سوبژکتیویسم یا ذهن باوری نگرشی است مبتنی بر اینکه من می توانم خودم را چونان فاعل آگاه و نیز اندیشه هایم را به طور یقین و قطعی بشناسم، به عبارت دیگر من می توانم به طور یقین فقط ذهنیت خودم و محتوای آن را بشناسم.
ذهن باوری این معنا را در بر دارد که شناخت ذهن های دیگر و شناخت اشیاء مادی را فقط با استنتاج از آنچه من به طور یقین می شناسم، وجود آگاهی ذهنی خودم و اندیشه ها و ایده هایم به اثبات رساند. (توجه کنید به عنوان تامل دوم: درباره ماهیت ذهن انسانی و اینکه شناخت آن آسانتر از بدن انسان است. )
بنابراین برای ذهن باوری شناخت هستی هر چیز دیگری جز ذهن خود من پرسش برانگیز و مناقشه آمیز میگردد: هستی بدن من، خورشید، اذهان دیگر، خدا، عالم فیزیکی باید به وجود اثبات شوند و آن هم فقط به یک طریق: با استنتاج از آگاهی من و محتوای آن، که همه آن چیزهایی هستند که می توانند به طور یقین شناخته شوند.
اما چون ذهن خود من و اندیشه های آن، همه آن چیزی هستند که می توانند با یقین و قطعیت شناخته شوند و بنابراین چون هستی هر چیز پرسش برانگیز دیگر، آگاهی ذهنی و مضامین آن جدا از جهان فیزیکی طبیعت و جدا از دنیای اجتماعی موجودات انسانی هستند، این ها برای من خارجی هستند، جدا از آنچه من برای آگاهی خودم و اندیشه های آن مسلم و متیقن هستم.
آیا می توان بر این شکاف، بر روی این درّه پل زد؟ این مساله و این پرسش ها با دکارت آغاز می شوند و کل فلسفه ای را که پس از او می آید، به ستوه می آورند.
بیشتر بخوانیم:
احیای اومانیسم کلاسیک و پیدایی علم مدرن در رنسانس
مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی
دین و مابعدالطبیعه در فلسفه لاک