امروز: شنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ ربيع الأول ۱۴۴۶ قمری و ۲۱ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی
دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۸ ۱۳:۱۳
۲
۰
نسخه چاپی

بادبادک باز - خالد حسینی

بادبادک باز - خالد حسینی
این رمان وجه های گوناگون زندگی را نشان می دهد، از فرهنگ یک ملت می گوید، از تناقض های افکاری بین افراد می گوید، از رسومات می گوید و… ولی مغز اصلی و نخ ارتباطی داستان، ماجرای بین دو دوست یعنی امیر و حسن است
به گزارشتمیم نیوز

بعضی از رمان هایی که وارد بازار می شوند، مخاطب را در حال و هوای کاملا تازه ای قرار می دهند.  بادبادک باز، نخستین رمان خالد حسینی هم یکی از این نوع آثار است. این اولین رمان یک نویسنده افغانستانی – آمریکایی است که به زبان انگلیسی منتشر شده است. بادبادک باز در بستر وقایع سیاسی و تاریخی، یک داستان امروزی را در دل خاورمیانه روایت می کند. 

کتاب به طور کلی مضمون های گسترده ای را به کار می گیرد: زندگی، عشق، برادری و شجاعت. داستان با افغانستان نسبتا آزادی در دهه ۱۹۷۰ شروع می شود که تحت سلطه نظام پادشاهی قرار دارد. کمی بعد، وقوع یک کودتا و هجوم روسیه به افغانستان، چشم اندازهای زیبای شهر کابل را برای همیشه تغییر می دهد. نویسنده توسعه سیاسی کشور را در پس زمینه داستان خود قرار داده و مشکلات فرهنگی پیش از جنگ افغانستان را به صورتی جدی و شخصی مورد توجه قرار می دهد. 

زمانی که رمان شروع می شود، امیر؛ قهرمان داستان که پسر یک تاجر پشتون ثروتمند است، در آستانه بلوغ قرار دارد. همتا، دوست و البته خدمتکار او حسن است. حسن یک نوجوان شیعه هزاره است که از نظر اجتماعی در جایگاه پایین تری قرار دارند. این اختلاف نژادی محور اصلی تنش هایی را تشکیل می دهد که در طول داستان رخ می دهد. امیر، حسن و پدرانشان در کنار یکدیگر در یکی از محله های مرفه نشین کابل زندگی می کنند. این پدر و پسر هزاره به خدمتکار اربابان پشتون خود تبدیل شده اند، اما آن ها هم به بخشی از خانواده این خانه تبدیل شده اند. مساله ای که در تضاد با عرف جامعه قرار دارد. 

پدر امیر که معمولا بابا نامیده می شود، با حسن همچون پسر دوم خود رفتار می کند. امیر نسبت به پدر خود احساسات متناقضی مرکب از ترس و نفرت دارد. به همین ترتیب، او نسبت به حسن هم توامان احساس حسادت و تحسین دارد و همین مساله، دوستی آن ها را مرتب به چالش می کشد. پاکی ذاتی حسن، عامل مهمی است که پیوند بین این دو را حفظ می کند. نویسنده با صراحتی مثال زدنی، روابط پویای پیچیده این خانه را توصیف می کند. 

شاید نفرت آورترین شخصیت این رمان، خود امیر باشد. نویسنده امیر را مملو از حسادت، نفرت و گناه کرده است. خواننده هنگام مواجه با چنین شخصیت دافعه برانگیزی به سختی می تواند با او همذات پنداری کند. فضایی که در بخش های ابتدایی کتاب به تصویر کشیده می شود، نوید این را می دهد که با داستانی طرف هستیم که می خواهد خارج از قواعد سنتی داستانی های قهرمانانه و سرشار از خوبی عمل کند. 

شخصیت امیر را هم چنین می توان نمونه ای از دوران نوجوانی خود نویسنده در نظر گرفت. به نظر می رسد برخی از تجربیات خود حسینی هم در رمان گنجانده شده اند. 

در یکی از روزهای زمستانی اواسط دهه ۱۹۷۰، مسابقات بادبادک بازی با قهرمانی امیر به پایان می رسد. در این بخش، انفعال امیر به اوج خود می رسد و در شرایطی که حسن بدترین ساعت عمر خود را سپری می کند، امیر از کمک به وی امتناع می کند. این واقعه منجر به شروع پروسه نابودی این خانواده خوشحال می شود. امیر هیچ وقت این قضیه را فراموش نمی کند و حتی زمانی که به مرد بالغی تبدیل می شود، بذرهای نفرت از خود بیش از پیش در وجودش ریشه می دواند و همین مساله باعث بروز شکافی گسترده تر میان او و پدرش می شود. 

زمانی که افغانستان غرق در هرج و مرج می شود، داستان چند سال جلو می رود. امیر و پدرش از دست نیروهای شوروی فرار می کنند و به آمریکا پناه می برند. در این بخش از داستان، حسینی بر روی مشکلات بزرگ شدن در کشور بیگانه و احساس غربتی تمرکز می کند که هنگام ترک وطن به افراد دست می دهد. با این حال، هم چنان رشد احساسی شخصیت ها محور اصلی داستان را تشکیل می دهد. 

در آمریکا همه چیز دچار تغییر می شود. بابا که همیشه زندگی شاهانه ای داشته است، مجبور است در پمپ بنزین کار کند. امیر در رشته زبان انگلیسی تحصیلات خود را ادامه می دهد و بعدا به یک نویسنده مطرح تبدیل می شود. هم چنان که داستان به نقطه اوج خود نزدیک می شود، به تدریج و به طور قابل انتظاری، مضمون رستگاری هم در رمان مطرح می شود. 

«هنوز راهی برای خوب بودن وجود دارد»، این نصیحتی است که شخصی از طریق یک تماس تلفنی از پاکستان به امیر می گوید. امیر متحول می شود، زندگی راحت خود در کالیفرنیا را رها می کند و برای نجات پسر بازمانده حسن به افغانستان برمی گردد. 

در این بخش، داستان از نظر تعلیق به اوج می رسد و به سبک داستان های دن براون، سرشار از پیچش ها و انحرافات داستانی می شود. با این حال در بخش های پایانی بادبادک باز، خبری از خوش بینی براون نیست و داستان بیش از پیش در سیاهی غوطه ور می شود. امیر موفق می شود سهراب، پسر نوجوان حسن را نجات دهد و او را با خود به آمریکا بیاورد. اما متوجه می شود که با پسری ساکت و کم حرف طرف است که حتی یک بار دست به خودکشی می زند. سهراب در آرزوی بازگشت به زندگی پیشین خودش است. از این نظر کاری از دست امیر برنمی آید، حتی خود امیر هم در نابودی زندگی گذشته او نقش داشته است. 

حسینی داستان خود را به پیروی از این ضرب المثل فارسی «زندگی می گذرد» به پایان می رساند. در جایی از داستان گفته می شود: «زندگی می گذرد، مهم نیست چه آغاز و پایانی داشته باشد، چه بحران و فاجعه ای طی شده باشد … همچون کاروان غبارآلودی از کوچ نشین ها که در حال گذر هستند، زندگی هم می گذرد.» 

حسینی با مطرح کردن منطقه ای از دنیا که همیشه در دنیای غرب نادیده گرفته می شود، شاید به اهداف سیاسی خود دست پیدا کرده باشد. در این رمان، تا پیش از ورود نیروهای بیگانه به کشور، افغانستان و ساکنان آن مدرن و امروزی به تصویر کشیده می شوند. با این حال، جنگ و کشمکش های سیاسی در پس زمینه روایت می شوند و علی رغم وقوع چنین رخدادهایی، این درام های انسانی هستند که مورد توجه نویسنده قرار می گیرند. زبان ساده حسینی  موفق می شود پیچیدگی های احساسات، شخصیت ها و پویایی هایی که در هر فرهنگی وجود دارد را به شکل تاثیرگذاری عرضه کند. 

بادبادک باز یک رمان سرزنده است، کتابی که بعد از تمام شدن آرزو می کنید کاش هم چنان ادامه داشته باشد. شاید قهرمانی که حسینی معرفی می کند یک شخصیت بزدل باشد، اما رمانی که این نویسنده ارائه کرده سرشار از شجاعت است. 

جی. فرانز اشپیگل

 

بیشتر بخوانیم:

لولیتا - ولادیمیر ناباکوف

سووشون - سیمین دانشور

مادام بوواری - گوستاو فلوبر



+ 2
مخالفم - 0
منبع: نقد روز
نظرات : 0
منتشر نشده : 0

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.