رویکردهای صفت گرای کتل و آیزنک، از جمله پربارترین نظریه های شخصیت در ایجاد فرضیه های آزمون پذیر و برنامه های پژوهشی گسترده هستند. کتل و آیزنک پرسشنامه های شخصیتی را ساختند که وسیعاً از آنها استفاده می شود، یعنی پرسشنامه شانزده عاملی شخصیت کتل و شاخه های فرعی آن و پرسشنامه های گوناگون آیزنک.
علاوه بر این کتل و آیزنک از نظر تعداد مقالات و کتاب هایی که منتشر کردند از جمله پرکارترین روانشناسان هستند. هردوی آنها در دوران حرفه ای طولانی شان، درباره موضوعات گوناگون مطالبی نوشتند، اما تمایلات و نوشته های آیزنک، بیش از هر روان شناسی دیگری متنوع بوده است.
موضوعات او علم احکام نجوم، جرم و شخصیت، فروید و روان کاوی، روان شناسی نابهنجاری، پیشینه قومی و نژادی، خشونت در رسانه های گروهی، سیاست، رفتار جنسی، ارزیابی شخصیت، سرطان و سیگار کشیدن، هیپنوتیزم، شوخی، شخصیت و بیماری قلبی، شخصیت و سرطان، رفتار درمانی، هوش، ویتامین ها و نبوغ را شامل می شوند.
علاوه بر این آیزنک در تمام این نوشته ها، دیدگاه زیستی و ژنتیکی اتخاذ کرد. او و کتل دو تن از معدود نظریه پردازان اصلی شخصیت هستند که روی اساس زیستی رفتار و شخصیت تاکید کردند.
شخصیت دانشمندان و هنرمندان خلاق
کتل و آیزنک درباره شخصیت درباره شخصیت خلاق تحقیق کرده اند. علاقه کتل به این موضوع به دهه 1950 برمیگردد، در حالی که آیزنک عمدتا در سال های آخر زندگی اش مطالبی را درباره خلاقیت نوشت. برای مثال تل و جی.ل.درودال گزارش دادند که دادند که دانشمندان خلاق، در مقایسه با کل جمعیت، به طرز چشمگیری باهوش تر، معاشرتی، مخاطره جو و حساس هستند.
علاوه بر این آنها تا اندازه ای رادیکال تر و خودبسنده ترند و توانمندی و تسلط خود (ایگو) بیشتری دارند، اما کمتر به اضطراب فراگیر مبتلا هستند.
اخیراً گرگوری جی.فیست متاآنالیزی را گزارش داده است که نوشته های مربوط به ویژگی های شخصیت هنرمندان و دانشمندان خلاق را خلاصه میکند. متاآنالیز روشی است که تمام تحقیقات منتشر شده درباره موضوع خاصی را تحلیل نموده و میزان نتیجه کلی آن را ارزیابی می کند. این روش تصویری از نتایج تحقیقات درباره یک مساله خاص را در اختیار می گذارد که از هر تحقیق تکی کمتر سو دار است، زیرا یافته هایی را از تمام تحقیقات منتشر شده، گردآوری می کند.
میزان نتیجه برحسب واحدهای انحراف استاندارد محاسبه میشود، یعنی میزان نتیجه 1+ به معنی آن است که یک گروه 1 انحراف استاندار بالاتر از گروه دیگر است. برای مثال فیست پژوهش درباره 16PF کتل را بررس کرد که دانشمندان را با غیر دانشمندان مقایسه کرده بود و اعلام کرد که دانشمندان تقریبا نیم انحراف استاندار در تسلط بالاترند و همچنین نیم انحراف استاندار در تخیل و ناایمنی پایین ترند.
در مقابل در پژوهشی که از 16PF استفاده شده بود و هنرمندان را با غیرهنرمندان مقایسه کرده بودند، معلوم شد که هنرمندان تقریبا نیم انحراف استاندار در حساسیت، تخیل و خودبسندگی بالاترند. از این گذشته هنرمندان بیش از نیم انحراف استاندار در صمیمیت و تقریبا یک سوم انحراف استاندارد در تکانشگری و همرنگی پایین تر بودند.
آیزنک نظر خود را درباره شخصیت خلاق در کتاب خویش با عنوان نبوغ: تاریخچه طبیعی خلاقیت بیان کرد و از یک نظریه علیتی خلاقیت دفاع نمود که به عنوان عامل تعیین کننده ژنتیکی، شکل گیری هیپوکامپ(سروتونین و دوپامین)، بازداری شناختی و روان پریشی خویی می پردازد. اینها به نوبه خود به آمادگی برای خلاق بودن و سرانجام به دستاورد خلاق منجر می شوند.
گرچه آیزنک پژوهش ناچیزی را درباره نظریه شخصیت خلاق خود منتشر کرد اما متاآنالیز فیست از میزان نتیجه 42 % + مقایسه دانشمندان با غیردانشمندان در مقیاس روان پریش خویی آیزنک و میران نتیجه 62 % هنگام مقایسه هنرمندان با غیرهنرمندان در این مقیاس خبر داد. چون روان پریش خویی بعدی است که آیزنک باور دارد با خلاقیت ارتباط بسیار نزدیکی دارد، نتایج این متاآنالیز از نظریه او حمایت می کنند. افراد خلاق در مجموع نمرات روان پریش خویی بالایی می گیرند.
زیست شناسی و شخصیت
یکی از نکات عمده نظریه آیزنک این است که ابعاد شخصیت آفریده های اتفاقی فرهنگ نیستند، بلکه ثمره ساخت ژنتیکی و نوروفیزیولوژیکی گونه انسان هستند. اگر شخصیت مبنای زیستی داشته باشد، در این صورت دو فرض اساسی زیر باید درست باشند:
اولا ابعاد اصلی شخصیت باید همگانی باشند و به فرهنگ خاصی محدود نباشد، ثانیاً باید بین افرادی که در یک انتهای بعد خاصی قرار می گیرند مثلا درونگرایان، و آنهایی که در نتهای دیگر آن بعد قرار دارند برای مثال برون گرایان، تفاوت های نوروفیزیولوژیکی وجود داشته باشد. در اینجا فقط تعداد از تحقیقات متعددی را بررسی می کنیم که این دو فرض را آزمایش کردند.
عمومیت ابعاد شخصیت
یکی از اولین شرط های لازم برای اثبات کردن مبنای زیستی شخصیت، این است که نشان دهیم ساختار شخصیت در فرهنگ های گوناگون تغییر چندانی نمی کند. دانشمندان برای آزمودن ایین پیش بینی، باید نه تنها از فرهنگ های اروپایی، بلکه از افراد سرتاسر دنیا اطلاعاتی را درباره شخصیت گردآوری کنند. به طور اختصاصی آنها باید این موضوع را بررسی کنند که آیا سه عاملی که آیزنک مطرح کرد (E ، N ،P نسبتاً عمومیت دارند و بنابراین بر اساس عوامل زیستی استوارند. با این حال از روش آماری ای که آنها برای ارزیابی شباهت مورد استفاده قرار دادند به دلایل ریاضی انتقاد شده است.
بنابراین بارت، ک.وی.پترایدز، سیبل آیزنک و هانس آیزنک مقاله دومی را منتشر کردند که این نقص ریاضی را اصلاح کرد. با اینکه بررسی جدیدتر نشان داد که برآوردهای قبلی مشابهت تا اندازه ای کاذب بودند با این حال روش اصلاح شده میزان بالایی از مشابهت را در ساختار عاملی 35 فرهنگ اروپایی، آسیایی، آفریقایی و آمریکایی آشکار نمود. این نتایج این فرض را که عوامل شخصیت در فرهنگ های مختلف کاملاً همگانی هستند تایید نموده و از اساس زیستی ابعاد شخصیت که آیزنک مطرح کرد، حمایت می کنند.
تفاوت های نوروفیزیولوژیکی بین درون گرایان و برون گرایان
دومین زمینه برای آزمودن مدل زیستی شخصیت آیزنک، نوروفیزیولوژی است. اگر نه آن گونه که آیزنک عنوان کرد درون گرایان آستانه انگیختگی پایین تری از برون گرایان دارند در این صورت باید به تحریک حسی واکنش بیشتری نشان دهند یعنی حساس تر باشند.
یک راه برای آزمون این عقیده است است که هر دو گروه را در معرض تحریکی قراردهند که شدن متفاوتی داشته باشند و بعد واکنش پذیری فیزیولوژیکی آنها را اندازه گیری کنند. اگر درون گرایان در مقایسه با برون گرایان واکنش پذیرتر باشند در این صورت نظریه آیزنک تایید می شود.
ظرف 30 سال گذشته پژوهش هی زیادی در رابطه با واکنش پذیری شناختی، رفتاری و فیزیولوژیکی درون گرایان و برون گرایان اجرا شده است. در مجموع از این فرض آیزنک که درون گرایان واکنش پذیرتر از برون گرایان هستند یعنی آستانه واکنش پذیری پایین تری دارند حمایت شده است.
برای مثال آنتونی گیل یافته های 33 تحقیق را که EEG و برون گرایی را بررسی کرده بودند، خلاصه کرد و دریافت که در 22 مورد از این تحقیق، درون گرایان انگیختگی مغزی بیشتری از برون گرایان نشان دادند. اخیراً رابرت استلماک شخصیت عمده در آزمودن فرض نوروفیزیولوژیکی آیزنک، این نوشته های تحقیقاتی را بررسی کرد و به دو نتیجه گیری رسید: اولاً درون گرایان در مقیاس های گوناگون انگیختگی از برون گرایان واکنش پذیرترند، ثانیاً برون گرایان در نکالیف حرکتی ساده سریع تر پاسخ می دهند.
پاسخ دهی حرکتی سریع تر برونگرایان با خودانگیختگی، باززداری زدایی اجتماعی و تکانشگری بیشتر آنها کاملاً مطابقت دارد. با این حال در تحقیق جدیدی که سینتیا دوسنت و استلماک انجام دادند، معلوم شد که فقط سرعت پاسخ حرکتی نه سرعت پردازش شناختی، درون گرایان را از برون گرایان متمایز می کند. برون گرایان از لحاظ حرکتی، اما نه از لحاظ شناختی، سریع تر بودند. امکان دارد برون گرایان سریع تر حرکت کنند اما از درون گرایان سریع تر فکر نمی کنند.
فرضیه دیگر آیزنک، سطح بهینه انگیختگی است که مقداری پژوهش به بار آورده است. آیزنک فرض کرد که درون گرایان باید در محیط هایی که تحریک حسی نسبتاً پایینی دارند بهتر عمل کنند در حالی که برون گرایان باید تحت شرایط تحریک حسی نسبتا بالا بهتر عمل کنند.
در تحقیق مهمی که راسل گین انجام داد آزمودنی های درون گرا و برون گرا را به طور تصادفی در شرایط کم صدا یا پرصدا قرار دادند و بعداً تکلیف شناختی نسبتاً آسانی را به آنها دادند تا آن را انجام دهند. نتایج نشان دادند که درون گرایان در شرایط کم صدا عملکرد بهتری از برون گرایان داشتند، در حالی که برون گرایان در شرایط پرصدا بهتر از درون گرایان عمل کردند.
این یافته ها نه تنها از نظریه آیزنک حمایت می کنند بلکه نشان می دهند افرادی که ترجیح می دهند در مکان های عمومی مطالعه کنند به احتمال زیاد برون گرا هستند. درون گرایان از سوی دیگر این گونه محیط های پر سر و صدا را پریشان کننده می دانند و بنابراین از آنها اجتناب می کنند.
به طور خلاصه پژوهش درباره نظریه های کتل و آیزنک حاکی است که افراد بسیار خلاق، خواه هنرمند باشند یا دانشمند، بیشتر درون گرا، بی پرده، مسلط، تکانشی، متخاصم و حساس تر از افرادی هستند که کمتر خلاق می باشند. علاوه بر این پژوهش از نظریه آیزنک که عوامل شخصیت مبنای زیستی دارند و صرفا به فرهنگ خاص وابسته نیستند حمایت می کند.
بیشتر بخوانیم:
مراحل رشد روانی-اجتماعی اریکسون
نیازهای انسان یا نیازهای وجودی از منظر فروم