رنسانس و دستاوردهای آن، که نخست در ایتالیا پدید آمده بود، اندک اندک به سایر کشورهای اروپایی سرایت کرد. از این زمان به بعد گسترش بیشتر این شرایط جدید تاریخ اجتماعی و فرهنگی را نه در ایتالیا که در کشورهای دیگر اروپای غربی و به ویژه انگلستان باید دید.
در پایان سده 16، انگلستان رفته رفته سیمای اجتماعی و سیاسی مشخصی به خود گرفت. کارگاه های صناعت دستی جانشین وسایل تولید پراکنده و محدود قرون وسطا می شد. صاحبان صنعت و بازرگانان و به عبارت بهتر، بورژوازی اندک اندک مواضع خود را مستحکم ساخت. بازرگانی دریایی انگلستان، به ویژه پس از دست یافتن به اقیانوس آرام، به گونه ای روز افزون توسعه می یافت. از سوی دیگر، با استحکام مواضع بورژوازی صنعتی و بازرگانی در انگلستان، اشرافیت سنتی آن سرزمین رو به زوال می رفت.
در این دوران به ویژه از سده 17 اشرافیت جدید پا به صحنه جامعه گذاشته بود. این طبقه صاحب بزرگترین وسایل و پایه های تولید اقتصادی صنعتی بازرگانی کشور بود. همین طبقه حتی در بیرون از شهرها زمین های تازه به منظور مراکزی برای گسترش تولید صنعتی و فراهم آوردن کالاهای تچاری به دست می آورد. با وجود این نظام فئودالی هنور از میان برنخاسته بود. طبقه اشراف جدید همدستی و سازش با نیروهای فئودالی را به نفع خود می دانست و برآیند سازش میان این دو طبقه اجتماعی، حکومت پادشاهی مطلق بود.
با تراکم سرمایه و شکل تولید آن، توده های عظیم روستایی انگلیس زمین های شان را از دست می دادند و به شهرها روی می آوردند و به سپاه بینوایان و تهی دستان می پیوستند. نتیجه چنین پدیده ای، شورش دهقان هایی بود که حکومت مطلقه به بیرحمانه ترین وجهی آنها را سرکوب نمود.
از سوی دیگر اما در عرصه زندگی اجتماعی، زندگی با آهنگی نو و بی سابقه رو به گسترش داشت. فناوری روز به روز پیش می رفت. طبقه نوخاسته نیاز به بازرگانی داشت و این بیش از هر چیز در انگلستان که در میان دریاها محصور بود، مستلزم احداث کارخانه های کشتی سازی بود. ضرورت های اقتصادی گسترش باز هم بیشتر علوم را می طلبید و از این رو این دوران شاهد شکفتگی روز افزون علوم طبیعی بود. این دوران که دوران فرمانروایی ملکه الیزابت در انگلستان نیز بود، یکی از شکوفاترین دوره های دانش و هنرهاست.
انگلستان از پایان قرون وسطی به بعد دارای متفکرانی بود که آراء و اندیشه هایشان دوران ساز بود. یکی از نخستین متفکران این سرزمین فرانسیس بیکن بود که در 1561 به دنیا آمد و در 1626 درگذشت.
بیکن به دلیل اشراف زادگی در همان روزگار جوانی به امور دیوانی و پارلمانی وارد شد و سپس در سنین میالنسالی به عالیترین مقام سیاسی یعنی مهردار سلطنتی و حتی مقام خزانه داری نیز ارتقاء یافت. در ایامی که در کسوت قضاوت مشغول کار بود به او اتهام اخذ رشوه زدند و او را به محاکمه کشیدند. تعقیب او چندان دیری نپایید ولی او را ناگزیر به ترک خدمت دولتی کردند و این توفیقی اجباری بود زیرا بقیه عمر را به مطالعه و تحقیق و نوشتن کتاب های مهم پرداخت.
مهم ترین اثر بیکن که ناتمام ماند، احیاء بزرگ نام داشت که کتاب اول آن پیشرفت دانش از بسیاری جهات نوین بود. اساس فلسفه بیکن تماماً عملی بود یعنی کوشش در این که انسان با اکتشاف و اختراعات علمی بر نیروهای طبیعت غالب شود.
به عقیده بیکن مطالعه و اشتغال به تحصیل به تنهایی نه هدف است و نه حکمت و علمی که با عمل توأم نباشد، قیل و قال بیهوده مدرسه است، صرف همه اوقات به مطالعه سستی و کاهلی است و به کار بردن آن برای خودنمایی و ریاست و حکم کردن از روی قواعد منطقی فضل فروشی است. این گفته پایان مکتب مدرسی یا اسکولاستیک را اعلام می دارد و خاطر نشان می سازد که دیگر میان علم و عمل و مشاهده جدایی نیست. این تاکید مقدمه تجربه گرایی یا امپریسیسم است.
او می گوید از آنجا که انسان سه قوه ذهنی دارد یعنی حافظه، مخیله و عقل پس علوم را به سه دسته باید تقسیم کرد: آنچه مربوط به حافظه است تاریخ است اعم از تاریخ مدنی و تاریخ طبیعی. آنچه متعلق به قوه متخیله است شعر است چه منظوم و چه منثور. نتیجه تعقل نیز فلسفه است و فلسفه سه موضوع دارد: خدا، طبیعت و انسان.
طبیعت موضوع علوم طبیعی است که ریاضیات هم در ارتباط با آن است و اما آنچه به انسان مربوط می شود نیز چند شعبه است که راجع به تن و روان است مانند پزشکی، هنرهای زیبا، ورزش، منطق و اخلاق و جز آنها. آنچه راجع به خداست مبحثی است که الهیات باید به آن بپردازد.
بیکن فلسفه طبیعی را از الهیات جدا کرد. وی این کار را با این اعتقاد کرد که انسان ها نه به واسطه خرد یا احساس، که فقط از طریق وحی می توانند خدا را بشناسند. بدین گونه علم طبیعی با جدا شدن از الهیات، حوزه خاص خودش را یافت و توانست آزادانه تر رشد کند. بیکن ناخواسته اما بسیار موثر فرایندی در تمایزگذاری فلسفه و علم از حکمت الهی را آغاز کرد که هنگام ادامه کار متفکران بعدی، بنیان های نظری جز میان فراطبیعی چنان به سستی گرایید که راه را بر استنتاج های ماتریالیستی هموار کرد.
بیکن وظیفه خود می دانست که به ویران کردن همه آن اصول و مبادی سنتی ای بپردازد که در سده های میانه یا قرون وسطی تحت نام نظام های فلسفی ساخته شده بود. در آن دوران، از میان فلاسفه باستان دو تن غولان عرصه اندیشه به شمار می رفتند: افلاطون و ارسطو.
بیکن بی آنکه بخواهد از منزلت این دو اندیشمند بزرگ بکاهد، می کوشید آنچه را به نام ایشان در طی سده ها به صورت بافته ای پوسیده و نخ نما درآمده بود، به یکباره دور اندازد. از سوی دیگر می کوشید گروهی از فیلسوفان فراموش شده جهان باستان را که سده ها اندیشه آنان تحت شعاع سنت های افلاطونی و ارسطویی قرار داشت، دوباره زنده کند. بدین سان وی به سوی کسانی مانند آناکساگوراس، دموکریتوس باز میگردد. این رویکرد نشانه نخستین گرایش های تجربه گرایانه و ماده گرایانه در تفکر اوست.
بیکن می گوید: تا کنون عقل اندیشه گرفتار چند نوع بت پرستی بوده است. وی به این بت ها نام مشخص می دهد و نتیجه می گیرد که اکنون زمان آن فرارسیده که ادمی خود را از اسارت بت ها که وی آنها را ایدولا می نامد، نجات دهد.
نخستین این ها بت های قبیله ای است. یعنی مجموع تصورات، اندیشه ها و مفاهیمی که مشترک میان همه انسان هاست و موجب گمراهی ایشان می شود. به عبارت دیگر، اینها مانند آیینه های ناهمواری اند که بازتاب اشیاء را در خودشان، دگرگون، شکسته و واژگونه می نمایند و با واژگونه نشان دادن واقعیت یا حقیقت انسان ها را گمراه می سازند. عقل و اندیشه نخست خود را باید از اسارت این بت ها آزاد کنند تا بتوانند با واقعیت به آنگونه که در خود هست روبرو شوند.
گروه دوم بت های غار است. در درون هر کسی، غار یا دخمه ای ئجود دارد که نور طبیعت را منکسر می سازد و تجزیه می کند. این ها خطاها و گمراهی های فکری و عقلی آدمیان اند. تسلط این بت ها بر عقل و اندیشه فرد سبب می شود که افق فکری او محدود و بسته شود و واقعیت را از دیدگاه ویژه محدود خود ببیند و از مشاهده جنبه ها و چهره های دیگر حقیقت و واقعیت محروم بماند.
گروه سوم اشتباهات بت های بازاری هستند که از معاملات و روابط مردم با یکدیگر به وجود می آیند زیرا اشخاص از راه زبان با هم مربوط می شوند ولی کلمات برر طبق فهم و ذهن عوام ساخته شده است و از سوء تشکیل کلمات و وافی نبودن آنها موانع عظیمی در راه ذهن ایجاد می گردد بت های تاتر آنهایی هستنند که به شیوه های فکری و مقبول و مرسوم مربوط می شوند و از این جمله به طبع ارسطو و مدرسیان برای بیکن بیش از همه قابل ذکرند.
بیکن نه تنها قیاس را تحقیر می کرد بلکه برای ریاضیات نیز ارزش به سزایی قائل نبود، وی با ارسطو سخت دشمن بود اما به دموکریتوس منزلت بسیار بلندی می داد. گرچه منکر آن نبود که سیر طبیعت حاکی از غایتی الهی است به درآمیختن توجیهات کلامی در تحقق پدیده های واقعی معترض بود و عقیده داشت که هر چیزی باید به مثابه نتیجه لازم علل فاعله توجیه شود. او میگفت که ما باید نه چون عنکبوت باشیم که از درون خود می تنند و نه چون مورچه که فقط به گردآوری دانه ها می پردازد، بلکه باید از زنبور سرمشق بگیریم که هم گردآوری و هم تنظیم می کند.
بیکن روش منطقی نوینی طرح افکند. این روش بر آنچه وی عادت باطب پریدن به گزاره های کلی و استنتاج از آنها می خواند متکی نبود، بلکه به هر شیوه محدود ساختن گزاره های کلی از داده های مورد مشاهده و سپس حرکت گام به گام از این قواعد محدود شده به تعیمیم های گسترد تر و بازبینی آنها در هر مرحله با مراجعه به نتایج آزمون بود. این شیوه تجربی و استقرایی به مشاهده طبیعت، تحقیق و آزمون به جای اتکاء به گزاره های انتزاعی و بر موثر بودن و قابلیت کاربرد متکی بود نه بر سازگاری صوری به مثابه آزمون حقیت. بیکن می نوشت: آنچه در عمل مفید است، به لحاظ نظری نیز صحیح است زیرا حقیقت با مدرک و سند آثار و اعمال شناخته می شود و ثابت می گردد.
بیکن کارکرد اصلی فلسیفه را در تهیه برهان های نظری برای جزمیات فراطبیعی، به برآوردن نیازهیا عملی بشریت تغییر جهت داد. شناخت روزافزون طبیعت حاصل از نوآوری های بیکن در روش علمی به قصد تشویق کارهای مفید و برانگیختن اخترعاتی مانند چاپ، باروت و قطب نمای مغناطیسی بود. این پیشرفت های مکانیکی، کارآمدی .و قدرت وسایل تولید ثروت را افزایش داد و به ارضای نیازهای انسان ها کمک کرد و وسایل معیشت آنان را تکمیل نمود. بیکن هنگامی که نوشت: در جستجوی شناسایی علت ها و رمز حرکات اشیا و گسترش مرزهای امپراتوری انسانی و کارآمد کردن تمامی چیزهای ممکن است، هدف خود را اعلام داشت.
این اهداف با نیازهای بنیادی پدیداری نظم بورژوایی مطابق بود. بیکن در جستجوی اختراع یک موتور تفکر برای کارورزی اجتماعی عصر جدید بود. نظریه پردازی او، مژده بخش انقلاب صنعتی آینده بود. او اعلام داشت که ازدواج علم طبیعی با صنعت به سود بشریت است.
در نزد بیکن آزمایش مبتنی بر آنچه ما از راه حواس اخذ می کنیم و مانند تلسکوپ به حواس یاری می رساند، تنها منبع معتبر و مسیر مطمئن شناسایی مفید است. او به خلاف اکثر جانشینان تجربه گرایش تجربه حسی را به طور انفعالی تعبیر نکرد، وی یکی از نخستین کسانی بود که تاکید کرد سوی فعال شناخت در دست بردن در اشیا و شکل دادن آنهاست، آنچنان که یک صنعتگر انجام می دهد. از رهگذر چنین فعالیتی است که حسیات وجوه اساسی و ضروری طبیعت را بر ما آشکار می کنند.
این گرایش ها در تفکر او در سده 17 به راه های گوناگون به بار نشست. در طی جنگ داخلی انگلستان، ماتریالیسمی که فراهم آورد در دست های معاصر او تامس هابز شکل اشرافی و سلطنت و در وجود رهبر برابری خواهان، ریچارد اورتن صورت دموکراتیک و دفاع از محرومان پیدا کرد.
به طور کلی و خلاصه درباره فرانسیس بیکن باید گفت که وی پیشگام ماتریالیسم تجربی و علوم آزمایشی نوین بود. وی با الهام از عصر نوزایی و با نقد منطق ارسطویی و مدرسی، روش استقرایی را در کشف حقیقت مبتنی بر مشاهده آزمایشی، تحلیل داده های مشهود و تایید فرضیه ها از طریق مشاهده و آزمایش مداوم پیشنهاد کرد. بیکن در 1620 رساله مشهور خود را به نام ارغنون نو انتشار داد، این عنوان کنایه ای بود به ارغنون ارسطو که در آن او فرایافت نوینی از وظایف علم و مبانی استقراء علمی ارائه داد.
بیکن به اعلام این که مقصد دانش افزایش قدرت انسان بر طبیعت است بر آن بود که این هدف تنها با فراگرفتن دانشی که علل واقعی اشیاء و پدیده ها را بازنماید به دست تواند آمد نه با آغاز کردن از مفاهیمی که از تفکر محض ناشی می شود. بیکن یک دستگاه فلسفی خاص خودش به وجود نیاورد، ولی آشکارا فلاسفه مشهور به ماتریالیسم یونان، اتم گرایان و اپیکوریان را بر دیگران ترجیح می داد.
کمک بیکن به تکامل فلسفه را می توان به این شرح تعریف کرد: نخست این که او سنت ماتریالیستی را بازگرداند و آموزه های فلسفی گذشته را از این دیدگاه مورد ارزیابی مجدد قرار داد و از خطاهای ایده آلیسم انتقاد کرد و ثانیاً او فرایافت ماده گرایانه خود را از طبیعت بر این اندیشه استوار ساخت که بنابر آن ماده ترکیبی از ذرات و طبیعت ترکیبی از اجسامی است که دارای خواصی چند جانبه اند.
کیفیت اساسی ماده حرکت است که بیکن آن را صرفاً به حرکت مکانیکی منحصر نمی داند، او 19 نوع حرکت برشمرد. نظرات بیکن بازتاب تقاضاهای تازه برای فراگیری دانش در انگلستان در عصر انباشت اولیه سرمایه بود.
مارکس توجه می دهد که آموزش او سرشار از الهیاتی نااستوار است. اعتقادات سیاسی اش در آتلانتیس نوین بازتاب داشت که در آن جامعه ایده آل او به لحاظ اقتصادی مبتنی بر علم و فناوری بدیع است در حالی که تضاد میان طبقات حاکم و زیر سلطه باقی می ماند.
بیشتر بخوانیم:
رفورماسیون یا اصلاح مذهبی چیست؟