چگونه میتوان بیخاطرات، بیحافظه، عاشق ماند؟ -این سؤالی است که چارلی کافمن از خود مدام میپرسد. و علّتش ناپایداری ارتباط آدمهاست.
آغاز داستان درخشش ابدی یک ذهن پاک، تکهای است از پایان و پاپان، شروع یک رابطه است، و صحنهها (گزارهها) تکههای پازلی هستند که کنار هم شکوهمندی یک رابطۀ ناکام را تصویر میکند. پس از پایان میتوان به آغاز فیلم شک کرد: آیا بهواقع جول و کلمنتاین تنها یکبار یکدیگر را از خاطرات خود پاک کردهاند یا این چرخه مدام تکرار میشود؟ ساختارِ غیرخطی داستان راه میدهد به چنین برداشت تراژیک.
دکتر هاوارد سرپرست یک کلینیک است که کار آن پاک کردن آن دسته از خاطرات افراد است که دوست ندارند آنها را در ذهن خود داشته باشند. کلینیکی که اغلباً زوجها خصوصاً در روزهای نزدیک به ولنتاین به آن مراجعه میکنند تا خاطرات بدی را که از هم در ذهن خود دارند پاک کنند. تکنیسینهای کلینیک ابتدا مکان خاطرات مورد نظر را که به صورت لکه های روشنی روی مغز نمودار میشود، شناسایی کرده و سپس به محو کردن آن لکه های نور میپردازند. ابتدا کلمنتاین و سپس جول آگاهانه تصمیم به پاک کردن خاطرات مشترکشان میگیرند اما حتی بعد از فراموشی یکدیگر، مجدداً به سمت هم کشیده شدند زیرا لکه نوری که در قلب آنها روشن شده بود درخششی ابدی داشت فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک ، فیلمنامه محکم و پیچیده ای دارد و با توجه به زمینه هایی که داستان در اختیار نویسنده قرار داده است به طور پی در پی سطوح کشمکش خود را تغییر می دهد. دائماً از ذهن شخصیت اصلی به جهان بیرون جابه جا می شود.
جوئل( جیم کری Jim Carry) و کلمانتین ( کیت وینسلت Kate Winslet) از عجیب ترین شخصیت های سینمایی در چندین سال اخیر به شمار می روند. یکی خیلی معمولی و دیگری کمی خل وچل و غیرقابل پیش بینی.
عجیب بودن شخصیت های اصلی باعث شده تا رابطه ای هم که بین آنها شکل می گیرد ، عجیب و کم نظیر باشد. در واقع همین غرابت باعث می شود که جوئل برای حفظ خاطرات خوب و خوش خود با کلمانتین تقلا کند و ما به عنوان بیننده ، به تماشای ادامه اتفاقات ترغیب شویم.
فیلم درباره روابط انسانی و ارزش رابطه ها صحبت می کند و می گوید به هیچ وجه نمی توان از اوقات خوش رابطه ها، حتی آنهایی که فرجام خوبی ندارند، گذشت و اینکه انسان ها تنها زمانی که روابط شان در حال نابودی است، به ارزش آنها پی می برند.
از نقاط درخشان فیلم میتوان به بازیهای جیم کری اشاره کرد. این بار در نقشی متفاوت (مردی ساده لوح، کم حرف و خجالتی) توانایی های خود را به رخ کشید،جیم کری آنقدر خوب در نقش یک مرد کم حرف فرورفته که اصلا نمی توان تصور کرد که این همان مرد بذله گو با لبخندهای بزرگ فیلمهای کمدی باشد.
مسئله مهمی که شاید دلیل اصلی اقبال فیلمنامه کافمن در شب اسکار بوده باشد ، توجه به همه شخصیت هاست. علاوه بر پرداخت بسیار خوب دو شخصیت اصلی ، پرداختن به سایر شخصیت ها، گذشته و روابط آنها باعث شده تا همه کاراکترهای فیلم تا حدّ قابل قبولی از پردازش مناسب برخوردارند.
عدم تدوین خطی، مخاطب را در بار اول تماشای فیلم حسابی گیج میکند، اما با نزدیک شدن به انتهای فیلم و در ده دقیقه پایانی با پیدا شدن تکه پازلهای گم شده داستان، مخاطب لذت وافری را از حل پازل فیلم تجربه میکند.
برای درک فیلم باید بدونیم در هر لحظه، فیلم در چه زمان و چه موقعیتی قرار دارد. رنگ موی کلمنتاین کلیدی هست که با ان میتوان زمان فیلم رو تشخیص دهیم.
بازی جیم کری و کیت وینسلت عالیست. کیت وینسلت انگلیسی برای این فیلم با لهجه آمریکایی صحبت کرد و نامزد اسکار برای بهترین بازیگر زن شد.
فیلم در جشنواره های مختلف موفقیتهای چشمگیری را بدست آورد که از جمله مهمترین آنها میتوان به دریافت اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال اشاره کرد. همچنین این فیلم در فهرست فیلمهای برتر سایت IMDB در رده پنجاه و نهم قرار دارد. این فیلم را میتوان یکی از بهترین عاشقانه های دو دهه اخیر سینما دانست؛ لذت تماشای آنرا از دست ندهید.
بیشتر بخوانیم:
لیزی Lizzie، پرونده ای واقعی که همچنان باز است
کتابخوان (The Reader) ؛ماجرای عشقی در پس پرده
نکات جالبی از سریال جذاب وایکینگ ها/ مینی سریالی که به فصل ها انجامید