امروز: یکشنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۳ برابر با ۱۰ شعبان ۱۴۴۶ قمری و ۰۹ فوریه ۲۰۲۵ میلادی
پنج شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۳:۰۳
۰
PNAZAR
نسخه چاپی

جوزف شومپیتر و پاشنه آشیل سرمایه داری

جوزف شومپیتر و پاشنه آشیل سرمایه داری
به گزارشتمیم نیوز

جوزف شومپیتر مارکسیست نبود. در واقع همانگونه که یکی از مفسران گفته وی از ایدئولوژی مارکسیسم تنفر داشت، با وجود این ارزش تحلیلی کار مارکس را به خوبی درک میکرد. زندگی مارکس و شومپیتر بسیار متفاوت بود زیرا شومپیتر غیرخودی نبود بلکه یک شخصیت دانشگاهی موفق خودی بود.

شومپیتر پس موفقیت در به دست آوردن سمت های دانشگاهی در اروپا، به ایالات متحده مهاجرت کرد و در دانشگاه هاروارد به کار مشغول شد. افزون بر این تجربیات علمی او بینش دقیقی درباره کارکردهای اقتصادهای سرمایه داری به او می داد چرا که مدت کوتاهی وزیر دارایی جمهوری اتریش و اندکی پس از جنگ جهانی اول رئیس بانکی خصوصی بود.

شومپیتر مانند مارکس سرمایه داری را از نظر تاریخی نظام اقتصادی مشخصی می دانست که با گذشت زمان گرایش های درونی آن شالوده هایش را اندک اندک نابود می کند. به دیگر سخن هر دو هم عقیده بودند که سرمایه داری در دراز مدت نمی تواند خود را حفظ کند و بدین سان دوره آن ناگزیر به  پایان خواهد رسید. اما درباره این که این امر چگونه رخ خواهد داد و آینده چگونه خواهد بود نظرهای متفاوتی داشتند.

کمک بی همتای شومپیتر به شناخت ما از جامعه صنعتی در سراسر مجموعه نوشته های او به چشمی می خورد. اما روشن ترین ارزیابی او از سرنوشت سرمایه داری و امکان پیدایش سوسیالیسم در کتابی که طی آخرین دهه زندگانی او نوشته شده است یعنی سرمایه داری، سوسیالیسم و دموکراسی آمده است. در مقدمه بخش دوم کتاب شومپیتر نظریه اصلی خود را با جملاتی قاطع  بیان کرده است. او می نویسد آیا سرمایه داری می تواند باقی بماند؟ نه تصور نمی کنم بتواند. مقدمه بخش بعدی به بحث درباره امکانات سوسیالیسم می پردازد: آیا ممکن است سوسیالیسم کارساز باشد؟ البته که ممکن است.

چه چیزی او را به این نتیجه گیری ها رهنمون شده است و به چه مفهومی باید اندیشه او را هم سو با نظریه سرمایه داری مارکس یا متفاوت از آن در نظر گرفت؟

شومپیتر به تاکید ورزیدن بر شباهت های معینی گرایش داشت اما در واقع اندیشه های آنها بسیار متفاوت بود. مارکس علت سقوط سرمایه داری را ناتوانی آنها در نظر می گرفت یعنی ناتوانی آن برای دست و پنجه نرم کردن با بحران اوج گیرنده ای که در نتیجه کاهش روز افزون میزان سود پدید می آمد. شومپیتر بر عکس مساله را یعنی پاشنه آشیل سرمایه داری را،  نتیجه موفقیت سرمایه داری می دانست.

دوم، در نوشته های شومپیتر طبقه کارگر در پایان دادن به سرمایه داری یا پدید آوردن سوسیالیسم هیچ نقشی بازی نمی کند. قضیه کاملا برعکس است. در دیدگاه او پیش آهنگان حقیقی سوسیالیسم روشنفکران یا برآشوبندگانی که آن را موعظه می کنند، نیسند، بلکه وندربیلت ها، کارنگی ها و راکفلرها هستند. این ادعای جالب توجه ناشی از دیدگاه شومیتر درباره نخستین محرک سرمایه داری، یعنی کارفرمای اقتصادی است.

به طور خلاصه استدلال او از این قرار است. این طبقه کارفرما اساساً مسئول ظرفیت زیاد تولید سرمایه داری است. این طبقه به دلیل آمادگی اش برای خطرپذیری در بازار رقابت آمیز، طبقه ای است که توسعه کالاهای جدید و بهبود یافته را میسر کرده است و هم چنان روش های جدید و برتر تولید را پدید می آورد. به این دلیل به جاست که سرمایه داران را عامل پیشرفت اقتصادی بدانیم.
یکی ازدست آوردهای چشمگیر طبقه کارفرما که در قرن بیستم پدیدار گردید شرکت های بزرگ و مدرن بوروکراتیک بود. در این شرکت ها، تصمیمات اقتصادی را به طور فزاینده قشر جدید و بیش از پیش متنفذ در سلسله مراتب شرکت، یعنی کارگزاران یا طبقه مدیران می گرفتند.

نتیجه نهایی این تحول این بود که کارفرمای اقتصادی به گونه ای فزاینده اهمیت خود را از دست داده و مدیرانی که در نهادینه کردن روش هایی که پیشرفت اقتصادی را تامین می کنند موفق هستند اهمیت یافتند. شومپیتر این فرآیند را به این صورت  توصیف کرد: از انجا که موسسه اقتصادی سرمایه داری با دست آوردهایش به خودکار کردن پیشرفت گرایش دارد ما بر آنیم که میل دارد خود را زائد سازد، یعنی به فروپاشیدن زیر فشار موفقیت خود گرایش دارد. واحد صنعتی کاملاً بوروکراتیک و غول آسا شرکت کوچک یا متوسط را بیرون می راند و صاحبان آن را خلع ید می کند و سرانجام کارفرمای اقتصادی را نیز بیرون می راند و طبقه بورژوازی را خلع ید می کند که در این فرآیند نه تنها درآمد خود بلکه هرآنچه را که بی اندازه مهم تر است، یعنی کارکرد خود را نیز از دست می دهد.

به این ترتیب پایان سرمایه داری در نظر شومپیتر با دیدگاه مارکسیستی بسیار متفاوت است. در نظر شومپیتر مرگ سرمایه داری لزوماً پایان بازار یا ظهور جامعه ای بی طبقه را در بر ندارد بلکه صرفا به این معناست که طبقه کارفرمای اقتصادی پس از آن که سودمندی خود را از دست داد دیگر وجود نخواد داشت و جای خود را به مدیران شرکت های بزرگ بوروکراتیک می دهد.
افزون بر این تعریف او از سوسیالیسم با نظر مارکس همانند نبود. شومپیتر تعریف مختصر و مفیدی از جامعه سوسیالیستی به دست داد.

به تعبیر او، سوسیالیسم الگویی نهادی است که در آن کنترل وسایل تولید و خود تولید به دستگاهی مرکزی واگذار می شود و با این تمرکز امور اقتصادی جامعه به حوزه عمومی تعلق می یابد نه به حوزه خصوصی. به دیگر سخن تصمیمات اقتصادی را سازمان های متمرکز به نمایندگی از منافع عموم اتخاذ میکنند. این نتیجه گیری با تعبیر مارکسیستی شباهت دارد اما در این جامعه به جای اینکه کارگران یا مردم خود تصمیمات اقتصادی مهم را بگیرند مدیران این کار را می کنند.

بدین سان شومپیتر نتیجه می گیرد که اگر انقلابی در جامعه صنعتی رخ داده است همان چیزی است که جیمز برنهام آن را انقلاب مدیریت نامیده است یعنی به قدرت رسیدن طبقه ای از مردم که به دانش تخصصی لازم برای به کار انداختن و گسترش جامعه مدرن صنعتی مجهزند.

 

بیشتر بخوانیم:

مارکس؛ تحلیل گر جامعه صنعتی سرمایه داری

فرد گرایی، مهم ترین گرایش اجتماعی الکسی دوتوکویل

نظریه دگرگونی انقلابی مارکس

 تمایز اجتماعی در مادرشهر از نگاه زیمل

مارکسیسم پس از مارکس

نظریه سنت شکنانه اجتماعی تورستاین وبلن

سی رایت میلز، پژوهش گر هنجارشکن



+ 0
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.