تورستاین وبلن که در آمریکا در خانواده نروژی تبار زاده شد، یکی از اصیل ترین متفکران اجتماعی اواخر نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. اگر چه خلاقیت او به حق ستایش شده، اندیشه وی اغلب به درستی درک نشده است. این امر تا اندازه زیادی به دلیل شیوه مطرح کردن آن است.
وبلن شاید تندروترین منتقد اجتماعی دوره خود باشد، اما انتقادهایش را با استهزا و کنایه بیان می کرد، تا اندازهای به این علت که دیدگاه هایش با گرایش تفکر متعارف اجتماعی در تعارض بود و تا اندازه ای، به دلیل این که فردی سرسخت و سنت شکن بود. به رغم این واقعیت که وبلن در طول زندگی کاری خود در دانشگاه های معتبری مانند دانشگاه شیکاگو و دانشگاه استافورد به تدریس اشتغال داشت در حاشیه زندگی دانشگاهی آمریکا به سر می برد.
این مشاغل زیاد دوام نیافت. نخست تدریس وبلن آنچه راکه مورد انتظار بود در برنداشت. هنگام تدریس به نظر می رسید که آمادگی ندارد و جویده جویده سخن می گفت. اگر چه هوش و ادراک وی اغلب آشکار بود، دانشجویان با دشواری از کلاس های او چیزی می فهمیدند. به گفته زندگی نامه نویس او، جوزف دورفمن، بر اساس معیارهای متعارف، او بدترین معلم دنیا بود. در عین حال وبلن توجه زنان را جلب می کرد و جذب آنها می شد و اگر چه متاهل بود روابط متعدد عاشقانه ای داشت. در واقع این روابط دلیل اصلی او برای ترک شیکاگو و استفورد بود.
او پس از مدتی تدریس در دانشگاه میسوری، چندی برای حکومت فدرال در واشنگتن کار کرد و یکی از سردبیران مجله دایل شد. سپس به عضویت هیئت علمی مدرسه جدید تحقیقات اجتماعی در نیویورک درآمد و تا 1926 در آنجا ماند. در آن زمان، او به کالیفرنیا برگشت و زندگی شبه راهبانه ای را در اتاقکی کوهستانی برگزید. او سه سال بعد درگذشت.
وبلن در نواحی روستایی مینسو در ناحیه مهاجرنشین نروژی پرورش یافت. اهالی این ناحیه سخت کوش بودند و جوی زاهدانه بر آنها حکم فرما بود و تظاهرات خودنمایانه ثروت و پرستیژ را نفرت انگیز می دانستند. این دنیایی بود که با پارسایی سنت لوتری و نیز با جنبش مردم گرایی آمریکایی، جنبش سیاسی ای که جاذبه خاصی برای کشاورزان و کارگران غرب میانه آمریکا داشت، شکل گرفته بود.
هواداران جنبش مردم گرایی می کوشیدند قدرت اقتصادی کارخانه داران و بانکداران بزرگ را به رویارویی فراخوانند. آنها بینش رادیکال تری از دموکراسی و عدالت اقتصادی مطرح می کردند. مردم گرایی و نه مارکسیسم، جان مایه رادیکالیسم وبلن را تشکیل می دهد.
این محیط فرهنگی بود که ذهن پربار وبلن را ملهم می ساخت، می توان تاثیر دوگانه این دو سنت فکری را در تمام آثار او مشاهده کرد. این امر در موضوعات و علایق اصلی طرح شده در یک رشته از آثار مهم او آشکار است که با نظریه طبقه تن آسان آغاز می گردد و در کتاب هایی مانند نظریه موسسه اقتصادی سرمایه داری، آموزش عالی در آمریکا و مهندسان و نظام قیمت ها ادامه می یابد.
وبلن در مشهورترین کتابش، نظریه طبقه تن آسان، در برشمردن ویژگی های صاحبان بنگاه های سوداگری سخنان کنایه آمیز و نیش داری بر قلم خود جاری می سازد. برخلاف شومپیتر او ظاهراً این فرماندهان صنعت را نیرویی نوآور و مترقی که باعث پویایی و نوآوری جامعه صنعتی هستند به شمار نمی آورد. در واقع او موقعیت آنها را در حکم طبقه مسلط در جامعه سرمایه داری صنعتی ناشی ازموفقیت آنها در مبارزه برای بقا می داند، موضعی که به نظر می رسد وی از استاد خود، ویلیام گراهام سامنر، که هوادار داروینیسم اجتماعی بود، در دانشگاه ییل اقتباس کرده باشد.
در حقیقت اگر چه صاحبان صنایع از برکت موفقیت جامعه صنعتی گذران می کردند، چندان سهمی در این موفقیت نداشتند. به این دلیل او می توانست آنها را طبقه تن آسان بنامد. از دیدگاه او طبقه تن آسان به واسطه جامعه صنعتی گذران می کند نه در جامعه صنعتی. روابط این طبقه با صنعت بیشتر از نوع روابط پولی است نه صنعتی. وبلن اصطلاحی را مطرح کرده که از آن زمان کاربرد گسترد ای پیدا کرده است: مصرف آشکار و اصطلاح مترادف آن تن آسانی آشکار.
منظور او از این اصطلاحات متقابلاً مرتبط با یکدیگر این بود که الگوهای مصرف طبقه تن آسانه نه برای برآورده کردن نیازهای واقعی، بلکه برای مطرح ساختن ادعاهای اعتبار اجتماعی طرح گردیده اند. این الگوها بر اتلاف بنیاد نهاده شده اند، اتلاف وقت، کوشش و کالاها. بنابراین او آنها را به مثابه کنش های مصرف می دیدید که هیچ کمکی به افزایش بهبود و آسایش بشر نمی کند.
آنگونه که مارکس و شومپیتر باور داشتند چنین نیست که این طبقه هدف تاریخی خود را از دست داده باشد. در واقع طبقه تن آسان هرگز نقشی حقیقتاً سودمند در جامعه صنعتی بازی نکرده است. این طبقه با طبقاتی که واقعاً مولد هستند رابطه انگلی دارد. منظور وبلن در مورد این که کدام طبقات اساساً باعث بهره وری صنعتی هستند کاملاً روشن نیست، اما این طبقات مسلماً کارگرانی هستند که در تولید واقعی کالاها شرکت دارند.
وبلن به مفاهیم پیشرفت و قوانین اجتناب ناپذیر تکامل اجتماعی با تردید می نگریست. با این حال گرایش داشت که تحولات فناوری را یکی از منابع عمده و شاید منبع اصلی، دگرگونی اجتماعی به شمار آورد. پیشرفت جامعه در سطح فناوری کادرهای مورد نیاز کارگران را با دانش تخصصی لازم برای به کار انداختن کارآمد نظام اقتصادی به وجود می آورد. جای شگفتی نیست که وبلن بر این متخصصان علمی که انها را مهندسان و فن ورزها (تکنسین) می نامید، بسیار تاکید می کرد.
بنابراین جامعه صنعتی با دوگانگی میان سوداگری و صنعت، یا به سخن وبلن، میان مناقع پولی و منافع صنعتی مشخص می گردد. اگر چه انگیزه صاحبان سرمایه کسب پول است این تنها متخصصان هستند که می توانند کالاهایی تولید کنند که از نظر اجتماعی سودمند باشد. با وجود این آنها تنها هنگامی می توانند چنین کنند که برای گذران زندگی خود به صاحبان سرمایه وابسته نباشند. مادام که سرمایه داران سوداگر طبقه اقتصادی مسلط را تشکیل می دهند، جامعه صنعتی هم چنان اتلاف کار است و ممکن نیست نیازهای واقعی انسان را برآورده سازد.
چاره این وضعیت به توانایی مهندسان و فن ورزها که امروزه ممکن است آنها را فن سالار (تکنوکرات) بنامیم، در گرفتن زمام امور اقتصادی از دست سرمایه داران سوداگر بستگی دارد. وجود این طبقه متخصصان و نه پرولتاریا برای هر گونه امکان آزاد کردن جامعه صنعتی از قید و بندهای سرمایه دارانه اش ضروری است. اندکی پس از انقلاب روسیه، وبلن در کتاب مهندسان و نظام قیمت ها با بهره گیری ازاصطلاحات بلشویک ها خواستار تشکیل شورای مهندسان و فن ورزها گردید. کاملاً روشن نیست که او در مورد این پیشنهاد جدی بوده است یا خیر. مثلاً ریک تیلمن، گمان می کند که این پیشنهاد، پیشنهادی طعنه آمیز بوده است.
وبلن مهندسان و فن ورزها را به شیوه ای که مارکس به پرولتاریا می نگریست، طبقه ای انقلابی نمی دانست. نخست اینکه او به اندیشه گروه نخبه دانشمند ارج می نهاد واین نشان می دهد که توانایی ایجاد جامعه ای عادلانه تر محدود بود. او هم چنین احتمال این را که این متخصصان تمایل یا توانایی سازمان یافتن جمعی را برای درآوردن زمام امور اقتصادی از چنگ سرمایه داران سوداگر خواهند داشت، بررسی نکرد. در واقع این لحن کلی نوشته های وبلن ما را به این نتیجه گیری رهنمون می شود که او درباره پایان یافتن تنش میان سوداگری و صنعت دچار تردید بوده است.
بیشتر بخوانیم: