تنها مدل فروید برای مدت 20سال، مدل مکان نگاری بود و تنها توصیف وی از کشمکش روانی، تعارض بین نیروهای هشیار و ناهشیار بود. بعدا فروید مدل ساختاری سه بخشی خود را معرفی کرد. این تقسیم بندی ذهن به سه حوزه عمل، جایگزین مدل مکان نگاری نشد اما به فروید کمک کرد تا تصورات ذهنی را طبق عملکرد یا مقاصد آنها توضیح دهد.
از نظر فروید، بدوی ترین بخش ذهن نهاد یا it است، دومین بخش خود یا ego و سومین بخش فراخود یا superego است. این مناطق یا حوزه های عمل، قلمرویی ندارند، بلکه صرفاً ساختارهای فرضی هستند. آنها با سه سطح زندگی روانی تعامل می کنند به طوری که خود از میان سطوح مکانی گوناگون عبور می کند و عناصر هشیار،نیمه هشیار و ناهشیار دارد در حالی که فراخود نیمه هشیار و ناهشیار و نهاد کاملا ناهشیار است.
نهاد
بخشی از عمق شخصیت که فرد نسبت به آن کاملاً ناهشیار است نهاد نامیده میشود. این اصطلاح از ضمیر غیرشخصی به معنی آن یا مولفه شخصیت که هنوز به تملک درنیامده، به دست آمده است. نهاد با واقعیت تماس ندارد با این حال همواره میکوشد با ارضا کردن امیال غریزی تنش را کاهش دهد. چون تنها وظیفه نهاد لذت جویی است، می گوییم به اصل لذت خدمت می کند.
نوزاد را می توان مظهر نهاد در نظر گرفت که قید و بند های خود و فراخود مزاحم آن نیستند. نوزاد بدون توجه به اینکه چه چیزی امکان پذیر یا چه چیزی مناسب است، به دنبال ارضای نیازهاست، از این رو هروقت که پستان وجود داشته باشد یا نداشته باشد، می مکد. نوزاد در هر دو صورت لذت می برد اما فقط در حالت اول مواد غذایی دریافت می کند.
مکیدن فراتغذیه ای به این علت ادامه می یابد که نوزاد نهادرانده، با واقعیت تماس ندارد. نوزاد نمی تواند بفهمد که رفتار شست مکیدن نمی تواند او را زنده نگهدارد. چون نهاد با واقعیت تماس مستقیم ندارد با گذشت زمان یا با تجربیات فرد تغییر نمی کند. تکانه های میل کودکی ده ها سال بدون تغییر در نهاد می مانند.
نهاد علاوه بر اینکه از واقعیت به دور و لذت جوست، غیرمنطقی نیز هست و می تواند به طور همزمان عقاید متضادی را پرورش دهد. برای مثال ممکن است خانمی میل ناهشیار به مرگ شوهرش داشته باشد و در عین حال آمیزش جنسی با او را بطلبد. یا امکان دارد هشیارانه مادرش را دوست داشته باشد در حالی که ناهشیارانه آرزوی نابودی او را داشته باشد.
ویژگی دیگر نهاد فقدان اخلاقیات است. چون نهاد نمی تواند قضاوت ها را ارزیابی کند یا خیر و شر را از هم تشخیص دهد، ضداخلاقی نیست بلکه صرفاً غیراخلاقی است. تمام انرژی نهاد صرف یک هدف می شود : لذت جویی بدون توجه به اینکه چه چیزی درست با مناسب است.
در مجموع نهاد بدوی، بی نظم، دست نیافتنی برای هشیاری، تغییر ناپذیر، غیراخلاقی، غیر منطقی،سازمان نیافته و سرشار از انرژی ای است که آن را از غرایز دریافت می کند و برای ارضای اصل لذت به مصرف می رساند.
نهاد به عنوان حوزه ای که مخزن غرایز یا برانگیزنده های اولیه است از طریق فرآیند نخستین عمل می کند. چون نهاد کورکورانه به دنبال ارضا کردن اصل لذت است بقای آن به هرشد فرآیند ثانوی بستگی دارد تا آن را با دنیای بیرون مرتبط کند. این فرآیند ثانوی از طریق خود عمل می کند.
خود
خود یا من، حوزه ای از ذهن است که با واقعیت تماس دارد. خود در مدت نوباوگی از نهاد به وجود می آید و تنها منبع ارتباط فرد با دنیای بیرونی می شود. خود تحت سلطه اصل واقعیت قرار دارد و می کوشد این اصل را جایگزین اصل لذت نهاد کند خود به عنوان تنها حوزه ذهن که با دنیای بیرونی تماس دارد شاخه تصمیم گیرنده یا مجری شخصیت می شود.
با این حال چون خود تا اندازه ای هشیار نیمه هشیار و ناهشیار است می تواند در هر یک از این سه سطح تصمیم گیری کند. برای مثال، خود خانمی ممکن است هشیارانه او را برانگیزد تا لباس های شیک و پاکیزه ای انتخاب کند زیرا وقتی لباس آراسته ای می پوشد احساس آرامش می کند در عین حال، او ممکن است نداند یا به طور مبهمی (نیمه هشیار) بداند که قبلاً برای برگزیدن لباس های شیک، تقویت شده است یا شاید اصلا نداند که پاکیزگی بیش از حد او به تجربیات اوایل کودکی وی در مورد آموزش استفاده از توالت مربوط می شود . بنابراین تصمیم و برای پوشیدن لباس های آراسته در تمام سطوح زندگی روانی او صورت می گیرد.
خود هنگام انجام دادن وظایف شناختی و عقلانی اش، بایددرخواست های مغایر و نامعقول نهاد و فراخود را در نظر بگیرد. خود علاوه بر این دو دیکتاتور باید به ارباب سومی هم خدمت کند: دنیای بیرونی. بنابراین خود مرتباً سعی می کند بین درخواستهای کورکورانه و نامعقول نهاد و فراخود به درخواستهای معقول دنیای بیرونی سازش برقرار کند.
زمانی که خود از سه طرف توسط نیروهای متفاوت متخاصم محاصره می شود به صورت قابل پیش بینی واکنش نشان می دهد: مضطرب می شود. از آن پس مجبور می شود برای دفاع از خودش در برابر این اضطراب از سرکوبی و سایر مکانیزم های دفاعی استفاده کند.
به عقیده فرو
ید وقتی که کودک یاد میگیرد خودش را از دنیای بیرونی تشخیص دهد، خود از نهاد متمایز می شود. در حالی که نهاد بدون تغییرمی ماند، خود به رشد ادامه می دهد در حالی که نهاد بر لذت جویی نا معقول و بی ملاحظه اصرار می ورزد، خود باید معقول باشد، در حالی که نهاد برای فرد انرژی تامین می کند، خود باید بر آن کنترل داشته باشد.
فروید برای اینکه خود را با نهاد مقایسه کند از قیاس فردی سوار بر اسب استفاده کرد. سوارکار نیروی زیاد اسب را وارسی و بازداری می کند اما در نهایت در اختیار اسب است. گاهی سوارکار برای اجتناب از زمین خوردن، دهنه اسب را شل می کند.
همین طور خود تکانه های نهاد را وارسی و بازداری می کند اما همیشه کم و بیش در اختیار نهاد قوی، اما بی نظم قرار دارد. خود از خودش انرژی ندارد بلکه آن را از نهاد می گیرد. خود به رغم این وابستگی به نهاد، گاهی به کنترل تقریبا کامل آن دست می یابد و این زمانی است که فرد از لحاظ روانی کاملاً پخته شده است.
زمانی که کودکان پاداش ها تنبیه های والدین را تجریه می کنند یاد می گیرند برای کسب لذت و دوری از درد چه باید بکنند. این وظیفه ای اس که خود بر عهده دارد. نگامی که آنها 5 یا 6 ساله می شوند، با والدین شان همانند سازی می کنند و یاد می گیرند چه کاری باید و چه کاری نباید انجام دهند. این آغاز فراخود است.
فراخود
در روان شناسی فروید، فراخود یا فرامن، بیانگر جنبه های اخلاقی و آرمانی شخصیت است و اصول اخلاقی و آرمانی آن را هدایت می کنند که با اصل لذت و نهاد و اصل واقعیت خود مغایر هستند. فراخود از خود به وجود می آید و مانند خود از خودش انرژی ندارد با این حال فراخود از یک نظر با خود تفاوت دارد: با دنیای بیرونی هیچ تماسی ندارد و به صورت نامعقول تقاضای کمال دارد.
فراخود دو سیستم دارد : وجدان و خودِآرمانی. فروید تفاوت این دو سیستم را روشن نکرد اما به طور کلی وجدان از تنبیه شدن به خاطر رفتار نامناسب به وجود می آید و به ما می گوید چه باید بکنیم. وجدان ابتدایی زمانی به وجود می آید که کودک بخاطر ترس از دست دادن محبت یا تایید والدین از معیارهای آنها پیروی کند. بعدها، در مرحله ادیپی رشد، این معیارها از طریق همانند سازی با پدر و مادر درون سازی می شوند.
فراخودی که خوب رشد کرده باشد، از طریق فرآیند سرکوبی، تکانه های جنسی و پرخاشگری را کنترل می کند. فراخود، خودش نمی تواندموجب سرکوبی شود بلکه به خود دستور می دهد این کار را انجام دهد. فراخود به دقت خود را زیر نظر دارد و اعمال و مقاصد آن را ارزیابی می کند.
در صورتی که خود برخلاف معیارهای اخلاقی فراخود عمل کند، یا حتی بخواهد عمل کند، نتیجه آن احساس گناه است. در صورتی که خود نتواند معیارهای کمال فراخود را برآورده سازد، احساس حقارت به وجود می آید. بنابراین گناه حاصل وجدان است، در حالی که احساس های حقارت از خودِآرمانی ناشی می شوند.
فراخود به خشنودی خود اهمیتی نمی دهد بلکه کورکورانه و به صورت نامعقول در راه کمال تلاش می کند. فراخود به این علت نامعقول است که نمی فهمد خود در اجرا کردن دستورات آن با چه مشکلات و امورمحالی روبروست. البته برآورده ساختن همه درخواست های آن غیرممکن نیست کما اینکه برآورده ساختن همه تقاضاهای والدین یا صاحبان قدرت هم غیرممکن نیست. با این حال فراخود از این نظر که له عملی نبودن خواسته هایش توجهی ندارد، شبیه نهاد است.
فروید خاطر نشان کرد که تقسیم بندی مناطق مختلف ذهن، دقیق و کاملاً مشخص نیست. رشد این سه بخش در افراد مختلف بسیار متفاوت است و در برخی افراد فراخود بعد از کودکی رشد نمی کند، در برخی دیگر فراخود می تواند آن چنان بر شخصیت مسلط باشد که فرد احساس گناه و حقارت کند. در برخی دیگر نیز، خود و فراخود می توانند به نوبت شخصیت را کنترل کنند که نتیجه آن، نوسانات خلقی شدید و چرخه های متناوب اعتماد به نفس و خودخوار شماری است.در فرد سالم، نهاد و فراخود در خود ادغام می شوند که هماهنگ و با کمترین تعارض عمل می کند.
بیشتر بخوانیم :
سطوح زندگی روانی از دیدگاه فروید
پویش های شخصیت از منظر فروید و آشنایی با غرایز