افلاطون برای مفاهیم تعریفی خود نام ویژه ای دارد به نام صُوَر یا مُثُل. چون ما وارد جهان معقول شده ایم و اشیاء این جهان صورت ها هستند، بنابراین اکنون پیش از صعود به بالاترین سطح خط فاصل، باید نظریه صور افلاطون را بیازماییم.
برای افلاطون مفاهیمی نظیر مفهوم یک دایره، یک مثلث، زیبایی، عدالت و نیز مفاهیمی که گنجینه واژها های روزمره ما را تشکیل می دهند، نظیر خانه، رنگ زرد، مرد؛ دو کارکرد مهم دارند: کارکرد نخست این است که آنها آگاهی ما را از جهان اشیا و نیز موضوع های ریاضیات، علوم و فلسفه امکان پذیر می کنند، کارکرد دوم آنها این است که ما را قادر می سازند که همه این چیزها را مورد نقد و ارزیابی قرار دهیم.
نخست اینکه مفاهیم انتزاعی چگونه ما را قادر می سازند که از تمامی چیزها، خواه چیزهای جهان پدیدار یا چیزهای جهان معقول آگاهی یابیم؟
منظور افلاطون این است که به طور کلی به شرایط و لوازم کاربرد مفاهیم بیاندیشیم و گفتگو کنیم. با واسطه مفاهیم، عالم برای ما معقول می گردد. ساده ترین گزاره (آن یک مرد است) از مفوم انسان ،(آن یک سیب است) از مفهوم سیب (میوه) استفاده می کند.
هر مفهوم نظیر انسان یا سیب (میوه) به کیفیاتی اشاره دارد که شامل گروهی از چیزهای خاص و جزئی است: هوشنگ، منوچهر، سیب شمیرانی یا سیب لبنانی و فقط بدین سبب می دانیم مفهوم انسان به چه صفاتی اشاره دارد که قادریم درباره یک انسان جزئی و خاص صحبت کنیم.
اما اگر سلسله صفات عینی، کلی و تغییرناپذیری که دال بر مفهوم انسان است نبود و اگر به جای آن هر شخص عقیده صرفاً شخصی خود را در مورد صفاتی که دلالت بر مفهوم انسان می کند، داشت، مراوده و گفتگو ناممکن می بود. ما هرگز نمی فهمیدیم هنگامی که آن مرد یا زن واژه انسان را بر زبان می راند، منظورش چیست-میتوانست چیزی باشد که شخص دیگری آن را قورباغه می خواند.
اینک می توان یک مثال یا صورت را در نزد افلاطون تعریف نمود: صورت ها تعاریف مفاهیم ابدی، تغییرناپذیر و مطلقاً حقیقی اند. صورت مثلث گروهی از تمامی آن کیفیاتی است که مفهوم مثلث را تعریف می کنند.
این ها همچنین صفات مشترکی هستند که کل طبقه مثلث های جزئی، یعنی مثلث هایی که تا کنون ساخته شده یا ساخته خواهند شد در آن سهیم اند.
منظور افلاطون از صورت، کیفیات عینی، کلی و تغییرناپذیری است که مفاهیم ما نظیر عدالت یا انسان را تعریف می کنند. او گاهی از صورت با عنوان جوهر یاد می کند بدین معنا که آنها ماهیت یا کیفیات ماهوی اشیا جزئی را تشکیل میدهند.
اکنون می توانید فهمید که چگونه صورت ها یا ایده ها دانش راستین را ممکن می گردانند. چنان که پیش از این معلوم شد، دانش راستین باید دو ویژگی داشته باشد: 1- باید تبدیل ناپذیر و تغییرناپذیر باشد و 2- باید در حدود آنچه واقعی است باشد. معلوم شد که شناخت یا دانش مبتنی بر ادراک حسی بر سطح باور، به سبب ناموثق بودنش، نه ثابت است و نه در حدود واقعی، زیرا دانشی است در معرض گذار. برعکس دانش مبتنی بر صور، تبدیل ناپذیر و نامتغیر خواهد بود چرا که صورت ها تبدیل ناپذیرند و در عین حال دانش واقعی خواهند بود زیرا صورت ها واقعیت راستین را تشکیل می دهند.
و حالا به اختصار به کارکرد دوم صورت ها، کارکرد ارزیابی کننده و انتقادی شان می پردازیم. صور ناب و ابدی کیفیات عینی، جهان روا و تغییرناپذیری را نشان میدهند که معرف مفاهیمی می باشند. به همان روال معیارها یا ایده آل هایی را برای ارزیابی جهان اشیا برقرار می کنند. در جهان سیال اشیا همواره در حال تغییرند، آنها در کون و فسادند و کیفیات یک صورت مثلاً سیب به شکل بسیار ناقصی در یک سیب کرم خورده و گندیده مشخص می شود.
به همین سان هیچ خط واقعی که ما بوانیم ترسیم کنیم به معیار کیفیت آن صورت جواب نخواهد داد. هیچ دو خطی در جهان پدیدار کاملاً مساوی نیستند. هیچ چیز در جهان پدیدار در نوع خود کامل نیست مگر صُوَر ناب، معقول، تغییرناپذیر که کیفیات معرف مفاهیم خاص، انسان، عدالت و دایره را به وجود می آورند.
در سطح فهم عقلانی یا عقل، افلاطون نوعی دانش را که مشخص ریاضیات و علوم طبیعی است توصیف می کند. متعقات دانش ریاضی عبارت از صورت هایی نظیر صورت های مثلث ها، دایره ها و موضوعات ریاضی دیگر هستند. این صورت ها به واسطه فهم عقلانی یا عقل ریاضی دان شناخته می شوند و عینی، جهانروا و تبدیل ناپذیرند. برای هر شخصیت و هر شهری عدد p ثابت است و مساحت یک دایره هنوز و همیشه طبق فرمول است.
بدین سان افلاطون میگوید که هندسه دان از مفروض هایی آغاز می کند و پیش می رود، نه برای اینکه به آن اصل های نخستین دست یابد، بلکه منظورش رسیدن به نتیجه است. مثلاً مثلث یا دایره یا مانند آنها را به نحوی که بر او معلوم هستند میگیرد و سپس این مواد را به شکل عینی و محسوس، برای رسیدن به نتیجه استدلال می کند بی آنکه توجه و علاقه او به این یا آن مثلث یا دایره مشخص و معین باشد و چنان که افلاطون می گوید هندسه دانان درواقع می کوشند چیزهایی را دریابند که انسان تنها می تواند با چشم اندیشه آنها را مشاهده کند.
اما این مرحله از تلقی فکری نیز کامل نیست، چون با مفروض ها سروکار دارد. البته از نظر افلاطون مفروض ها غیرواقعی نیستند، بلکه دارای نحوه ای از هستی اند اما کامل نیستند زیرا هستی را در کلیت آن نمی توانند دریابند تا همبستگی شکل ها و انواع آن را نشان دهند.
حساب دان و هندسه دان با شکل هایی از هستی سروکار دارند که گویی از هم مستقل و جدا هستند. حقایقی که ایشان به شکل مفروض با آن آغاز می کنند نیازمند به اثبات است تا نشان داده شود که همه در واقع اجزا و عناصری متعلق به یک کل به هم پیوسته هستند. شناخت کامل نیز دیدن اشیا در وابستگی شان به یک اصل نخستین نامفروض است. کوشش فکری آدمی همواره در مسیر رسیدن به این هدف است و هرچند هرگز به آن نمی رسد اما در آرزوی آن است. این مرحله تعقل کامل است و هیچ عنصر حسی یا محسوس در آن یافت نمی شود.
عقل بالاترین مرحله شناخت است. در این مرحله ذهن از روش دیالکتیک استفاده می کند که در این بافت به معنای علمی است که صورت ها یا ایده ها را مورد مطالعه قرار می دهد.
افلاطون در جمهوری می گوید ما دیالکتیک را بر قله مطالعات دیگرمان مانند کتیبه قرار میدهیم. هیچ مطالعه دیگری به حق نمی تواند بر فراز آن جای گیرد. دیالکتیک سلطان همه علوم است.
اینجا فیلسوف راستین وارد قلمرو خودش شده است. او به سوی شناخت صور به واسطه فعالیت عقل خود و از راه کاربرد دیالکتیک به مثابه روش خود حرکت میکند، روش تحلیل جوهر یا صورت های تمامی چیزها در عالم و مشاهده رابطه آنها با یکدیگر.
بنابراین فیلسوف از دیالکتیک برای پرداختن به وظیفه ناتمام مرحله سوم استفاده میکند و 1- اصول اولیه راستین را برای ریاضیات و علوم برقرار می نماید، 2- بدون کاربرد نمودارها یا چیزهای جزئی جهان پدیدار، 3- صورت ها را هماهنگ می کند و علوم و ریاضیات متفرق، منفرد و نامرتبط را در مجموعه واحد متحد می گردان.
دیالکتیک تمامی طیف و تنوع صورت ها، از صورت دست ساز نظیر صندلیها و چیزهای پیش پا افتاده دیگر؛ روابطی نظیر تساوی و تشابه، ارزش ها، نظیر زیبایی و نیک وعدالت را هویت و وحدت می بخشد. فیلسوف به واسطه دیالکتیک نه تنها تمامی این صورت ها را وحدت می بخشد و حقیقت آنها را به اثبات می رساند بلکه به سوی سامان دادن صورت ها در نظمی واحد از حقیقت و ارزش رهسپار می گردد. در فلسفه افلاطون ایده نیکی مقام خاصی دارد. ایده نیکی هدف یا فرجام یا غایتی است که همه چیز برای آن وجود دارد.
افلاطون ایده نیک را با خورشید مقایسه می کند. هماگونه که پرتو خورشید چیزهای محسوس و انضمامی جهان پدیدار را جان می بخشد و منبع زندگی، رشد و ارزش آنهاست، به همین گونه ایده نیک، حقیقتی را به دست می دهد که صورت های جهان معقول را می سازد و منبع هستی و نیکی آنهاست.
افلاطون درباره ایده نیک می گوید که آن خالق کل چیزهای زیبا و درست، صاحب اختیار نور در این جهان و منبع حقیقت و خرد در جهان دیگر است، نیکی جوهر نیست بلکه به لحاظ عزت و قدرت به مراتب بالاتر است.
در ایده نیکی افلاطون منبع مطلق حقیق و نیکی را به نمایش گذارده است. ایده نیک منبع آگاهی، حقیقت و ارزش تمامی ایده ها یا صورت های دیگر است؛ ایده نیکی منبع غایت اخلاقی جهان است.
افلاطون با صعود به ایده نیکی به ی ایده مطلق حقیقت و نیکی، راه را بر خدای مسیح گشود. ایده نیکی مانند خدای مسیحیت عالی ترین ارزش، یعنی منبع تمامی ارزش های دیگر است. در طی دو هزار سال، هنگامی که مسیحیان به خدا می اندیشیدند خط فاصل و خروج از غار از راه قدرت و خرد و قدرت عشق به ایده نیکی افلاطون را درنظر داشتند.
بیشتر بخوانیم: