پرسونا
جنبه ای از شخصیت که به دنیا نشان می دهیم، پرسونا نامیده می شود. علت انتخاب این نام این است که به ماسک یا نقابی که هنرپیشه ها در تئاتر بر چهره می زدند اشاره دارد. یونگ معتقد بود، هر کسی باید نقش خاصی را که جامعه حکم می کند، نمایش دهد. از پزشک انتظار می رود ویژگی های رفتار بالینی به خود بگیرد، سیاستمدار باید چهره ای را به مردم نشان دهد که اعتماد و رای جلب کند، هنرپیشه سبک زندگی ای را آشکار می کند که مردم می طلبند.
گرچه پرسونا جنبه ضروری شخصیت انسان است اما افراد نباید ظاهر علنی خود را با خود کامل شان قاطی کنند. اگر افراد خیلی زیاد با پرسونای خود همانندسازی کنند، نسبت به فردیت خویش ناهشیار می مانند و از رسیدن به خودپرورانی باز می ایستند.
درست است که افراد باید به جامعه اعتنا کنند اما اگر با پرسونای خود همانند سازی افراطی کنند، تماس خود را با خود درونی از دست می دهند و به توقعات جامعه از آنها وابسته می شوند. یونگ معتقد بود برای اینکه افراد از لحاظ روانی سالم باشند باید بین درخواست های جامعه و آنچه واقعاً هستند، تعادل برقرار کنند. بی خبر بودن از پرسونا، دست کم گرفتن اهمیت جامعه است اما ناآگاه بودن از فردیت عمیق، آلت دست جامعه شدن است.
یونگ از سال 1913تا 1917 که نزدیک بود تماس خود را با واقعیت از دست بدهد، سخت تلاش کرد با پرسونای خودش در تماس باشد. او می دانست که باید زندگی عادی خود را حفظ کند و کار و خانواده او این تماس را برای وی تامین کردند. او مجبور بود بارها به خودش بگوید: «من از دانشگاه سوییس مدرک پزشکی دارم، باید به بیمارانم کمک کنم، من زن و پنج فرزند دارم و...» این خود گویی ها به یونگ کمک می کرد موقعیت خود را حفظ کند و به او اطمینان دهند که واقعا وجود دارد.
سایه
سایه، کهن الگوی تیرگی و سرکوبی، بیانگر ویژگی هایی است که افراد دوست ندارند به وجود آنها اعتراف کنند بلکه می کوشند آنها را از خودشان و دیگران مخفی نگه دارند. سایه گرایش هایی را که از لحاظ اختلافی ناخوشایند هستند، به علاوه عدادی ویژگی سازنده و خلاق که با این حال افراد دوست ندارند با آنها مواجه شوند در بر دارد.
یونگ معتقد بود برای کامل بودن، افراد باید به طور مداوم بکوشند از سایه خودشان باخبر شوند و این کاوش اولین آزمون شهامت آنهاست. نشان دادن جنبه تیره شخصیت به دیگران و دیدن زشتی و شرارت در آنها که افراد از دیدن آنها در خودشان خودداری می کنند، راحت تر است. گرفتار شدن در تیرگی درون خویشتن به منزله تحقق بخشیدن به سایه است.
متاسفانه اغلب افراد هرگز به وجود سایه خودشان پی نمی برند بلکه فقط با جنبه روشن شخصیت شان همانند سازی می کنند. افرادی که هیچ گاه سایه خودشان را تشخیص نمی دهند با وجود این امکان دارد تحت سلطه آن قرار گیرند و زندگی اسفباری را هدایت کنند و محصولات شکست و ناامیدی خودشان را برداشت نمایند.
یونگ رویایی را گزارش کرده که هنگام جدایی اش از فروید صورت گرفت. در این رویا، سایه او، حیوان وحشی قهوه ای رنگی، قهرمان را که مردی به نام زیگفرید و نماینده مردم آلمان بود، کشت. یونگ این رویا را به این معنی تعبیر کرد که دیگر به زیگ فروید نیازی ندارد بنابراین سایه او وظیفه سازنده نابود کردن قهرمان سابق وی را انجام داد.
آنیما
یونگ نیز مانند فروید معتقد بود همه انسان ها از لحاظ روان شناختی، دو جنسیتی هستند و از هر دو جنیه مردانگی و زنانگی برخوردارند. جنبه زنانه مرد، آنیما، به عنوان یک کهن الگو از ناهشیار جمعی سرچشمه می گیرد و شدیداً در برابر هشیار شدن مقاوم است. تعداد کمی از مردان با آنیمای خود کاملاً آشنا می شوند زیرا این تکلیف به شهامت زیادی نیاز دارد و حتی از آشنا شدن با سایه دشوارتر است.
مردان برای پی بردن به آنیما باید بر موانع عقلانی چیره شوند، اعماق ناهشیار خود را کاوش کنند و با جنبه زنانه شخصیت شان آشنا شوند. در روان شناسی یونگ، دومین آزمون شهامت مرد، تشخیص دادن آنیمای خویش است. تکلیفی که فقط بعد از اینکه او به سایه اش پی برده باشد می تواند به آن دست یابد.
یونگ بلافاصله بعد از قطع رابطه با فروید در جریان کاوش روان ناهشیار خویش با آنیمای خودش مواجه شد. یک روز هنگامی که این رویاها و تصوراتش را می نوشت در این باره فکر کرد که واقع این چه کاری است که من انجام می دهم؟ او در کمال شگفتی صدای زنانه واضحی را از درون خودش شنید که گفت این هنر است.
او این صدا را به صورت صدای زن بیمار باهوشی که احساس های عمیقی نسبت به یونگ داشت، تشخیص داد. او به این صدا اعتراض کرد و گفت کار او هنر نیست، اما بلافاصله هیچ جوابی نشنید. بعد او نوشتن را از سر گرفت و بار دیگر آن صدا را شنید که گفت این هنر است. هنگامی که او سعی کرد با این صدا بحث کند پاسخی وجود نداشت. او با خودش استدلال کرد زنی که در درون او قرار دارد، مرکز گویایی ندارد بنابراین از ان زن خواست از مرکز گویایی وی استفاده کند.
این زن همان کار را کرد و مکالکه ای طولانی آغاز شد: «من، یونگ،که از این زن درونی به هیجان آمده بودم، نتیجه گرفتن که او باید روح، به مفهوم بدوی آن باشد و شروع کردم به حدس زدن درباره دلایلی که نام آنیما به روح داده شده است. چرا او زنانه به نظر می رسید؟ بعداً متوجه شدم که این شخصیت زنانه درونی در ناهشیار مرد نقش کهن الگویی دارد از این رو او را آنیما نامیدم. من شخصیت قرینه در ناهشیار زن را آنیموس نامیدم.»
یونگ معتقد بود که آنیما از تجربیات اولیه مردان با زنان، مادران، خواهران، معشوقه ها، سرچشمه گرفته است که با هم ترکیب شده اند تا تصویر کلی زن را تشکیل دهند. سرانجام این مفهوم کلی در ناهشیار جمعی همه مردان به عنوان کهن الگوی آنیما تثبیت شده است.
از دوران پیش از تاریخ، هر مردی با مفهوم از پیش تعیین شده زنانگی به این دنیا وارد شده است که تمام روابط او را با زنان، شکل می دهد. مرد خیلی تمایل دارد که آنیمای خود را در همسر یا معشوقه اش فرافکنی کند و او را نه آنگونه که هست بلکه به صورتی که ناهشیار شخصی یا جمعی اش وی را تعیین کرده است، ببیند. این آنیما می تواند مایه سوءتفاهم های زیادی در روابط زن و مرد باشد اما می تواند مسبب حالت افسونگری که زن در روان مردان دارد نیز باشد.
مرد می تواند درباره زنی خواب ببیند که تصویر واضح یا هویت مشخصی نداشته باشد. این زن بیانگر هیچ کس در تجربه شخصی این مرد نیست، با این حال از اعماق ناهشیار جمعی او وارد رویایش می شود. لزومی ندارد که آنیما به صورت زن در رویا ظاهر شود، بلکه می تواند به صورت یک احساس با خُلق بازنمایی شود.
بنابراین آنیما بر جنبه احساسی فرد تاثیر می گذارد و توجیهی برای برخی احساس ها و خُلق های غیرمنطقی است. در طول مدت این خُلق ها، مرد تقریبا هیچ وقت قبول نمی کند که جنبه زنانگی او وی را افسون کرده است در عوض او غیرمنطقی بودن این احساسات را نادیده می گیرد یا سعی می کند آنها را به شیوه خیلی منطقی مردانه توجیه کند.
در هر دو صورت او قبول نمی کند که کهن الگوی خودمختار آنیما، مسئول خُلق اوست. یونگ هنگام توصیف زنی در درون که هنگام کاوش در ناهشیار با وی صحبت کرد، ویژگی های گول زننده آنیما را روشن کرد: «آنچه آنیما گفت به نظرم پر از حیله گری رسید.اگر من این خیال پردازی های ناهشیار را به صورت هنر در نظر می گرفتم، در آن صورت به جز یک مشت ادراک های دیداری، اعتباری یا سندیت دیگری نداشت. انگار که فیلم سینمایی می دیدم و هیچ تعهد اخلاقی نسبت به آنها احساس نمی کردم. امکان داشت از آن پس آنیما به راحتی مرا با این فریب می داد که یک هنرمند درک نشده هستم و ماهیت به اصطلاح هنرمندانه من این حق را به من می داد که به واقعیت توجهی نداشته باشم اگر از این صدا تبعیت کرده بودم به احتمال زیاد یک روز به من می گفت: آیا تصور می کنی کارهای بی معنی ای که انجام می دهی واقعا هنر است؟ بنابراین زخم زبان آنیما، سخنگوی ناهشیار، می تواند کاملاً مرد را نابود کند.»
آنیموس
کهن الگوی مردانه در زنان، آنیموس نامیده می شود. در حالی که آنیما بیانگر خُلق ها و احساسات غیرمنطقی است، آنیموس نماد تفکر و استدلال است. آنیموس قادر است بر تفکر زن تاثیر بگذارد، با این حال واقعا به او تعلق ندارد بلکه به ناهشیار جمعی تعلق دارد و از رویارویی های زنان پیش از تاریخ با مردان ناشی می شود.
در هر رابطه زن-مرد، زن سعی می کند تجربیات نیاکان دور خود را با پدران، برادران، معشوقه ها و پسران، به مرد از همه جا بی خبر فرافکنی کند. علاوه بر این، البته که تجربیات شخصی او با مردان که در ناهشیار شخصی وی نهفته هستند وارد رابطه او با مردان می شوند. این تجربیات او را به فرافکنی های ناشی از آنیمای مرد و به تصورات ناشی از ناهشیار شخصی او متصل کنید، در این صورت به عناصر اصلی در هر رابطه مرد-زنی پی خواهید برد.
یونگ معتقد بود که آنیموس مسئول تفکر و عقاید در زنان است، درست به همان صورتی که آنیما احساس ها و خُلق ها را در مردان به وجود می آورد. در ضمن آنیموس توجیهی است برای تفکر و عقاید غیرمنطقی که اغلب به زنان نسبت می دهند.
بسیاری از عقاید زنان از لحاظ عینی معتبر هستند اما طبق نظر یونگ، بررسی دقیق نشان می دهد که درباره این عقاید تعمیق نشده است بلکه به صورت حاضر و آماده وجود داشته اند. آنیموس هم مانند آنیما در رویاها، تصورات و خیال پردازی ها به صورت شخصیت یافته، نمایان می شود.
مادر
دو کهن الگوی دیگر، یعنی ماد رو پیر فرزانه، مشتقات آنیما و آنیموس هستند. همه مرد یا زن از کهن الگوی مادر برخوردارند. این مفهوم مادر از پیش موجود، همیشه با احساس های مثبت و منفی همراه است. بنابراین مادر بیانگر دو نیروی متضاد است:
باروری و تغذیه از یک سو و قدرت و ویرانگری از سوی دیگر. او قادر است تولید و نگهداری کند. مادر ضمن می تواند فرزند خود را نابود یا به او بی توجهی کند. توجه داشته باشید که یونگ مادر خویش را دارای دو شخصیت می دید، یکی را دوست داشتنی و با محبت، دیگری غیرعادی، ابتدایی و بی رحم.
یونگ معتقد بود نظر افراد درباراه مادر عزیز و مخوف، عمدتاً مبالغه شده است. تمام آن تاثیراتی که نوشته ها مدعی هستنند بر کودکان اعمال شده اند، از خود مادر حاصل نمی شوند، بلکه از کهن الگویی حاصل می شوند که به مادر فرافکنی شده و به اوپیشینه ای افسانه ای می بخشد. به عبارت دیگر جاذبه نیرومندی که مادر برای مردان و زنان دارد، اغلب رابطه شخصی صمیمانه، از نظر یونگ دلیل بر وجود کهن الگوی مادر است.
بُعد باروری و تغذیه کهن الگوی مادر مظهر درخت، باغ، مزرعه بارور، دریا، بهشت، خانه، کشور، کلیسا و اشیای مجوف مانند اجاق گاز است. چون مادر بیانگر قدرت و ویرانگری هم هست، گاهی او را مظهر مادر تعمیدی، مادر خدا، مادر طبیعت، مادر زمین، زن بابا یا ساحره می دانند. یک نمونه از نیرو های متضاد باروری و ویرانگری، داستان سیندرلاست که مادر تعمیدی جادویی او می تواند برای وی دنیای اسب ها، درشکه و پرنس مهربان به وجودآورد. با این حال این مادر تعمیدی قدرتمند توانست دنیای او را در یک نیمه شب نابود کند. قصه ها، افسانه ها، عقاید مذهبی، هنر و داستان های ادبی پر از نمادهای دیگر مادر هستند، کسی که هم با محبت است و هم ویرانگر.
باروری و قدرت با هم ترکیب می شوند تا مفهوم تولددیگر را به وجود آورند که می تواند کهن الگوی جداگانه ای باشد اما ارتباط آن با مادر واضح است. تولد دیگر در فرآیندهایی مانند تناسخ، غسل، تعمید، قیامت و تفرد نمایان می شود. افراد در سراسر جهان با میل به تولد دوباره برانگیخته می شوند یعنی رسیدن به خودپرورانی، نیروانا(در آیین هندو بودا) بهشت یا کمال.
پیرفرزانه
پیرفرزانه کهن الگوی خرد و معنی، مظهر دانش و اسرار زندگی از پیش موجود است. با این حال این معنی کهن الگویی ناهشیار است و نمی توان به طور مستقیم یا فردی به آن دست یافت. سیاست مداران و سایرین که مقتدرانه صحبت می کنند اما نه صادقانه،از نظر کسانی که خیلی مایل اند به وسیله کهن الگوی پیر فرزانه خود گمراه شوند، اغلب عاقل و خردمند به نظر می رسند.
همین طور شخصیت جادوگر اُز، سخنگوی با ابهت فریبنده ای بود که گفتارش پوچ و بی معنی بود.مرد یا زنی که تحت تسلط کهن الگوی پیرفرزانه قرار دارد، ممکن است با استفاده از لفظ هایی که به نظر عمیق می رسند اما واقعا پوچ هستند، تعداد زیادی مرید دور خود جمع کند زیرا ناهشیار جمعی نمی تواند مستقیماً خِرد خود را به فرد منتقل کند.
مبلغان سیاسی، مذهبی و اجتماعی که به عقل و خرد و هیجان متوسل می شوند (کهن الگوها همیشه با هیجان آمیخته اند) با این کهن الگوی ناهشیار هدایت میشوند. در صورتی که افراد تحت تاثیر دانش کاذب یک مبلغ قدرتمند قرار بگیرند و مطالب پوچ و بی معنی او را اشتباهاً خرد واقعی برداشت کنند، جامعه به مخاطره می افتد.
یونگ موعظه های پدر خودش را که کشیش بود، فضل فروشی های پوچ می دانست که پشتوانه اعتقاد مذهبی عمیق نداشتند. کهن الگوی پیرفرزانه در رویاها با عناوین، پدر، پدربزرگ، معلم، فیلسوف، مرشد و... شخصیت پیدا می کند. این کهن الگو در افسانه ها با عنوان پادشاه، آدم فرزانه یا جادوگری که به کمک قهرمان گرفتاری می شتابد و از طریق عقل برتر به او کمک می کند تا از بدبیاری هایش نجات یابد، نمایان می شود.
کهن الگوی پیرفرزانه مظهر زندگی هم هست. نوشته های مملو از ماجراهای افرادی است که موطن خود را ترک می کنند، دنیا را می گردند و سختی ها و مشقت های زندگی را تجربه می کنند و سرانجام به عقل و خرد می رسند.
قهرمان
کهن الگوی قهرمان در اساطیر و قصه ها به صورت مرد قدرتمندی ظاهر می شود که برای شکست دادن نیروی اهریمنی به شکل اژدها، هیولا و... مبارزه می کنند. با این حال در نهایت کار قهرمان معمولاً به وسیله فرد یا رویداد ظاهراً بی اهمیتی، ناتمام می ماند. برای مثال، داستان آشیل را بیاد آورید.
تصور قهرمان، کهن الگوی درون افراد را تحت تاثیر قرار می دهد و به همین دلیل است که قهرمانان فیلم ها، رمان ها و نمایش ها برای مردم جالب هستند. منشأ نقش مایه قهرمان به قدیمی ترین تاریخ انسان برمیگردد، به پیدایش هشیاری. قهرمان در جریان شکست دادن افراد شرور، به طور نمادی بر تاریکی ناهشیار پیش انسانی غالب می شود. دستیابی به هشیاری یکی از بزرگ ترین دستاورهای نیاکان انسان بوده و تصویر کهن الگویی قهرمان فاتح بیانگر پیروزی بر نیروهای جهل و نادانی است.
خود (self)
یونگ معتقد بود هر کسی از گرایش فطری برای پیش رفتن به سمت رشد و کمال برخوردار است که او این گرایش فطری را خود نامید. خود که از همه کهن الگوها جامع تر است، کهن الگوی کهن الگوهاست، زیرا سایر کهن الگوها را کنار هم قرار می دهد و آنها را در فرآیند خودپرورانی یک پارچه می کند. این کهن الگو مانند کهن الگوهای دیگر، از عناصر هشیار و ناهشیار برخوردار است اما عمدتاً به وسیله تصورات ناهشیار جمعی شکل می گیرد.
خود به عنوان یک کهن الگو به صورت نمادین با عقاید کمال و یکپارچگی فرد نشان داده می شود اما نماد نهایی آن ماندالا است که به صورت یک دایره داخل مربع، مربع داخل دایره یا هر شکل هم مرکز دیگر، نشان داده می شود. خود بیانگر تلاش های ناهشیار جمعی برای وحدت، تعادل و یکپارچگی است. خود تصورات ناهشیار شخصی و جمعی را شامل می شود بنابراین نباید آن را با خود (ایگو) قاطی کرد که فقط بیانگر هشیاری است.
در اغلب افراد پرسونا هشیارتر از سایه است و سایه در مقایسه با آنیما و آنیموس برای هشیاری دست یافتنی تر است. خیلی از آدم ها هشیاری وافر دارند و بنابراین از جرقه روح شخصیت بی بهره اند یعنی آنها نمی توانند پرمایگی و سرزندگی ناهشیار شخصی و مخصوصاً ناهشیار جمعی شان را تشخیص دهند. از سوی دیگر کسانی که تحت سلطه ناهشیارشان قرار دارند اغلب بیمارگون هستند و شخصیت آنها یک طرفه است.
با اینکه خود هیچوقت به طور کامل متعادل نمی شود، اما هرکسی در ناهشیار جمعی، مفهومی از خود کامل و یکپارچه دارد. ماندالا خود کامل، کهن الگوی نظم، وحدت و کلیت را نشان می دهد. از آنجایی که خودپرورانی مستلزم کامل بودن و یکپارچگی است با همان نماد کمال یا ماندالا نشان داده می شود که گاهی بر ربوبیت دلالت دارد.
خود در ناهشیار جمعی به صورت شخصیت ایده آل ظاهر می شود و گاهی شکل عیسی مسیح، بودا، کریشنا و سایر شخصیت های پرستیدنی می گیرد. یونگ شواهدی از کهن الگوی خود را در نمادهای ماندالایی پیدا کرد که در رویاها و خیال پردازی های افراد معاصری یافت شده اند که خودشان هرگز از معنی آنها آگاه نبودند.
افراد در طول تاریخ ماندالاهای بی شماری تولید کرده اند بدون اینکه به اهمیت آن پی برده باشند. یونگ معتقد بود بیماران روان پریش دقیقاً در زمانی که دستخوش یک دوره اختلال روان پریشی حاد می شوند، تعداد زیادی نقش مایه های ماندالا را در رویاهای شان تجربه می کنند و این تجربه دلیل بر آن است که این افراد برای نظم و تعادل تلاش می کنند انگار که نماد ناهشیار نظم در جلوه هشیار اختلال، تعادل ایجاد می کند.
به طور خلاصه، خود (self) ذهن هشیار و ناهشیار را شامل می شود و عناصر متضاد روان-نیروهای مردانه و زنانه، خیر و شر، روشنی و تاریکی را یکپارچه می کند. این عناصر متضاد اغلب به وسیله یانگ و یین نشان داده می شوند، در حالی که خود معمولاً با ماندالا نشان داد می شود.
خود مظهر کلیت و نظم یعنی خودپرورانی است. خودپرورانی کامل به ندرت کسب می شود اما به صورت ایده آل در ناهشیار جمعی هر کسی وجود دارد. برای اینکه افراد تجربه کامل خود را شکوفا کنند باید بر ترس شان از ناهشیار چیره شوند، از حاکم شدن پرسونا بر شخصیت شان جلوگیری کنند، جنبه تاریک خودشان (سایه) را تشخیص دهند و بعد شهامت بیشتری پیدا کنند تا با آنیما و آنیموس خود روبرو شوند.
بیشتر بخوانیم :
سطوح روان از دیدگاه یونگ- بخش اول