیدم که منظور از واژه مدرنیته چیست؟

ژاک دریدا در 1930 در الجزایر به دنیا آمد، در اکول نورمال سوپریور پاریس در رشته فلسفه تحصیل کرد. اندیشه های وی که غالبا تحت عنوان ساخت گشایی یا ساختار شکنی از آن بحث می شود، اصطلاحی مأخوذ از هایدگر، تاثیرات رادیکال و عمیقی بر نقد ادبی، نظریه ادبی و فلسفه ادبیات به جای گذاشت. تنها این اواخر بود که دریدا به عنوان چهره ای برجسته در عرصه فلسفه و تاریخ فلسفه مطرح گشته است.

در یکی از نخستین آثار وی درمورد ادموند هوسرل، یعنی در کتاب صدا و پدیده، بخش اعظم آراء و نظریات وی درباره ساخت شکنی مطرح و ارائه شده اند. این آراء بر نظریه های مربوط به مدلول یا دلالت، دال، نشانه، یا اشعار، مفهوم یا معنی به طور عام متمرکز شده اند، همچنین بر توازی و تقارن استعلایی/تجربی در متافیزیک و معرفت شناسی از زمان کانت؛ بر نظریه های زمان و فضاگیری زمان؛ بر متافیزیک حضور، آن گونه که در تحلیل های هایدگر آمده است؛ بر نظریه های ذهنیت، قابلیت جرح و تعدیل و فلسفه حیات؛ و بر نقش و جایگاه ممتازه صوت یا آوا و گفتار جاری یا کلام زنده و موجود در فلسفه سنتی، و در کنار آن نادیده گرفتن نقش نوشتار تاکید و توجه شده است.

جان فرانسوا لیوتار، متولد 1925 در ورسای، متوفی 1998، به مدت 10 سال تا 1959 به تدریس فلسفه در دبیرستان ها اشتغال داشت و بعد استاد فلسفه دانشگاه پاریس، بخش هشت سن دنیس شد، پستی که تا زمان بازنشستگی خود در سال 1989 د راختیار داشت. از 1956 تا 1966 عضو کمیته سردبیری نشریه سوسیالیستی یا از سوسیالیسم یا توحش و روزنامه سوسیالیستی قدرت کارگر بود. از مخالفین فعال حکومت فرانسته در جریان جنگ الجزایر بود و همچنین در حوادث ماه مه 1968 نیز شرکت داشت. گرچه در سال های دهه 1950 و دهه 1960 از فعالین سیاسی مارکسیست بود، لیکن در سال های دهه 1980 به صورت فیلسوف غیر مارکسیست پست مدرنیست درآمد.

به تعبیر لوتار پست مدرنیته بیانگر حدایی و گسست اساسی از آن دسته اندیشه های و تفکرات توتالیتری است که مارکسیسم نماینده آن است. به اعتقاد لیوتار جوهره پست مدرنیسم نوعی بدبینی و شکاکیت فارغ البال و بی دغدغه نسبت به هرگونه تلاش ممکن برای معنادار ساختن یا درک مفهوم تاریخ و تفسیر آن است. پست مدرنیسم لیوتاری هرگونه روایت کلان یا فراروایت درباره مفهوم پیشرفت، خواه به معنای مارکسیستی آن یا به معنای لیبرالی آن را که مدرنیته و مدرنیسم با ارجاع و توسل به آن هویت می یابند، رد می کند.

لیوتار در واقع نخستین مانیفست پست مدرنیسم را تدوین کرد، یعنی کتاب معروف خود وضعیت پست مدرن را. وی در این کتاب اظهار می دارد که جهان از آغاز دهه 1970 وارد وضعیت جدیدی شده است، وضعیتی که مغایر با وضعیت دوران مدرن، ماقبل مدرن، کلاسیک و سنتی است. وی این وضعیت جدید را وضعیت پست مدرن می نامد، وضعیت تشکیک و تردید، وضعیت بی اعتمادی و بی ایمانی و وضعیت عدم اطمینان و ناباوری نسبت به هرآنچه در وضعیت های پیشین وجود داشت و به تعبیر لیوتار وضعیت ناباوری و بی اعتمادی نسبت به هرگونه روایت، فراروایت و روایت کلان و سرانجام فنی و طرد آنها.

ویژگی بارز در توصیف لیوتار در مورد دغدغه پست مدرن بابت روایت عبارت است از تقابل روایت های خرد با روایت های کلان یا فراروایت ها. به نظر لیوتار روایت کلان مدعی است همانند داستانی است که می تواند معنای تمام داستان ها را کشف و آشکار سازد، خواه مربوط به ضعف و عقب ماندگی بشر باشد یا مربوط به پیشرفت وی. دو فقره از این فراروایت ها به زعم لیوتار عبارتند از فلسفه مارکسیسم و روایت رستگاری مسیحیت.

لیوتار می گوید اکنون دیگر هیچ گونه زمینه ای برای باور مردم به این دو فراروایت وجود ندارد. انسان ها از زمان حنگ جهانی دوم به بعد به تدریج ایمان و اعتقاد خود به این دو روایت کلان را از دست داده اند زیرا بر این عقیده اند که با استفاده از همین دو روایت علم و عقل و بهره برداری از دستاوردهای آنها بود که صاحبان قدرت و تکنولوژی می توانستند میلیون ها انسان را به کام مرگ بفرستند، کوره های آدم سوزی، اتاق های گاز و کشتارهای دسته جمعی به راه اندازند.

بدین ترتیب در پی بی اعتقادی به فراروایت هایی که به توجیه مشروع جلوه دادن علم پرداختند، اکنون دیگر علم آن قهرمان اسطوره ای که به تدریج ما را به سمت آزادی کامل و شناخت مطلق هدایت خواهد کرد نیست، علم نقش قهرمانی خود را از دست داده است. لذا علم دیگر در پی یافتن حقیقت نیست بلکه در صدد و توجیه و مشروع ساختن خود از طریق قابلیت اجرایی است. علم دیگر در فکر این نیست که چه نوع پژوهشی قوانین طبیعت را کشف خواهد کرد بلکه به فکر آن است که کدام پژوهش بهتر عمل می کند، کدام پژوهش قابلیت اجرایی بیشتری دارد. آیا می توان پژوهش های بیشتری خلق کرد؟ بدین گونه علم درصدد کشف و افزایش قابلیت اجرا پذیری و اجرا کردن و تولید پژوهش های بیشتر است.

به عقیده لیوتار در حالی که جوامع سنتی زیر سیطره افسون یا فریبندگی یک روایت غالب قرار دارند، جامعه پست مدرن جامعه ای است که در آن هیچگونه روایت واحد، اعم از خرد و کلان و هیچ گونه بازی زبانی واحد وجه غالب و مسلط را دارا نیست. در جامعه پست مدرن روایت های خرد متعددی به طور فشرده و تنگاتنگ در کنار هم و در درون هم قرار گرفته اند و این کارناوال عظیم روایت ها جایگزین حضور یکپارچگی فراروایت واحد می گردد. اما این نکته به معنای زوال نظام کلی معنایی و ظهور نوعی خلأ است. خلأیی که به عقیده لیوتار با مجموعه متلاطم و آشفته ای از داستان های خرد پرمیگردد، البته داستان هایی که قصد ندارند با ارجاع به اینکه روایت کلان واحد بیرون از خود، خود را توجیه نمایند. برای نمونه راویان قصه ها و افسانه های باستانی را در نظر بگیرید که همزمان چند قصه را نقل می کنند.

جامعه پست مدرن نیز همانند کشکول قصه گوی پست مدرن، از بی نهایت قصه های خرد ناسازگار و متناقض با روایت های خرد تشکیل شده است، که هیچ یک از آنها قادر به سلطه بر سایر قصه ها یا قادر به تبیین آنها نیست. اما بسیاری از منتقدان در اعتراض به توصیف لیوتار در معرفی جامعه یا وضعیت پست مدرن به مثابه ناباوری به هرگونه فراروایت، اظهار می دارند که داستان لیوتار مبنی بر بی اعتقادی به فراروایت ها خود به صورت یک فراروایت درآمده است. وی به رغم ارائه فرمول هایی برای خروج از مدار وابستگی به اقتدار و نفی هرگونه اقتدارگرایی، در حال رفتن به سمت اقتدارگرایی و تبدیل شدن به شخصیتی اقتدارگرا قرار دارد به همین جهت مورد انتقاد و حملات زیادی قرار گرفت.

در حقیقت این ایده وی که انسان ها از اعتقاد به روایت های کلان دست شسته اند، زیرا سبب به حاشیه راندن بخش های وسیعی از اقشار اجتماعی نظیر رنگین پوستان، اقلیت ها، زنان و... شده است، مبین این نکته است که به هر حال انسان ها در کل به مقوله عدالت و برابر اعتقاد دارند در حالی که خود این اعتقاد یک فراروایت است.

 

بیشتر بخوانیم:

 تحلیل هیوم از علیت و پیوند ضروری

 پارمنیدس و درک مفهوم مقوله های هستی، نیستی و شدن

 تحلیل وجود به زبان ساده

 شروع مکتب تجربه گرایی (امپریسیسم) با فرانسیس بیکن

 فرهنگ یونانی و تفکر یهودی-مسیحی

 آشنایی با تأملات دکارت و دلیل وجود جوهر مادی



+ 1
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.