این تصور که اخلاق مبنایی جز در عقاید و باورهای مردم ندارد تصوری بسیار قدیمی است، حداقل به قدمت آثار افلاطون. در مکالمه جمهوری افلاطون، تراسیماخوس از چنین دیدگاهی درباره اخلاق دفاع می کند. بنابراین وقتی فیلسوفان جدید از نو به اثبات آن می پردازند این چرخه را دوباره تکرار می کنند. چه بسا عامه پسند بودن این دیدگاه تا حدودی به جهت شهرت آن باشد. ولی آیا این چرخه خواهد چرخید؟
شوپنهاور و نیچه
هر چند این تصور که اخلاق به معنایی یک توهم است تصور بسیار کهنی است ولی احتمالاً نفوذ و تاثیر تاریخی عمده ای که امروز نزد ما دارد از نویسندگان قرن 19 به ویژه نیچه و شوپنهاور مایه می گیرد.
شوپنهاور می گوید که اخلاق کشف نشده بلکه آفریده شده است. ستایش گر او،یعنی نیچه، اخلاق را پندار می داند ولی پنداری ضروری، پنداری که احتمالاً نوع بشر نمی تواند بدون آن زندگی کند. این اهمیت چندانی ندارد که نیچه متعقد است نوع بشر به "پندارهای ضروری" متعددی اعتقاد و نیاز دارد که اخلاق تنها یکی از آنها است. "پندارهای" دیگر او مابعدالطبیعی ترند، آنها شامل این باور می شوند که وقایع عللی دارند و این باور که جهان مادی وجود دارد. نییچه فقط درباره علم اخلاق شکاک نبود بلکه نسبت به علم، سیاست، وجود جهان طبیعی و حتی وجود خود عقل نیز شکاک بود.
از زمان نیچه به بعد این چرخه فلسفی که از آن سخن می گوییم به دفعات تکرار شده است، به ویژه توسط پوزیتیویست های منطقی در طول نیمه نخست قرن بیستم و باز توسط فیلسوف تجربه گرا جی ال مکی در نیمه دوم آن.
عاطفه گرایی
ای جی ایر در کتاب مشهورش به نام زبان، حقیقت و منطق دیدگاه پوزیتیویسم منطقی را به خوبی شرح و توضیح داده است.
ایر می گوید که فلسفه اخلاق هیچ ارتباطی با رفتار ندارد. فلسفه اخلاق تنها با معنای کلمات سروکار دارد. او در ادامه استدلال می کند که کلماتی مانند خوب، درست، خطا و غیره، هیچ چیزی را در جهان واقعی توصیف نمی کنند، آنها صرفاً بیان گر عواطف اند. از این رو نظریه ایر نظریه عاطفی اخلاق یا عاطفه گرایی نام گرفته است.
براساس نظریه عاطفی همه جملات حاوی اصطلاحات اخلاقی مثل خوب و بد کارشان جز بیان حالات عاطفی گوینده نیست. جملاتی که به نگرش های گوینده مربوط است در واقع اصلا درباره نگرش ها نیست. آنها مبین نگرش ها یا عواطف اند ولی درباره هیچ چیز نیستند. کلمات اخلاقی معنایی بیش از کلمات زائدی مثل آخ یا هورا یا هو، ندارند.
جملاتی مانند "وظیفه توست که از والدینت مراقبت کنی" صرفا بیانگر تمایل عاطفی گوینده است. او درست به همان اندازه می توانست بگوید که "پرستاری از والدین-هورا!"
به این دلیل عاطفه گرایی به "نظریه اخلاقی هو-هورا" مشهور است.
جزء لاینفک نظریه مذکور این است که نهایتاً در هیچ مورد خاصی هیچ دلیلی برای ترجیح هو به هورا وجود ندارد.
مخالفان این جنبه پوزیتیویسم منطقی به ایر چنین پاسخ می دهند که اگر درباره اخلاقیات حق با او باشد در این صورت وجود استدلالات اخلاقی غیر ممکن خواهد بود. ولی مردم همواره در مورد اخلاقیات استدلالاتی دارند. آنها درباره این که چه کسی را باید برای فلان یا بهمان عمل سرزنش کرد استدلال می کنند، آن ها در خصوص محاسن و معایب نژاد پرستی و ضدیت بنا آن و تصمیمات شخصی، سیاسی و آمیزش جنسی و غیره به بحث و جدل می پردازند. اگر می شد که تمام احکام اخلاقی را به هو و هورا فرو کاست اساساً این استدلالات هیچ معنایی نمی داشت.
به طور کلی عاطفه گرایی با تجربه انسان جور در نمی آید. ففی الواقع محال است که کارهای هیتلر و استالین را به منزله اموری تصور کرد که نتوان واقعا به آنها نسبت بدی و شر دارد و از لحاظ انسانی غیر ممکن است که کلمه بی ربط هورا را در حکم واکنش شایسته ای در مقابل اعمال جنایت کارانه قلمداد کنیم.
نسبیت و غرابت
جی ال مکی دو دلیل ارائه می دهد که فکر می کند می توان آنها را برای اثبات توهمی بودن اخلاقیات به کار برد. دلیل نخست را "دلیل نسبیت" می نامد. مکی معتقد است که میان اصول اخلاقی موجود در کشورها و ادیان و دوره های تاریخی مختلف تفاوت های مهمی وجود دارد.
با مشاهده چنین تفاوت هایی دو فرضیه به ذهن او خطور کرد : یکی این که اصول اخلاقی صرفاً بر طرق متفاوت زندگی دلالت دارند و دیگر اینکه هیچ یک از طرق زندگی از لحاظ اخلاقی بهتر از دیگری نیست. دلیل اینکه یک مرد به تک همسری اکتفا می کند این نیست که آن را اخلاقاً خوب می نامد بلکه صرفاً بدین دلیل است که در جامعه ی تک همسری زندگی می کند.
همین سخن درباره چند همسری نیز صاق است. مخالف می تواند به سه دلیل به این نظریه اعتراض کند :
یکم، او می تواند استدلال کند که تفاوت های موجود در عقاید اخلاقی چیزی را ثابت نمی کند. به هر حال، دانشمندان مختلف مثلا درباره منشا جهن یا در مورد علت بیماری ایدز نظریه های متفاوتی دارند ولی ما هرگز نتیجه نمی گیریم که حقیقت علمی به شخص ناظر وابسته است، ما هرگز فکر نمی کنیم که علم تماماً موضوع و متعلق عقیده است.
دوم، مخالف مکی می تواند اعتراض کند که این اصلاً درست نیست که مردم همواره شیوه زندگی کشور متبوعشان را می پذیرند. بردگان در جامع برده داری هیچ گاه شیوه زندگی ای را که برده داری مشخصه آن است نمی پذیرند. زنان هرگز نحوه زندگی چند همسری یا به عبارت دیگر، مقام و منزلت زنان در جامعه خودشان را بی چون و چرا نمی پذیرند، شهروندانی که تحت حکومت دیکتاتوری زندگی می کنند با اعمالشان (وقتی کاملاً نحقیر نشده باشند) نشان می دهند که معتقدند حکومت دیکتاتوری از نظر اخلاقی و به معنای عینی و واقعی کلمه بد است، نه صرفاً به عنوان "موضوع و متعلق عقیده". مردمی که زیر سلطه حکومت های دیکتاتوری ظالمانه زندگی می کنند غالباً می خواهند کاری بیش از صرف هو کشیدن انجام دهند.
سوم، شاید قاطع ترین ایراد به نظریه مکی این ادعا باشد که تفاوت های موجود در اصول اخلاقی عمیق نیستند. می توان دلیل آورد که همه اصول اخلاق در برخی از اصول بسیار کلی وجه اشتراک دارند. همین اصول بسیار کلی است که نشان دهنده اخلاقیات صحیح و عینی می باشند. اختلافات طبیعی مربوط به آب و هوا و الگوهای کاری و غیره موجب تغییرات و تنوعات ظاهری در اصول می شوند ولی انسان ها در اعماق وجودشان بر سر مجموعه اصول اخلاقی حقیقتاً انضمامی و عینی با همدیگر توافق دارند.
متاسفانه این ادعای قاطعانه را تنها می توان با جمع آوری مقدار معتنابهی از شواهد انسان شناسانه و تاریخی اثبات یا ابطال کرد. از آن جا که احتمالاً در حال حاضر چنین اطلاعاتی در دست نیست باید این ادعا را معلق بگذاریم. آن ممکن است درست باشد یا درست نباشد. هیچ کس نمی داند.
با این حال حتی اگر این سخن درست باشد که تمامی مردم در همه زمان ها به هسته مرکزی کوچکی از اصول اخلاقی اعتقاد داشته اند نتیجه نمی شود که اخلاق یک توهم نباشد. بعضی از توهمات بسیار شایع و فراگیرند و شاید اخلاق هم یکی از آنها باشد این نشان می دهد که عناوین مهم مورد اشاره نه می توانند کاذب بودن نظریه مکی را اثبات کنند نه صادق بودن آن را. بدین ترتیب معلوم می شود هم دلیل مکی در خصوص نسبیت و هم دلیل پیشنهادی علیه دلیل او بی ربط هستند.
مکی دومین دلیل خود در تایید این نظریه را که اخلاق توهم است"دلیل از راه غرابت" می نامد. او می گوید اگر ارزش های اخلاقی عینی واقعا وجود داشته باشند می بایست امور بسیار غریبی باشند که با هر چیز دیگر در جهان متفاوتند فی المثل خوبی شبیه سرخی نیست: یعنی آن را به چشم نمی توان دید. آن شبیه صافی نیست یعنی با انگشتان نمی توان آن را لمس کرد. بنابراین چیز غریبی است. مکی از این فراتر رفته و ادعا می کند از آنجا که اگر خوبی وجود داشت چیز غریبی می بود، حقیقت امر باید چنین باشد که آن وجود ندارد.
بدین سان شاید این نخستین سوالی باشد که به ذهن می رسد: از کجا می دانیم که امور غریب وجود ندارد؟ غرابت، معنایش هر چه که باشد، ضرورتاً مانع و مقابل وجود نیست.
به علاوه، اگر خوبی واقعاً غریب است باید بپرسیم که چه امور یا کیفیاتی "عادی" هستند برای مثال ماکیفیات و اموری هم چون نیرو، ضرورت، ژن، الکترون و پیوستار زمانی-مکانی انیشتین را چگونه دسته بندی میکنیم؟ هیچ یک از این چیزها را مستقیماً نمی توان اندازه گیری کرد. آیا این بدان معنی است که همه آنها نیز غریب و بنابراین، توهمی اند؟ یقیناً چنین نیست. ما با ابزارهایی غیر از بینایی و بساوایی صرف و ساده به این امور علم پیدا می کنیم.
به نظر می رسد که خود غرابت بسته به نظر شخص بوده و امری نسبی است. چه کسی می گوید که کدام امور یا کیفیاتی غریب اند و کدام یک عادی؟ یقیناً پیوستار زمانی-مکانی برای فرد عامی کاملاً غریب می نماید، با این حال بیشتر تحصیل کرده ها فکر می کنند که احتمالاً انیشتین می دانست درباره چه چیزی سخن می گوید. غرابت مفهومی ذهنی تر از خود ارزش است، بنابراین بنیاد استواری برای نظریه مکی محسوب نمی شود.
مکی می پرسد : اگر ارزش های اخلاقی توهم اند چرا مردم به آنها باور دارند؟ این توهم از کجا سرچشمه می گیرد؟ پاسخ می دهد: ما بدین جهت این توهم را داریم که باور و اعتقاد به ارزش ها به وسیله جامعه مراعات و تایید می شود و رفته رفته جامعه آن را تقویت می کند. جامعه بدون نظم و انضباط قوام نمی یابد و توهم اخلاق به استقرار نظم و انضباط کمک می کند. نیاز به نظم و انضباط در اجتماعات انسانی امری همگانی است از این رو اعتقاد به وجود خوبی، صدق و کذب نیز کلی و همگانی است.
مکی می گوید اخلاق بیشتر شبیه مجموعه قوانینی است که قانون گذار از آن دست شسته است، رای و نظری که یادآور این عبارت معروف نیچه است " "خدامرده است". بالاخره این که اخلاق یا رشته فرعی نظام قوانین موضوعه حکومتی است یا شاخه ای از مذهب یا هر دو.
واقع گرایان اخلاقی غالباً می گویند که زندگی انسان مقاصد و اهدافی دارد. بدین سان مثلاً فایده باوران می گویند که هدف زندگی خوشبختی یا سعادت عمومی است و اینکه انسان خوب تلاش خواهد کرد تا بیشترین خوشبختی را برای افراد بیشتری فراهم کند. ممکن است کسانی که اخلاق را به مذهب ربط می دهند بگویند غایت زندگی عبارت است از نیل به اتحاد با خداوند (مسیحیت) یا ورود به بهشت (اسلام).
مکی معتقد است که هیچ غایتی نمی تواند ارزش عینی داشته باشد زیرا هر ارزشی وابسته به نظر شخص و نسبی است. او هم چنین به این حقیقت اشاره می کند که تا جایی که به مذهب مربوط می شود، خدا یا خدایانی که مومنان آرزوی اتحاد با آنها را دارند متناسب با جامعه ای که فرد مومن به آن تعلق دارد فرق می کند. این تصور که اساساً هر چیزی ارزش عینی دارد اشتباه است. ارزش مثل خود اخلاق، اختراع انسان است.
تصور اینکه اختراعات انسانی می توانندشامل حقایق عینی باشند ضرورتاً خطا نیست. هندسه دکارتی اختراع انسانی است-رنه دکارت آن را اختراع کرد، حساب دیرانسیل اختراع انسانی است- ایزاک نیوتن مخترع آن بود. این اختراعات انسانی مار ا قادر می سازند تا به حقایق (ریاضی) عینی دست یابیم. در واقع به آسانی می توان ادعا کرد که تمامی تصورات انتزاعی اختراعات انسانند. تا جایی که می دانیم فقط انسان ها به تصورات انتزاعی علم و آگاهی دارند.
نیچه می گود که پندار اخلاق پنداری است ضروری. هم چنین به نظر می رسد مکی تصور می کند که خطا امری است ضروری. ولی فهم این نکته آسان نیست که چگونه چیزی ضروری می تواند پندار و خطا باشد مگر این که هر تصور انتزاعی سودمند نیز خطا باشد.
شاید تبیین آن چنین باشد: ارزش ها اعیان طبیعی نیستند، آنها را نمی توان دید یا لمس کرد. آنها را واقعا نمی توان از راه به کارگیری مستقیم قوای بینایی و شنوایی بررسی کرد. تا جایی که می توان از واقعیت صور انتزاعی به طور معناداری سخن گفت، این واقعیت نباید با آنچه که ما می توانیم توسط حواس پنجگانه ادراک کنیم مرتبط باشد بلکه اشد با عامل دیگری در زندگی ما ارتباط داشته باشد. شاید ضرورت بهترین معیار ممکن برای سنجش واقعیت یک تصور انتزاعی است.
بیشتر بخوانیم: