وجود شر عمدتاً مساله ای است برای سنت های خداشناسی توحیدی که بر طبق آنها خداوند رحیم مطلق و قادر مطلق است. ادیان دیگری وجوددارند که خدایان مورد پرستش آنها نه فوق العاده مقتدرند نه فوق العاده خیرخواه. همچنین ادیانی وجود دارند که می گویند ذات خدایان ناشناختنی است بنابراین پیروان چنین ادیانی می گویند که خدایان ناشناخته را عبادت می کنند.
آیین چند خدایی، برخلاف مسیحیت، یهودیت و اسلام، می تواند علت وجود شر را کشمکش میان خدایانی بداند که نه قادر مطق اند نه خیرخواه. دیوید هیوم مساله شر را به شرح زیر بیان می کند :
اگر وجود شر در جهان با وجود پروردگار باشد در این صورت او خیرخواه نیست. اگر وجود شر در جهان برخلاف اراده پروردگار باشد پس او قادر مطلق نیست. ولی شر اراده او است یا مخالف آن، بنا بر این یا پروردگار خیرخواه نیست یا قادر مطلق نمی باشد.
نتیجه سومی هم ممکن است، و آن اینکه خدا وجود ندارد، هیوم هرگز به این گزینه صریح نکرد ولی در نوشته هایش اشاراتی وجود دارد دال بر این که چه بسا او مساله شر را به عنوان دلیلی بر عدم وجود موجودی به نام خدا می دانسته است. با این حال ما فعلاً از گزینه سوم صرف نظر می کنیم.
واقعیت شر
یک راه حل احتمالی برای مساله شر انکار واقعیت شر است. ولی مبادرت به چنین پاسخی زیاد قانع کننده نیست. سستی آن به محض تعریف معنای شر آشکار می شود.
معمولاً میان شری که نوع بشر مرتکب می شود و شری که انسان ها هیچ کنترلی روی آن ندارند تمایز قائل می شوند. اعمالی که معمولاً انسان ها علیه انسان های دیگر مرتکب می شوند و این اعمال مثلا متضمن سوءرفتاری از قبیل شکنجه اند را می توان شر اخلاقی نامید. اموری مانند قحطی، بیماری و زلزله در مناطق آباد از موارد شر طبیعی به شمار می آیند.
آیا می توان ادعا کرد که قساوت، شکنجه، قحطی و بیماری واقعاً وجود ندارد؟ رنجی که قساوت انسان و بیماری های طبیعی توام است یقیناً کاملاً واقعی به نظر می رسد.
بعضی از عالمان الهیات اصرار دارند که چه بسا شر صرفاً مفهوم ذهنی باشد. شاید کلماتی مانند بد و شر چیزی نباشند جز صفاتی که حاکی از نارضایی اند،شاید این جمله که قساوت شر است معنایی بیش از این نداشته باشند که من شخصاً مخالف آزار و اذیت مردمم.
ولی میان دوست داشتن و دوست نداشتن از یک سو و خیر و شر از سوی دیگر تفاوت وجود دارد. دوست داشتن و دوست نداشتن بالنسبه به اشخاص متغیر است. وقتی به بررسی شر و بدی می پردازیم تقریباً به قلمرو مفهومی متفاتی وارد می شویم. به طور کلی ما درواقع از چیزی بدمان می آید که آن را شر تلقی میکنیم. به علاوه مردم همواره از چیزهایی که به شر بودن شان باور دارند بدشان نمی آید، بعضی مجذوب چیزی هستند که شر می پندارند.
به روی انگیزه اولیه باور به این که چیزی از چیزها در وهله اول شر است دوست نداشتن نیست. عوامل خیلی بنیادی تری در کار است. مردم به دلایل مهم گوناگونی به بیماری، قطحی یا قتل مظلومانه صفت شر را نسبت می دهند. آن ها مثلاً ممکن است بگویند که چنین چیزهایی موازنه جهان را به هم می زنند و چیزهایی نیستند که ناظمی خیرخواه در آفرینش گنجانده باشد. این درست نیست که آن ها بعد از به وقوع پیوستن جنایت از اندیشه خون خواهی بدشان می آید.
آیا شر سلبی است یا ایجابی؟
بعضی از فلاسفه معتقد بودند که شر چیزی وجودی یا ایجابی نیست، بلکه عدم خیر است. بدین ترتیب این میمون می نویسد: مرگ برای انسان بد است ولی عبارت است از عدم وجود و به همین نحو بیماری، فقر و جهل که به او مربوط می شوند شرند؛ ولی همه آنها عدم وجود کیفیتی خاص هستند. انسان نمی تواند بگوید خدا شر را آفریده است. این کاملاً غیرقابل تصور است ... زیرا او فقط خالق وجود است و هر وجودی خیر است. همه بدی ها از قبیل اعدامند که آفرینش به آنها تعلق نمی گیرند.
ما شاید قبول کنیم که مثلاً شر کوری صرفا عبارت است از عدم بینایی. ولی هر عدمی ضرورتاً شر نیست. این یاوه خواهد بود که کور را از آن جهت شر بدانیم که عدم بینایی است. از سوی دیگر کسانی که از مالاریا رنج می برند صرفاً در معرض عدم سلامتی یا نوع دیگری از عدم قرار نمی گیرند. مالاریا عبارت از فراوانی است نه عدم، یعنی عبارت است از فراوانی موجود ذره بینی موسوم به پلاسما در جریان خون.
اعتراض دیگر به نظریه عدمی دانستن شر به عنوان نیروی علّی مطرح شده است. می توان استدلال کرد که فقدان یا عدم چیزی نمی تواند علت هیچ چیز باشد.باری حتی اگر ما به خودمان ببالیم که فرهیخته تر از آنیم که به ارواح شرور باور داشته باشیم مع الوصف، معتقدیم که برخی از اشخاص مانند هیتلر و استالین علت شرور وحشتناکی بودند و این شرور به نوبه خود علت شرور دیگر شدند. از آنجا که این دو فرد و اوضاع واحوالی که به وجود آورند به ترتیب علت شرور و شرور بیشتری شدند به نظر می رسد که نه این مردان نه شرارت شان و نه آثار و نتایج شرارت آنها نمی توانند صرف سلب ها یا عدم چیزهایی باشند.
با این حال، به طور مطلق ضروری نیست که اعدام نتوانند علت چیزی باشند. اگر اعدام و نفی ها به راستی می توانند علت باشند در این صورت مدافع جدی نظریه ای که شر را صرف عدم خیر معرفی می کند هنوز می تواند بگوید که شرور رایش سوم و شرارت های افراد تحت فرمان او چیزی نبودند جز نفی ها و عدم ها و شاید فی النفسه غیر قابل قبول باشد که خود موضوع دیگری است.
ظاهراً نظریه عدم در نهایت از حل مساله شر عاجز است. دلیلش این است که نظریه عدم صرفاً به شکل جدیدی از مساله منجر می شود. اگر شر به راستی صرف عدم خیر باشد هنوز باید بپرسیم علتش چیست که این اَعدام وحشتناک روی می دهند. اگر خداوند خیرخواه مطلق و قادر مطلق است چرا اَعدام وحشتناک را روا می دارد؟
خیر خواهی و قدرت
آیا خیرخواهی خداوند نوعی متفاوت از خیرخواهی انسان است؟ آیا می توان با معیارهای انسانی درباره آن داور کرد؟ فرضاً این نکته در مورد توافق باشد که خیرخواهی انسان و خیرخواهی خداوند نوعاً متفاوتند. آیا این راه حلی برای مساله شر است؟
راه حل مفروض این سوال را پیش می کشد که آیا خدایی که به معنای متعارف کلمه، خیرخواه نیست شایسته پرستش است؟ بر اساس مفهوم متعارف خیرخواهی محال به نظر می رسد که خدایی خیرخواه بتواند درد و شر وحشتناکی را که در جهان وجود دارد امضا کرده یا روا بداند. اگر شخصی گروهی از کودکان را در محوطه ای حبس کرده و آن ها را تا حد مرگ گرسنگی می داد، چنین شخصی را به دارالمجانین تحویل می دادیم. با این حال به نظر می رسد که خدای قادر مطلق روا می دارد تا هر روز کورکان در اثر قحطی بمیرند.
هم چنین این سوال پیش می آید که آیا این دعوی یا فقره ای از سِفر تکوین که می گوید خدا انسان را به صورت خود آفرید سازگار است. عالمان الهیات می گویند که شباهت میان خدا و نوع بشر شباهت جسمانی نیست بلکه بیشتر شباهت روحانی مراد است یعنی شباهت از لحاظ آگاهی.
آیا در این صورت باید تفسیر مورد اجماع در مورد سفر تکین را رد کنیم؟ ظاهراً دیوید هیوم در یک مورد می گوید تصور اینکه خدا می تواند چیزی شبیه انسان خا باشد کاملاً اشتباه است :
و آیا این ممکن است که شما هنوز بتوانید به تشبیه خود اعتقاد راسخ داشته باشید و تاکید کنید که صفات اخلاقی خداوند یعنی عدالت و خیرخواهی و رحمت و صداقت او ذاتاً از همان سنخند که انسان های مخلوق دارند؟ می پذیریم که قدرتش نامتناهی است ، هر چیزی را که اراده کند به وجود می آید، ولی نه هیچ انسانی شاد است نه هیچ حیوانی بنابراین او شادی آنها را نمی خواهد.
اینک اجازه دهید آن چه سی اس لوئیس در کتابش به نام مساله رنج درباره شر می گوید را در نظر بگیریم. لوئیس احتجاج می کند که اگر ما بخواهیم پارادوکس ظاهری مربوط به خدایی خیرخواه و مطلق را با وجود شر در جهان برطرف کنیم ضروری است که از نوعی تلقی مسیحی در خصوص محبت خداوند دست بشوئیم، تلقی ای که او ادعا می کند به مفهوم مهربانی وابستگی زیادی دارد :
شما طالب خدای مهربانید یکی رادارید – نه خیرخواهی کهن سال که از سر رخوت و بی حالی از شما می خواهد به شیوه خاص خودتان شاد باشید نه نوع دوستی سرد دادرسی با وجدان بلکه آتشی بی امان است، عشی که جهان را آفرید، پایدار هم چون محبت هنرمند به اثرش، باغیرت، محتوم و طاقت فرسا هم چون محبت میان عاشق و معشوق.
این خط مشی خیلی افراطی است. کاملاً محتمل است که محبت دقیقاً با مهربانی صرف یکسان نباشد ولی حتی شباهت آتش بی اما لوئیس به معنایی که ما معمولا از محبت می فهمیم بسیار اندک است.
آیا در این صورت باید نتیجه بگیریم که خدا خیرخواه است ولی قادر مطلق نیست؟ هیوم به طعنه می گوید خدایی که این جهان را طراحی کرده است باید نقصی در کارش باشد و باید هنرش را روی چیز دیگری به کار می برد. هیوم می گوید شاید خالق جهان ما خدای پیری بوده باشد یا شاید خدای خردسالی باشد که هنوز کسب مهارت می کند.
لایب نیتس و ولتر
لایب نیتس این مساله را از جهت عکس مد نظر قرار داد. او استدلال می کند که چون خدا باید خیرخواه و قادر مطلق باشد نتیجه می شود که هر جهانی که می آفریند باید بهترین جهان ممکنی باشد که می توان آفرید. بنابراین جهانی که ما در آن زندگی می کنیم باید بهترین جهان در میان همه جهان های ممکن باشد.
ولتر در رمان کاندید خود لایب نیتس را در قالب شخصیت دکتر پانگلوس هجو می کند. در این اثر قهرمان داستان یعنی کاندید آموزه پانگلوسی یا به عبارت بهتر آموزه لایب نیتسی را می پذیرد و در جهان پهناور به دنبال بخت خویش به مسافرت می پردازد. رشته بی پایانی از ناکامی ها را تجربه می کند ولی دائماً سعی می کند با یادآوری تعلیمات پانگلوس خودش را تسلی دهد. این تعلیمات هم چنان که ناکامی پشت ناکامی می آید هر دم مضحک تر می شوند.
خیر و شر و اختیار
شاید رضایت بخش ترین نوع راه حل یا تلاش برای ارائه راه حل، راه حلی است که با اختیار انسان ارتباط دارد.
بر اساس این راه حل پیشنهادی، شر لازمه وجود اختیار نزد انسان است. چنین استدلال می شود : جهانی که در آن موجودات دارای اختیار وجود داشته باشند از حیث برخی جهات مهم غنی تر و متنوع تر از جهانی است که تنها شامل آدم های ماشینی مهربان است. اگر انسان ها همواره خوب بودند، جهتش تنها این می توانست باشد که خدا آنها را صد درصد تابع قوانین خود آفریده است و در این صورت آنها به ماشین های محضی شبیه بودند که به طور خودکار به عمل خیر مشغولند.
بنابراین وجود اختیار انسانی شر اخلاقی را تبیین می کند و ارزش آزادی توجیه گر اراده خداوند بر آفریدن انسان های آزاد است یعنی مخلوقاتی که قادر به انتخاب میان خیر و شرند.
با این حال، حتی اگر بدین گونه اختیار، هم تبیینی درباره وجود شر ارائه می دهد و هم به توجیه آن می پردازد به نظر نمی رسد مقدار زیاد شر را تبیین کند. آیا نمی توانستیم در عین داشتن آزادی، شر کمتری داشته باشی؟ شهود درونی گویای آن است که مقدار شر موجود در جهان بسیار زیادتر از مقدار لازم برای تضمین اختیار است.
دوم، پاسخ پیسنهادی، شرور طبیعی از قبیل سیل ها، قحطی ها و بیماری ها را تبیین نمی کند. اگر ما انسان ها آزاد هستیم در این صورت بی تردید باید قادر به انتخاب میان خیر و شر باشیم ولی به طور کلی شروری مثل قحطی ،بیماری، خشکسالی، سیل ها، تندبادها و زمین لرزه ها حتی به طور غیر مستقیم نتیجه انتخاب های انسان نیستند.
نتیجه گیری هیوم این است که ذات خداوند برای ما ناشناخته است و ما نمی توانیم آن را بشناسیم. ما نه می توانیم صفات خداوند را بشناسیم و نه نسبت های موجود میان این صفات را .
خداناباوری و شر
البته برای کسانی که خداناباور یا ملحد هستند مساله شر مطرح نیست. جهان اتفاقا دارای شرور است، یعنی درست همان طور که اتفاقاً چیزهایی وجود دارند و چیزی بیش از این نمی توان گفت از سوی دیگر جمعی از نوگروندگان به خداناباوری وجود دارند که می گویند وجود شر دقیقاً همان چیزی است که آنها را در مورد بر حق بودن خداناباوری متقاعد می کند.
ولی مساله به اصطلاح شر مبنای کاملاً مطمئنی برای خداناباوری نیست. در واقع گاهی اوقات این مساله به منزله دلیل دندان شکنی درباره عدم وجود خداوند تلقی می گردد ولی در حقیقت جواب دندان شکن هیچ فرض به خصوصی نیست. مساله اصلی را به صورت زیر می توان بیان کرد، این سه گزاره که :
1-شر وجود دارد.
2-خدا رحیم است.
3-خدا قادر مطلق است.
متقابلاً ناسازگار یا مانعه الجمع اند یعنی آنها دو به دو می توانند صادق باشند ولی هر سه آنها با هم نه.
پاسخ های محتمل زیادی وجود دارد. اگر تجربه ما را به رد پاسخ نخست رهنمون می شود هنوز گزینه های دیگری پیش رو داریم بنا بر این خداناباوری به ما تحمیل نمی شود گر چه ممکن است گزینه های دیگر نیز هیچ بهتر نباشند. عمده پاسخ های ممکن عبارتند از :
1-شر وجود ندارد.
2-خدا وجود ندارد.
3-شر وجود دارد و خدا وجود دارد : او رحیم مطلق است ولی قادر مطلق نیست.
4-شر وجود دارد و خدا وجود دارد : او قادر مطلق است ولی رحیم مطلق نیست.
5-شر وجود دارد و خدا وجود دارد : او نه رحیم مطلق است نه قادر مطلق.
6-خدا وجود دارد ولی ما قادر به درک و شناخت ذات او نیستیم.
7-مساله ای در کار نیست، خیرخواهی آشکار خدا، قدرت آشکار او و جود آشکار شر متقابلاً سازگارند، ولی نحوه سازگاری آنها رازی است فراتر از درک و فهم بشر.
بیشتر بخوانیم: