اگر بر آن شویم که برای کاستن از درجه اختلاف و پریشانی زبان ها در خاور نزدیک، اکثریت اقوام ساکن در شمال این ناحیه را هند و اروپایی، اکثریت ساکنان قسمت های مرکزی و جنوبی آن را که از آشور تا جزیره العرب امتداد پیدا می کند، از نژاد سامی بدانیم، باید متوجه این نکته باشیم که واقع امر چنان محدود و مشخص نیست که که با این تقسیم بندی مطابقت کامل داشته باشد.
خاور نزدیک به وسیله کوه ها و بیابان ها به قسمت های منقسم شده بود که طبیعتاً از یکدیگر دور افتاده بودند و زبان و مکالمه و عادات و سنن متفاوتی داشتند ولی تجارت در راه های اصلی بازرگانی مانند راه درازی که در کنار دو نهر دجله و فرات از نینوا و کرکمیش تا خلیج فارس امتداد داشت، به آمیختن زبان و آداب و عادات و هنرهای ایشان در یکدیگر کمک می کرد، از این گذشته، مهاجرت اقوام و کوچاندن اجباری جمعیت های زیاد که به منظورهای استعماری صورت می گرفت، خود سبب آن بود که نژادها و زبان های مختلف چنان با یکدیگر آمیخته شود که پیوسته درکنار عدم تجانس خون و نژاد، یک تجانس فرهنگی وجود پیدا کند.
وقتی که اصطلاح هند و اروپایی را به کار می بریم منظور آن است که در قومی جنبه هند و اروپایی غلبه دارد و به همین ترتیب هرجا غلبه با عنصر سامی است اصطلاح سامی را به کار می بریم. حقیقت آن است که هیچ نژادی صاف و پاک و خالص باقی نمانده و هیچ فرهنگی و تمدنی نیست که از فرهنگ و تمدن همسایگان یا دشمنان خود متاثر نشده باشد.
به این قسمت از جهان باید همچون سرزمین پهناوری نظر داشته باشیم که صحنه نوسانات نژادی گوناگون بوده و در آن گاهی نژاد هند و اروپایی و زمانی نژاد سامی غلبه داشته و نتیجه این غلبه فقط آن بوده است که نژاد غالب خصال فرهنگی عمومی مشترک میان همه را پیدا کند. حمورابی و داریوش اول از حیث خون و دین با یکدیگر تفاوت داشتند و زمانی که میان آن دو فاصله بود تقریبا به اندازه زمانی است که ما را از میلاد مسیح جدا می کند با وجود این مطلب دستگیر می شود که شباهت های اساسی عمیقی با یکدیگر داشته اند.
گاهواره نژاد سامی، شبه جزیره عربستان است. از این سرزمین خشک و بی حاصل که نهال آدمی، میوه های نیرومند و سخت جان به بار می آورد و هر گیاه دیگری به سختی دوام می آورد، با مهاجرت های پیاپی، موج هایی از مردم که فکر می کردند می توانند با زور و بازوی خود جای پر نعمت و سایه داری پیدا کنند، کوچ کردند و آنان که در سرزمین خود ماندند تمدن اعراب و بدویان را بنیان نهادند که اساس آن پدرشاهی یعنی تسلط کامل پدر بر خانواده و اصول اخلاقی خشک فرمانبرداری و در نتیجه محیط خشک و زندگی سخت، معتقد شدن به جبر و قضا و قدر، تا زمان ظهور اسلام، دین را امری جدی تلقی نمی کردند و از هنر و خوشی های زندگی غافل بودند و این گونه چیزها را شایسته زنان و از اسباب و عوامل ضعف و انحطاط می دانستند.
مدت زمانی بازرگانی خاور دور در اختیار ایشان قرار گرفت و بنادر کنه و عدن از کالاهای هندی انباشته بود، کاروان های صبور عرب این کالاها را از راه های ناامن خشکی به بابل و فینیقیه حمل می کردند. در داخل شبه جزیره وسیع خود شهرها و کاخ ها و معابد ساخته بودند ولی به بیگانگان اجازه نمی دادند که به سرزمین ایشان درآیند و این گونه چیزها را ببینند.
اقوام عرب هزاران سال با روش خاص خویش زندگی کرده و به عادات و اخلاق و آرای مخصوص به خود پایبند مانده اند، هم امروز نیز چنان به سر می برند که به روزگار خئوپس و گودآ چنان می زیسته اند، دیده اند که صدها دولت و مملکت در اطراف ایشان پیدا شده و پس از آن از میان رفته اند اما آنان هنوز زمین خود را در ملکیت دارند و با کمال سختی از آن نگاهداری می کنند و نمی گذارند که پای ناپاک یا چشم بیگانه ای بر آن بیفتد.
قوم فینیقی از نژاد سامی بودند که اجدادشان از خلیج فارس به بندر صور آمده و شهر صور را بنا کرده اند. این ساحل که زمین باریکی به طول صد و شصت و عرض شانزده کیلومتر بوده و میان سوریه و دریای مدیترانه قرار داشت، تقریباً تمام سرزمین فینیقیه را شامل می باشد، ساکنان این سرزمین هرگز به فکر آن نبودند که از تپه های لبنان بگذرند و در پشت آن سکونت اختیار کنند، یا این ناحیه کوهستانی را به تصرف خویش درآورند بلکه خرسند بودند که در پشت این سنگر طبیعی از شر اقوام جنگجویی که خود ایشان کالاهای آن اقوام را از راه های دریایی عبور می دادند در امان نگاه می دارد.
کوه های لبنان قوم فینیقی را ناگزیر ساخته بود که درواقع بر روی آب زندگی کنند، از زمان سلسله ششم پادشاهان مصر به بعد، همین مردم مشغول ترین بازرگانان جهان قدیم به شمار می رفتند، هنگامی که از زیر فرامان مصر خارج شدند تسلط بر دریای مدیترانه مخصوص ایشان شد. تنها به نقل کالاهای دیگران بس نمی کردند بلکه خود مصنوعات گوناگونی از شیشه و فلزات و گلدان های چینی و اقسام سلاح و اسباب آرایش و جواهر تولید می کردند و به دیگران می فروختند، بازرگانی یک قسم رنگ ارغوانی، که آن را از نوعی حشره دریایی که بر سواحل می زیست استخراج می کردند، منحصر به مردم فینیقیه بود، زنان بندر صور از لحاظ اینکه می توانستند کارهای سوزنزنی و زردوزی خود را با رنگ های جالب و زنده رنگ کنند و به بازار عرضه دارند، شهرتی پیدا کرده بودند.
مردم فینیقیه این مصنوعات داخلی را با مازاد صادراتی کالاهایی از قبیل دانه بار و شراب و پارچه و سنگ های گرانبها که از هندوستان و خاور نزدیک فراهم می آوردند، به همه شهرهای دور و نزدگی مدیترانه حمل می کردند، در مقابل از سواحل دریای سیاه سرب و طلا و آهن، از قبرس مس و چوب سرو و گندم، از آفریقا عاج، از اسپانیا نقره، از بریتانیا قلع و از همه جا غلام و کنیز به دست می آوردند و به داد و ستد آنها می پرداختند.
فینیقیان در کار بازرگانی بسیار زبردست و مدیر و حیله گر بودند، این مردم در بدنام کردن بازرگانان سامی نژاد دنیای قدیم به ویژه در برابر یونانیان که آنان خود نیز به همین گونه کار مشغول بودند، سهم بزرگی داشتند.
کشتی های فینیقی که در حدود بیست متر طول داشت به شیوه تازه ساخته شده بود به این معنا که به جای آنکه قسمت مقدم کشتی مانند کشتی های مصری، منحنی و به طرف داخل برگشته باشد، به طرف خارج برگشته بود و نوک تیزی داشت تا بتواند به خوبی هوا و آب را بشکافد و هنگام حمله، به شکم کشتی های دشمن فرو برود. هر کشتی تنها یک بادبان مستطیل شکل داشت که به دکل استوار شده و در چوب بست اصلی کشتی بسته شده بود.
قسمت زیرین کشتی پاروزنان و بالای آنها عرشه بود. در آن کشتی ها قطب نما وجود نداشت و تنه کشتی ها بیش از یک و نیم متر در آب فرو نمی رفت و به همین جهت ناخدایان ناچار بودند که از ساحل زیاد دور نشوند و مدتها از دریانوردی در شب خودداری می کردند پس از آن کم کم هنر دریانوردی ترقی کرد و توانستند با ستاره قطبی راه خود را بیابند که این ستاره را یونانیان ستاره فینیقی نامیدند.
آنان به حدی پیشرفت کردند که از ساحل خاوری آفریقا به طرف جنوب شراع کشیدند و در حدود دوهزار سال قبل از اکتشاف واسکودگاما توانستند دماغه امیدنیک را اکتشاف کنند. در نقاط سوق الجیشی اطراف مدیترانه مانند قادس، کارتاژ، مارسی، مالت، سیسیل، ساردنی و کرس و حتی در نقطه دور از مدیترانه مثل انگلستان، پادگان های نظامی برای خود ترتیب داده بودند و ساکنانی پیدا کرده و به صورت مستعمره های فینیقی درآمده بود.
دریانوردان فینیقی علوم و هنرهای مصر و کرت و خاور نزدیک را گرفتند و آنها را در یونان و آفریقا و ایتالیا واسپانیا پراکنده ساختند و خاور و باختر را با روابط بازرگانی و فرهنگی به یکدیگر اتصال دادند و در واقع نخستین مردمی هستند که اروپا را از چنگال توحش بیرون کشیدند. شهر بیلبوس تا پایان تاریخ فینیقیه، پایتخت دینی آن سرزمین بود. صنعت و بازرگانی اصلی این شهر کاغذسازی بود، یونانیان نیز نامی را که به کتاب دادند یعنی بیلبوس را از نام این شهر گرفتند.
در جنوب این شهر، شهر صیدا قرار داشت که در ابتدا دژی بیش نبود ولی به سرعت توسعه یافت و به صورت دهکده ای سپس قصبه و در آخر شهر ثروتمند و آبادی درآمد. خشایارشا از همین بندر، کشتی هایی برای نیروی دریایی خویش فراهم آورد و هنگامی که ایرانیان آن را محاصره کردند و بر آن مسلط شدند مردم شهر که از تسلیم به دشمنان عار داشتند، شهر را آتش زدند و ویران کردند که چهل هزار نفر از مردم سوختند. پس از آن شهر دواره ساخته شده و هنگامی که اسکندر به آن آمد آن را شهر آبادی یافت و جمعی از بازرگانان آنجا برای برقرار روابط تجاری همراه وی به هند رفتند.
بزرگترین شهر فینیقیه شهر صور به معنی تخته سنگ بود که آن را بر جزیره ای که چندین کیلومتر از ساحل فاصله داشت، ساخته بودند. این شهر نیز در ابتدا عنوان دژی داشت ولی بندر باشکوه و ایمنی آن را از حمله بیگانگان، باعث شد به صورت پایتخت فینیقیه و جایگاه مخلوطی از بازرگانان و غلامانی که از همه جای مدیترانه می آیند شود.
در قرن نهم قبل میلاد که حیرام، دوست حضرت سلیمان بر آن سلطنت می کرد، صور شهر ثروتمندی بود. در زمان زکریای نبی (520 ق.م) در این شهر نقره مثل خاک و طلا مثل گل در این شهر انباشته بود. استرابون درباره این شهر چنین نوشته که خانه های آن چند طبقه است و حتی طبقات آن از خانه های رومی بیشتر است. این شهر به واسطه ثروت و دلیری مردم آن تا زمان ورود اسکندر استقلال خود را حفظ کرد.
مردم فینیقیه مانند هر قومی که پیچیدگی جریان های جهانی و گوناگونی نیازمندی های بشری را احساس می کند برای خود خدایان متعدد داشتند. هر شهر برای خود رب خاصی داشت. بعل یا رب شهر صور هم ملکارت بود، خدای نیرومندی به شمار می رفت. آستارته نام یونانی ماده خدای فینیقی عشتر بود که در بعضی جاها آن را به عنوان خدای پاکیزگی و عفت و همتراز با آرتمیس و در جاهای دیگر به عنوان خدای عشق ورزی و شهوت پرستش می کردند. همان طور که عشتر-میلیتا در بابل بکارت دختران پرستنده خود را به عنوان هدیه و قربانی قبول می کرد، زنانی که در شهر بیلبوس عبادت آستارته می ردند گیسوان خود را به وی تقدیم می داشتند یا خود را به نخستین بیگانه ای که در معبد از آنان تقاضای همخوابگی می کرد تسلیم می کردند.
آستارته در هوای آدونیس (یعنی رب) دل از کف داده بود و هر سال در بیلبوس و پافوس(قبرس) برای کشته شدن آدونیس از ضربه دندان گراز، مراسمی بر پا می داشتند و سر و سینه می کوفتند. هر وقت آدونیس از دنیا می رفت دوباره زنده می شد و در برابر چشم پرستندگان خود به آسمان صعود می کرد. دیگر خدایان فنیقی مولک (یعنی شاه) خدای سهمناکی بود که مردن فرزندان خود را زنده زنده در برابر ضریح او به عنوان قربانی می سوزاندند. یک بار که شهر کارتاژ در حصار فینیقیان بود بر قربانگاه این خدای خشمناک، دویست پسر از بهترین خانواده دهای شهر را به آتش انداختند.
به احتمال قوی بازرگانان فینیقی الفبای مصری را به ملت های قدیم آموخته اند. بازرگانان فینیقی در سال 1100 ق.م پاپیروس را از مصر وارد کردند، در مقایسه سبکی کاغذ ساخته شده با لوح های سنگین گلی که در بین النهرین به کار می رفته، بسیار مورد توجه بود.همچنین الفبای مصری به درجات عالی تر و بهتر از مقاطع هجایی ناپخته و مورد استعمال در خاور نزدیک بود. یونانیان برای آنکه از چپ به راست می نوشتند شکل پاره ای از حروف را معکوس کردند، ولی الفبای آنان اساساً همان الفبای فینیقیان بود که به ایشان آموخته بودند و همان است که یونانیان بعدها به مردم اروپا آموختند. قدیمی ترین نوشته الفبایی که تا کنون شناخته شده از سرزمین سینا به دست آمده است.
در آن سوی فینیقیه، در دامنه تپه های لبنان، سوریه قرار گرفته بود که قبایل مختلف آن را در زیر فرمان پایتختی که هنوز به این می بالید که کهنه ترین پایتخت های جهان است و سوریان تشنه آزادی را در خود جای داده است، دولت واحدی را تشکیل می دادند. شاهان دمشق تا مدت زمانی بر دوازده ملت کوچک اطراف خود تسلط داشتند و با کامیابی در برابر آشوریان، که می خواستند سوریه را زیر فرمان خود درآوردند، ایستادگی می کردند. مردم این شهر از بازرگانان سامی ای بودند که از راه گذشتن کاروان های بازرگانی از کوهستان ها و بیابان های سوریه، ثروت فراوان به دست آورده بودند.
صنعت گران و غلامان به خدمت ایشان برمی خواستند و البته این خدمت از روی رضا و رغبت انجام نمی گرفت،.آن صنعت گران در ساختن ظروف سفالی زیبا، تراشیدن عاج و چوب، صیقلی کردن جواهرات و بافتن پارچه های خوشرنگ برای آراستن زنان خود مهارت کامل داشتند.
شکل آرایش و آداب مردم دمشق با مردم بابل، که در آن زمان شهر ذوق تلقی می شد بسیار شباهت داشت. فحشای دینی نیز در آن شهر رایج بود، چه مردم سوریه مانند سایر مردم خاور آسیا، حاصلخیزی زمین را به صورت نمادین در مادر بزرگ یا الاهه ای مجسم می کردند که از ارتباط جنسی وی با معشوقش همه دستگاه های تولید مثل زمین سرمشق می گیرد و نیروهای طبیعی به کار می افتد، به این ترتیب قربانی کردن بکارت در معبد تنها عنوان تقدیم هدیه نبود بلکه مشارکت با این الاهه در بذل نفس و عرض به اعتقاد ایشان بود؛ همچون سرمشقی بود که به زمین داده می شد و همه گیاهان و جانوران و آدمیان چاره ای جز باردار شدن نداشتند.
در آن هنگام که اعتدال ربیعی فرا می رسدی جشن آستارته را در سوریه در شهر هیراپولیس با چنان حرارت و شوری برپا می کردند که تا سرحد جنون کشیده می شد. آوای نای و طبل با شیون زنان در مصیبت آدونیس محبوب مرده آستارته؛ در هم می آمیخت و کاهنان خصی شده وحشیانه به رقص درمی آمدند و به تن خود زخم می زدند.
در آخر بسیاری از کسانی که برای تماشا آمده بودند خونشان از شوق به جوش می آمد و جامه خود را بیرون می آوردند و برای آنکه وفاداری همیشکی خود را در خدمت الاهه جشن ثابت کنند به دست خویش خود را خصی می کردند. در تاریکی شب کاهنان حالت اشراق رازورانه ای به جشن می دادند و انگار گور خدای جوان را می شکافتند و اعلام می کردند آدونیس رب از میان مردگان برخاسته است.
سپس لب های مومنان را با روغنی مسح می کردند و در گوش هرکس به نجوا می گفند که وی نیز از گور خود به پا خواهد خواست. خدایان سوریه کمتر از آستارته تشنه خون نبودند. درست است کاهنان معتقد به خدای عامی بودند که مشتمل بر همه خدایان گوناگون بود و مانند الوهیم یهود، آن خدا را به نام ال یا ایلو می نامیدند.
مردم به این خدای سرد انتزاعی توجه نداشتند و همان بعل را می پرستیدند. معمولاً این شهر-خدا را با خورشید یکی می دانستند و نیزآستارته را با ماه یکی می گرفتند. چون کار سختی پیش می آمد فرزندان خود را مانند فنیقیان به این شهر-خدا تقدیم و برای او قربانی می کردند. مردان همچون برای روز عیدی خود را می آراستند و به قربانگاه می آمدند، بانگ کوفتن طبل و دمیدن در نی به اندازه ای بود که فریاد کودکانی را که در دامان خدا می سوختند خاموش می ساخت.
ولی بیشتر به قربانی هایی می پرداختند که وحشیگری آنها کمتر از این بود به این ترتیب که کاهنان به خود زخم می زدند تا خون آنان قربانگاه را رنگین کند یا پوست ختنه گاه کودک را به جای زندگی تقدیم خدایان می کردند یا کاهنان مبلغی پول در بهای همین پوست از طرف خدایان می پذیرفتند و به این ترتیب کار قربانی کودک پایان می پذیرفت. به هر صورت لازم بود به هر طریقی که می شود خدا را راضی کنند، چه مردم خدایان را به صورت خود با هوسی مطابق هوس های خویش ساخته بودند و آن خدایان اعتنایی به جان آدمی یا زاری و اشکریزی زنان نداشتند.
در میان قبیله های سامی عادات و آدابی شبیه آنچه گفتیم بود که تنها در جزئیات تفاوت داشتند. نام موآبیان، کنعانیان، ادومیان و فلسطیان و آرامیان را به دشواری می توان در فهرست تمدن بشریت وارد کرد. آرامیان با تولید مثل فراوانی که داشتنند در همه جا پراکنده شدند و زبان آنها زبان مشترکی بود که مردم خاور نزدیک، به وسیله آن، با یکدیگر سخن می گفتند؛ حروف الفبایی که از مصریان و فینیقیان گرفته بودند، جانشین خط نویسی میخی هجایی بین النهرین شد، همین خط که ابتدا وسیله کار در مبادلات بازرگانی بود، بعدها وسیله انتقال ادبیات و به صورت لغت و زبان حضرت مسیح و الفبایی که هم امروز اعراب دارند درآمد.
منبع : تاریخ تمدن - ویل دورانت
بیشتر بخوانیم :
اختلاط نژادها - اقوام هند و اروپایی - میتانیها، حتیها، ارامنه، سکاها
اختلاط نژادها - ملتهای هند و اروپایی – فریگیان مادرمقدس، لیدیاییان، کرزوس، سولون، کوروش