یک کارگردان تاتر که از پیدا کردن بازیگر مناسب ناامید شده،آماده بیرون رفتن از سالن تاتر است که ناگهان یک بازیگر جدید-وندا (با بازی امانوئل سینگر) وارد سالن می شود که در ابتدا با بی توجهی کارگردان – توماس (با بازی متیو آمالریک) مواجه شده اما کم کم وندا خودش را به عنوان بازیگر به او ثابت کرده و از این جا به بعد درامی شیرین و جذاب بین این دو شکل می گیرد.
همه پولانسکی را به عنوان کارگردانی قصه گو می شناسند. او این بار با تکیه بر دیالوگ های پینگ پونگی، رفت و برگشت مداوم بین متن نمایشنامه و متن فیلمنامه، ایجاد محدودیت در لوکیشن و ... این شاخصه را پررنگ تر از قبل می کند. هر چند هم چنان تسلطش بر فضا سازی ومیزانسن را فراموش نکرده است.
یک فیلم اقتباسی نود و شش قیقه ای با دو بازیگر و یک لوکیشن ثابت. این ها اولین صحبت های کسانی بود که در جشنواره کن فیلم را دیده بودند. تمامی این موضوعات برای هر کارگردانی می تواند هم نکته مثبت باشد و هم منفی. اما برای پولانسکی صددرصد مثبت است. یک قصه اقتباسی (مکبث) که در طول داستان، شخصیت ها چهره ای متففاوت و حتی کاملا مخالف با چهره ابتدایی شان را پیدا می کند (انزجار) و البته تمامی اتفاقات در گوشه ای خلوت و بدون هیچ مزاحمی به وقوع می پیوندد (دوشیزه و مرگ) ماجرای فیلم در فضایی محدود (کشتار) می گذرد.
درامی پر تعلیق و پر اوج و فرود در بین تنها چند شخصیت محدود (چاقو در آب) شکل می گیرد. شخصیت ها تغییر می کنند و جای همدیگر را می گیرند (مستاجر) و درنهایت آدم های منزوی و تنها، داستان شوخ و شنگشان را در فضایی تیره و تار و غریب تعریف می کنند (رقص خون آشامان). ما با یک فیلم ساخت رومن پولانسکی بزرگ مواجه هستیم. با تمامی المان ها و خصوصیات فیلم های قبلی.
حتی اگر شناخت کمی هم از پولانسکی داشته باشیم، می توانیم رد و تاثیر زندگی شخصی اش را در فیلم هایش ببینیم. فیلم در یک فضای بسته و در یک لوکیشن ثابت اتفاق می افتد که شاید انتخاب این نمایش نامه و این فضا متاثر از شرایط زندگی پولانسکی باشد. شاید ترس از فضای بسته و ناامن و آدم های تنها و تک افتاده، انعکاسی به شرایط زندگی اش باشد. انگار همیشه باید منتظر بود تا یک نفر خارج ازمحیط وارد آن محدوده شود و همه چیز را تغییر دهد.
نکته جالب دیگر شباهت متیوآمالریک به پولانسکی و حضور او در فیلم به عنوان نویسنده و کارگردانی علاقه مند به بازیگریست و شاید ادامه داستان و تغییر چهره او، خیلی ها را به یاد ترلوکوفسکی مستاجر بیندازد و در مقابل هم امانوئل سینگر نقش وندا را بازی می کند که این بار احتمالاً بسیاری را به یاد ماه تلخ بیندازد که به خاطر موضوع آن و البته حضور سینگر در آن فیلم، چندان هم بی راه نیست.
فیلم های جدیدتر پولانسکی به طور مشخص فیلم های بعد از پیانیست، با یک نگاه جدید و شاید به نوعی ممیزی شده، البته از طرف خود او و به دور از آن نگاه شورشی هستند و احتمالاً در این قیاس ماه تلخ پیش از سایر فیلم های پولانسکی به چشم می آید.
از ایراد های اصلی که به فیلم گرفته می شود این است که متن نمایشنامه بیش از حد تئاتری است و شاید به عنوان یک تاتر بیش از اندازه شناخته شده، آن قدر شناخته شده که تلاش ناکافی برای تبدیل نمایش نامه به فیلم نامه به چشم بیاید که البته وفاداری کامل پولانسکی به اثر اصلی چه از لحاظ توجه به متن و چه به لحاظ فرمی که برای فیلم انتخاب کرده در این قیاس بی تاثیر نیست.
خصوصاً در اوایل کار متن کشش سینمایی ندارد و فیلم را از ریتم می اندازد. مساله بعدی در نظر نگرفتن یا کمتر در نظرگرفتن مخاطب عام و به خصوص بی توجهی به هالیوود به معنای سینمای ایده آل برای تعریف داستان به شیوه کلاسیک یا در یک کلام سینمای استودیویی.
چه به لحاظ در نظر گرفتن برگشت هزینه و چه به لحاظ رعایت ذائقه آمریکایی به عنوان سلیقه مرجع که در این مورد مستاجر را پیش از سایر تجربه های قبلی پولانسکی به یاد می آوریم و هم چنین دیالوگ هایی که بعضاً فهمیدن آنها به پیش زمینه ذهنی احتیاج دارد و در نهایت پایان کمی مبهم فیلم، این موضوع را بیش از پبش در ذهن تداعی می کند اما در مورد پولانسکی می توان گفت که او باتعداد بازیگران محدود و همین طور لوکیشن ثابت و در مجموع هزینه تولید کمتر، توانسته با خیال راحت به سراغ دغده هایش برود.
از جذاب ترین قسمت های فیلم، کشمکش و درگیری بین توماس و ونداست. چه دیالوگ هایی که بین آن دو رد و بدل می شود و چه رفت و برگشت آنها بین متن اصلی و نمایشنامه. وندا از ابتدای حضورش در فیلم سعی می کند همه چیز را آنجور که می خواهد پیش ببرد، با خودش لباس آورده، نور را تنظیم می کند، در فیلمنامه دست می برد و در انتها عملاً کارگردان را به جای بازیگر زن می نشاند و خودش کارگردانی را به عهده می گیرد تا در نهایت به لحظه انتقام برسد.
از اواسط فیلم کم کم تسلط وندا به توماس به چشم می آید و هم زمان با آن کینه وندا به او. این رفت و برگشت ها ادامه پیدا می کند تا جایی که وندا برای اولین بار مستقیماً توماس را به تبعیض جنسیتی متهم می کند، درگیری کلامی بین آنها شکل می گیرد و بعد از چند لحظه توماس متن نمایشنامه را به سمت وندا که قصد خروج دارد می گیرد و می گوید خواهش می کنم وندا (از او می خواهد که نرود) وندا بر می گردد و بلافاصله اولین دیالوگ از متن نمایش نامه را می خواند و چند ثانبه بعد که وندا فریادی بر سر توماس می زند و بار دیگر آماده رفتن می شود، با زانو زدن توماس پیش پای وندا و التماس برای ماندن او، توماس بیش از پیش به ون سورین کوشمسکی (قهرمان نمایشنامه) نزدیک می شود.
در پایان توماس که جایگاهش را به عنوان برده پذیرفته بدون هیچ مقاومتی به درخت بسته می شود و وندا برای کارگردان حالا دیگر تحقیر شده، آخرین پرده نمایشنامه را بازی می کند و در نهایت این جمله بر تصوبر نقش می بندد : و خداوند هنر تصویر را آفرید و آن را در خدمت زن قرار داد.
بیشتر بخوانیم:
نکاتی درباره سریال جذاب خانه کاغذی (La Casa De Papel) یا سرقت پول (Money Heist)
بررسی اِلمان های پست مدرنیسم در سینما
پاکسازی (the Purge)؛ ایده ای عالی با پایان ناامید کننده