برای اینکه بدانیم تا چه اندازه جامعه شناسان معتقدند که انسان ها آزاد ومسئول اعمال خودشان هستند، باید به بررسی موضوع دشوار مفاهیم آزادی و مسئولیت از نظر جامعه شناسان بپردازیم.
هنگامی که کسی کاری می کند که ما دوست نداریم، چه اتفاقی می افتد؟ ما خشمگین می شویم و آن فرد را مقصر می شماریم. این گرایش به مقصر شمردن دیگران به خاطر آنچه انجام میدهند به این معناست که ما معتقدیم که آنها به گونه ای بر اعمال شان تسلط داشته و دانسته و آگاهانه عمل کرده اند.
به مفهومی ما خشم خود را نسبت به آنچه دیگران انجام میدهند با فرض اینکه آنها بر اعمال خود تسلط داشته اند توجیه می کنیم. قضات دادگاه نورنبرگ پس از جنگ جهانی دوم حکم دادند که انسان ها به شیوه ای غیراخلاقی عمل کرده بودند و این بهانه که آنها فقط دستورات را اجرا کرده بودند پذیرفتنی نیست. آنها به خاطر انتخاب انجام شریرانه بر ضد بشریت گناهکار شناخته شدند.
نظام قضایی در هر جامعه ای به طور کلی مبتنی بر این اصل است که انسان ها بر اعمال شان کنترل دارند. اقرار به دیوانگی به این معناست که آنها براعمال شان کنترل ندارند و بنابراین مسئول اعمال شان نیستند. فرستادن افراد به زندان و یا اعدام آنها به دلیل تخلف معمولاً با فرض آزادی آنها صورت می گیرد. مذهب غربی فرض می کند که کیفر و پاداش پس از مرگ اساساً به خاطر انتخاب هایی که در طی زندگی خود می کنیم در انتظار ماست و این فرض به این مفهوم است که ما بر زندگی خود تسلط داریم.
مفاهیم آزادی و مسئولیت هر دو با تسلط بر زندگی خود فرد ارتباط دارند. داشتن آزادی به این معناست که افراد آنچه را می اندیشند و انجام می دهند، کنترل می کنند. اینکه افراد مسئول آنچه انجام می دهند هستند اساساً به همان معنی است که یعنی آنها دارای کنترل هستند و منظور از کنترل این است که، فرد می فهمد چه انتخاب هایی می کند. آزادی انتخاب و پیامدهای را درک می کند و در موقعیتی است که فعالانه آن انتخاب های را تعیین کند.
آزاد بودن، به معنای شناخت انتخاب، انتخاب کردن و سرانجام کنترل جهت گیری خود بر طبق انتخاب است. هنگامی که اعلام می شود که افراد باید مسئولیت اعمال خودشان را برعهده بگیرند، مقصود این است که آنها باید درک کنند که بر اعمال خود کنترل دارند و باید با این واقعیت روبرو شوند که اعمال شان از انتخاب آزادشان ناشی شده است.
گاهی مراد ما از مسئول بودن چیز دیگری است. اغلب می گویند که انسان باید آزاد باشد اما مسئول هم باید باشد. مسئولیت در این معنا به مفهوم چیزی متفاوت از کنترل زندگی فرد است. یعنی وقتی که من عمل می کنم، انتخاب های من نباید کاملاً خودخواهانه باشد، اعمالم باید با اخلاق اجتماعی همنوا باشد و باید بر طبق وجدان عمل کنم. هنگام عمل آزادانه باید حقوق دیگران را نیز در نظر گرفت که این باعث می شود، اعمال ما مسئولانه باشد و در نهایت به این معناست که آزادی باید همراه با احترام به حقوق دیگران باشد.
بنابراین آزادانه عمل کردن، به این معناست که افراد افکار و اعمال خودشان را کنترل می کنند. مسئول عمل بودن به این معناست که آنها آزادند. برعهده گرفتن مسئولیت اعمال خودشان به این معناست که آنها از این واقعیت آگاهند که آزادند و این واقعیت را می پذیرند. اینکه افراد باید مسئولانه عمل کنند به این معنا نیست که آنها باید آزاد باشند، بلکه به این معناست که هنگامی که عمل می کنند باید با محموعه ای از قواعد همنوایی کنند : آزادی خوب است مادام که اعمال آزادانه در زمینه اخلاقی معینی انجام شوند.
دیدگاه جامعه شناختی : قدرت جامعه
معمای جامعه شناختی
جامعه شناسان دچار معمای بزرگی شده اند، آنها می خواهند باور کنند که انسان ها می توانند آزاد باشند، با وجود این به خوبی می فهمند که جامعه قدرتمند ظاهراً چگونه است. جامعه شناسان مایلند ادعا کنند که جامعه به فرد شکل می دهد اما فرد هم به جامعه شکل می دهد. ولی هنگامی که واقعاً به اینجا می رسیم، تحقیقات آنها نشان می دهد که جامعه از راه های بسیار به فرد شکل می دهد اما راه هایی که فرد به جامعه شکل می دهد بسیار نادر است.
امیل دورکهایم یکی از قهرمانان آزادی در جامعه بود، با وجود این پژوهش هایش به ما نشان می دهد که تا چه حد جامعه قدرتمند است و تقریباً هیچ چیزی درباره اینکه آزادی واقعاً چگونه ممکن است و تقریباً هیچ چیزی درباره اینکه آزادی واقعاً چگونه ممکن است به ما نمی گوید و اینکه فرد چگونه می تواند کنترل واقعی بر زندگی خود به دست آورد و نیز روشن نمی کند چگونه چنین کنترل واقعی را می توان حتی در جامعه اجازه داد.
پیتربرگر به ما نشان می دهد که فرد تابع کنترل های اجتماعی، قشربندی اجتماعی، نهادهای اجتماعی، اجتماعی کردن، نقش ها و گروه هاست، با وجود این در نوشته هایش ادعا می کند که یکی از هدف های جامعه شناسی آزاد کردن انسان هاست که از طریق کمک کردن به آنها برای درک انواع کنترل هایی که به آنها شکل می دهند تحقق می یابد.
با این حال، یک سوال اساسی باقی می ماند: چقدر آزادی در درون زندان پرقدرت جامعه امکان پذیر است؟ مارکس نیز آرزومند آزادی و رهایی همه بشریت است با وجود این تقریباً در تمام آثارش قدرت جامعه را بر فرد نشان می دهد. او عقیده دارد روزی کارگران بر سرنوشت و زندگی خود حاکم خواهند شد، البته پس از انقلاب و سرنگونی سرمایه داری. با وجود این مطالعه آثار مارکس معمولاً قدرت عظیم جامعه را به ما می شناساند و امید چندانی برای آزادی و رهایی به همراه نمی آورد.
مسائل اجتماعی، نرخ های اجتماعی و آزادی
شاید بهتر باشد رویکرد جامعه شناختی درباره آزادی را با ملاحظه استدلالی که سی.رایت میلز مطرح کرده است ادامه دهیم. میلز استدلال می کند که اندیشیدن از دیدگاه جامعه شناسی یعنی دیدن خود در جایگاه جامعه و تاریخ یعنی درک اینکه انسان در زمینه ای اجتماعی زندگی می کند که این زمینه در طول سالیان بسیار تکوین یافته است. ما ممکن است تجریبات شخصی معینی داشته باشیم(ازدواج نامناسب، بدهی زیاد، بیکاری، بحران میان سالی) اما چنانچه بخواهیم بفهمیم که چرا این مسائل پدید می آیند باید آنها را در زمینه گسترده تر جامعه مشاهده کنیم.
مسائل شخصی من مسائل من به تنهایی نیستند. من به همان مسائلی دچار می شوم که بسیاری افراد دیگر در موقعیت من گرفتار آن هستند. اگر من در عصر دیگری زندگی می کردم مسائل من متفاوت بود. اگر در موقعیت اجتماعی دیگری در این جامعه زندگی می کردم نیز مسائل من متفاوت بود. مسائل اجتماعی جامعه من در این زمان به خصوص من افراد دیگر همانند مرا برای چاره مسائل شخصی خود برانگیخته است.
اگر چه هر کسی در موقعیت من مسائل مرا نخواهد داشت، ماهیت جامعه امروزه این مسائل خاص را بسیار محتمل تر از آن می سازد که در گذشته یا در جامعه دیگری، ممکن بود روی دهد. مسائل خاصی که هر فرد آمریکایی آفریقایی تبار در زندگی شخصی با آنها روبر می شود به این دلیل وجود دارد که نفرت نژادی، تبعیض نژادی و فقدان فرصت های مناسب در جامعه ای که آنها در آن متولد گردیده اند، وجود دارد.
زندگی کردن در جامعه ای که در آن کودک آزاری یا زن آزاری معمول است و از نظر تاریخی حتی مشروعیت یافته به این معناست که ما در درون نیروهای اجماعی ای زندگی می کنیم که بسیاری از ما را تشویق می کند که آزاردهنده باشیم یا قربانی آزاردهندگان.
مسائل شخصی با ماهی خود جامعه ارتباط دارند. برای مثال، افراد به طور تصادفی دست به جرم وجنایت نمی زنند. اگر چنین بود هر سال تعداد متفاوتی از این گونه مسائل به میزان نسبتاً قابل پیش بینی و ثابتی رخ می دهند. ما می دانیم که در حدود نیمی از همه ازدواج ها امروز به طلاق منجر می شود زیرا نیروهای جامعه چنین نسبت هایی را به وجود می آورند. ما میزان زایش، مرگ و میر، مهاجرت و بیکاری و جنایت داریم که در هر مورد روشن است که جامعه نیروی قدرتمندی است که بر تصمیم های فرد اثر می گذارد.
وجود مسائل اجتماعی و نرخ های اجتماعی نقطه آغازی برای جامعه شناسان در روشن ساختن مساله آزادی و مسئولیت است. اینکه ما کجا و کی متول می شویم ما را در معرض مسائل اجتماعی و نرخ های اجتماعی معین قرار می دهد و بر مسیرهایی که در زندگی در پیش می گیریم تاثیر می گذارد.
فقر یکی از نمونه هایی است که نشان می دهد چگونه سرنوشت فرد از مسائل و نرخ های اجتماعی تاثیر می پذیرد. اگرچه عامه مردم معتقدند که فقر به این دلیل وجود دارد که افراد آزادانه آن مسیر را انتخاب می کنند، جامعه شناسان معمولاً چنین ادعایی نمی کنند. چنین تفکری «مقصر شمردن قربانی» برای مساله اجتماعی جدی نامیده می شود.
چه کسانی فقیر می شوند؟ بسیاری از افراد در فقر متولد می شوند. بسیاری از زنان بی سرپرست یا افراد سالمند یا افراد بیکار شده از محل استخدام شان فقیر هستند یا بسیاری از افرادی که در شهر ها و مراکز کشاورزی مشغولند و در نتیجه دگرگونی اجتماعی سریع عقب مانده اند.
آیا در همه این موارد خود افراد فقر را برگزیده اند؟
با وجود این مردم معمولا فقر را ناشی از اراده آزاد می دانند. برای مثال جو.فیگین باورهای آمریکایی ها را در مورد فقر مطالعه کرد و دریافت که به جای علت اجتماعی بر اراده فردی تاکید می شود و مردم دلایلی مانند درست استفاده نکردن از پول، تنبلی، عدم استعداد، بی بندوباری اخلاقی و... را تبیین های فقر می دانستند و مواردی مثل بدشانسی، تبعیض جنسیو نژادی، پایین بودن سطح آموزش را کم اهمیت تر می شمردند.
تمام زندگی ما از عوامل اجتماعی بسیاری تاثیر می پذیرد، حتی شخصی ترین انتخاب مان مثل ازدواج. برت آدامز نظریه ای فراهم آورده که در بیان می کند در انتخاب همسر چه مواردی موثرند. از جمله عوامل: نزدیکی فیزیکی که این یعنی ما با کسی که در محیط اجتماعی ماست ازدواج می کنیم، واکنش دیگران نسبت به این رابطه، شباهت از نظر فیزیکی؛ شباهت شخصیتی، همگنی اجتماعی مثل طبقه و نژاد، نبود دخالت نامساعد والدین، نبود موارد جالب جانشین، سازگاری و دید بقیه نسبت به اینکه این دو زوج مناسبی هستند و همینطور یکسری فاکتورهای شخصی مانند جذابیت فیزیکی و علایق مشابه و... اما هسته اصلی نظریه آدامز عوامل اجتماعی است. ما ممکن است تا حدی انتخاب آزادانه داشته باشیم اما عوامل اجتماعی انتخاب ما را به طور چشمگیری محدود می کند.
آزادی : اندیشه و عمل
آزادی به معنای تسلط بر زندگی خود است، یعنی دیگران بر زندگی ما سلطه ندارند. آزادی به این معناست که جامعه و سازمان اجتماعی زندگی ما را کنترل نمی کند.
به منظور درک مفهوم آزادی لازم است آن را به دو بخش تقسیم کنیم :
نخست : اگر انسان آزاد است، در تفکر خویش آزاد است.
اندیشه ها، ارزش ها و قواعدی که من به آنها اعتقاد دارم از خود من هستند، نه از جامعه و نه از دیگران. تصمیماتی که در من ذهنم میگیرم تصمیم های من هستند؛ حقایقی که آنها را باور دارم، حقایق من هستند. بدون آزادی اندیشه، آزادی عمل آزادی پوچی است، زیرا به معنای عمل طبق آنچه دیگران معتقدند و به من هم آموخته اند که معتقد باشم خواهد بود. مثلا اگر من ادعای آزادی سخن گفتن داشته باشم اما تفکری که در گفتار و نوشتارم هست از آن خودم نباشد، آزادی سخن گفتن یا نوشتن بی معنی است.
دوم : آزادی شامل عمل است.
من ممکن است آزاد باشم که بیاندیشم اما آزاد نباشم بر طبق آنچه می اندیشم عمل کنم. ممکن است با حکومت خودم مخالف باشم اما اگر نتوانم برای اعتراض به سیاست های آن کاری کنم، آزادی من معنایی ندارد. ممکن است من معتقد باشم که پوشیدن لباس درست نیست، اما اگر من آزاد نباشم که برهنه راه بروم، آزادی من اهمیتی ندارد. ممکن است معتقد باشم که آموزش دانشگاهی مهم است اما اگر توانایی ها و منابع مالی لازم را نداشته باشم، نمی توانم به دانشگاه بروم.
اگر چه فرد ممکن است تا اندازه ای آزادی اندیشه و عمل داشته باشد، رویکرد جامعه شناسی این است که شیوه های متعدد محدود کردن آزادی را نشان بدهد. شمار اندکی از جامعه شناسان ادعا می کنند که هیچگونه آزادی وجود ندارد، اما همه آنها شیوه های گوناگون محدود کردن آزادی به وسیله جامعه از طریق اجتماعی کردن، الگوهای اجتماعی و نهادهای مختلف کنترل اجتماعی را نشان می دهند.
بیشتر بخوانیم :
آشنایی با انواع آزادی از دیدگاه مرتضی مطهری
آیا انسان ها آزادند؟ / عوامل محدود کننده آزادی