کتاب کافکا در کرانه رمانی از نویسنده ژاپنی، هاروکی موراکامی است که اولین بار در سال ۲۰۰۲ به ژاپنی و در سال ۲۰۰۵ به انگلیسی منتشر شد. این رمان در فهرست ده کتاب برتر سال ۲۰۰۵ نشریه نیویورکر قرار گرفته است اثری است پیچیده، وسیع، عجیب، جالب و سرشار از صلح و آرامش.
این اثر به توصیف دو ادیسه مشابه در گذر از فضا و زمان می پردازد که به وسیله یک موسیقی عجیب و مبهم به یکدیگر متصل شده اند.
موسیقی که توسط یکی از رمز آلودترین شخصیت های کتاب نوشته شده : کافکا تامورا. پسرک پانزده ساله فراری که در تلاش است از سرنوشت ادیپ گونه بگریزد.همزمان با او ، ناکاتا، مرد بی سواد و پیری که ببا گربه ها صحبت می کند و در جست و جوی یک سنگ با قدرت مطلق است. داستان آن دو به خوبی پیوند می خورد و این در حالی است که موراکامی طوری می نویسند که ما متوجه این پیوند نباشیم.
موراکامی رمان های بسیاری درباره مردان جوان، سرسخت و ناامید نوشته است و کافکا از این قاعده مستثنی نیست. در عمق چشمان تاریک و شیدایش تجربه های جنسی اش مانند ماساژ یک نوجوان یا رابطه با زنی که شاید هم سن مادرش یوده به شکل بی تجربگی هایی از سر شهوت ظاهر می شودکه در پشت آن ترس و سادگی دوران جوانی نهفته است. تا پایان داستان کافکا گمراهی و ضرر و زیان های بسیاری را تجربه می کند و این تجربه های او در پایان داستان شدت می گیرد و او را ضعیف و بی قدرت می کند. همین امر سبب می شود تا داستان جوانی و کج خلقی هایش ارزش شنیدن و صبر ما را داشته باشد.
اگر کافکا را نفس و ضمیر کتاب در نظر بگیریم ، ناکاتای پیر نقش ذهن آن را دارد او سعی می کند اعتیادش به الکل را کنار بگذارد چرا که فکر می کند آنچه سبب شده تا همسران گربه صفتش از او دور شوند همین برچسب تبلیغاتی روی بطری ویسکی است. چیزهای بسیاری سر راه ناکاتا قرار می گیرند؛ از باران زالوتا کلنل ساندرز ؛ با همه این ها اما ذره ای آرامشش به هم نمی ریزد. برخلاف مشکلات بسیار دو داستان به تدریج به یکدیگر گره می خورند و درنهایت نوعی رهایی لذت بخش را سبب می شوند.
فصلهای فردِ کتاب، داستان کافکا تامورا (که اسم اصلی او را نمیدانیم) است. زاویه دید این فصلها اول شخص و از زبان خود کافکا بیان میشود. او پسری ۱۵ ساله و کتابخوان است که تصمیم خودش را گرفته و میخواهد از خانه فرار کند. همراه پدر مجسمهساز خود زندگی میکند. مادر و خواهر بزرگترش هنگامی که او ۴ سال داشت از زندگی آنها بیرون رفتند و یکی از دلایل فرار کافکا از خانه این است که مادر و خواهرش را پیدا کند. دلیل دیگر فرار کافکا از خانه، نفرین پدرش است.
کافکا تامورا در کنار خودش یک شخصیت خیالی هم دارد. چیزی در کتاب تحت عنوان پسر زاغینام از آن یاد میشود. این پسر زاغینام شاید وجدان او باشد، شاید قسمتی از شخصیت او در جهان موازی باشد و یا شاید چیز دیگری باشد.مفاهیم در این کتاب باز هستند و مخاطب میتواند آزادانه از آن برداشت کند. در جاهای مختلف و حساس کتاب گفتوگویی میان کافکا و پسر زاغینام وجود دارد که توجه به آنها یکی از کلیدهای فهم بهتر کتاب است.
در ادامه کافکا وسایل لازم را جمع میکند و از خانه خارج میشود. به شهر دیگری میرود و داستان وقتی شکل جدی به خود میگیرد که کافکا در یک معبد، غرق شده در خون بیدار میشود و…
فصلهای زوج داستان ناکاتا است. این فصلها به صورت دانای کل و یا سوم شخص روایت میشود و تعریف یک حادثه عجیب در گذشته شروع میشود. حادثه تپه کاسه برنج!
در یک گردش دستهجمعی دانشآموزان مدرسه، هنگامی که بچهها به همراه معلم خود به تپهای رفته و به دنبال قارچ هستند، ناگهان همهی دانشآموزان از هوش میروند. اما مثل اینکه مشکلی پیش نمیآید و بچهها پس از مدتی به حالت عادی خود برمیگردند و جالب اینکه هیچچیز در مورد این اتفاق را نیز به یاد ندارند. همه به هوش میآیند به جز ناکاتا.
پس از چند هفته ناکاتا هم به هوش میآید. با این تفاوت که او هوش خود را از دست داده ولی میتواند با گربهها صحبت کند. همین توانایی باعث میشود ناکاتا به جستجوی گربههای گمشده مشغول شود و با جانی واکر برخورد کند. این حادثه باعث شده که ناکاتا تواناییهای دیگری هم داشته باشد. چیزی شبیه الهامات که به او میگوید چه کاری انجام دهد، به کجا برود و یا منتظر چه چیزی باشد.
در ادامه کتاب کافکا در کرانه با اینکه کافکا و ناکاتا هیچوقت همدیگر را ملاقات نمیکند اما داستانهای این دو شخصیت به هم میرسند و یکدیگر را تکمیل میکنند. هرچند که هیچوقت این دو داستان از هم جدا نبوده و از همان ابتدا مکمل همدیگر بودند.
به احتمال زیاد بعد از خواندن این کتاب گیج خواهید بود و سوالهایی زیادی خواهید داشت. اما باید بدانید که این مشکل برای خوانندگان کتاب در سراسر دنیا پیش آمده است. جالب است بدانید ناشر ژاپنی کتاب، برای این رمان سایتی درست کرده تا در فهم کتاب به خوانندگان کمک کند. موراکامی در مورد این سایت و در مورد رمانش میگوید:
در این سایت ظرف سه ماه ۸۰۰۰ پرسش از خوانندگان به دستم رسید و شخصا به بیش از ۱۲۰۰تاشان پاسخ دادم. وقت زیادی گرفت، اما واقعا برایم لذتبخش بود. نتیجه این تبادل نظر برای من این بود که کلید فهم رمان در چندبار خواندن آن است. این شاید یکجور خودپسندی به نظر برسد، اما حقیقت دارد. میدانم مردم گرفتارند – و تازه بسته به آن است که دلشان بخواهد – اما اگر کسی وقت داشته باشد، پیشنهاد میکنم رمان را بیش از یک بار بخواند. در بارِ دومِ خواندن خیلی چیزها روشن میشود. البته من هنگام بازنویسی بارها آن را خواندهام و هر بار نمنمک اما به طور قطع همه چیز برایم روشنتر شد.
بیشتر بخوانیم: