امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۳:۳۷
۱
PNAZAR
نسخه چاپی

مارکسیسم پس از مارکس

مارکسیسم پس از مارکس
به گزارشتمیم نیوز

تاریخ اندیشه مارکسیستی پس از مرگ مارکس طولانی و پیچیده است. به رغم پیدایش سازمان های کارگری رزمنده در اواخر قرن نوزدهم در بیشتر کشورهای صنعتی پیشرفته از قبیل انگلستان، فرانسه، آلمان، آمریکا و دیگر کشورهای غربی، سرنگونی انقلابی سرمایه داری در هیچ کدام از آنها رخ نداد. در واقع نخستین انقلاب موفقیت آمیز ملهم از اندیشه های مارکسیستی در روسیه رخ داد که در آن زمان تازه صنعتی شدن را آغاز کرده بود و فاقد پرولتاریای دارای آگاهی طبقاتی بود که مارکس آن را برای وقوع دگرگونی انقلابی ضروری می دانست. به دیگر سخن، انقلاب در کشوری رخ داد که شکوفایی سرمایه داری و ایجاد شالوده ای صنعتی را که با برقراری شرایط قبلی برای فراوانی اقتصادی، سوسیالیسم را ماندگار می ساخت، به خود ندیده بود.
با این همه امید نظریه پردازان و مبارزان مارکسیست، از جمله متفکران برجسته ای مانند ولادیکیرایلیچ لنین ، لئون تروتسکی، روزا لوگزامبورگ، آنتونیو گرامشی و گئورگ لوکاچ این بود که این حلقه ضعیف در زنجیره سرمایه داری آغاز زوال سرمایه داری باشد، زیرا مبارزات انقلابی الهام گرفته از انقلاب روسیه در کشورهای پیشرفته تر سرمایه داری رخ خواهد داد. اما چنین نشد زیرا این کشورها نشان دادند که بیش از همه در برابر جاذبه های کمونیسم مصون هستند.
نتیجه این شد که تا زمان پیروزی انقلاب چین، تقریباً سه دهه پس از انقلاب روسی، اتحاد شوروی تنها بود. پس از مرگ لنین و مبارزه خونین قدرت، که به حکومت استبدادی یوزف استالین منجر گردید این کشور الگوی جانشین سرمایه داری به شمار می رفت نه نتیجه رشد آن. این الگو راه جدیدی به سوی صنعتی شدن را نشان می داد، راهی که مرحله سرمایه داری را به کلی حذف می کرد. انقلاب های روسیه و چین، با همدیگر، هم زمان هم انگیزه توسعه اقتصادی و هم الگوی توسعه اقتصادی در کشورهایی به شمار می رفتند که به جهان سوم معروف گردیدند. با وجود این آنگونه که به ویژه الگوی چینی نشان داده است، ادعای مارکسیست بودن آنها مورد تردید است. انقلاب چین انقلاب پرولتاریای صنعتی شهری نبود بلکه اساساً انقلابی دهقانی بود یعنی همان طبقه ای که مارکس آن را طبقه ای ذاتاً محافظه کار مشخص کرد. افزون بر این انقلاب چین حتی بیش از انقلاب روسیه الکوی انقلاب های فراوان جهان سوم شد.
در اتحاد شوروی به جای بازار رقابت آمیز، اقتصادی دستوری پدیدار گردید که در آن دستگاه دولتی متمرکزی مسئول تصمیم گیری اقتصادی بود. این بدان معنا بود که برنامه ریزان حکومتی در بوروکراسی دولتی مدعی بودند که منافع همگان را تشخیص می دهند و به نمایندگی از آنها سخن می گویند. لنین زمانی گفت که این جانشین هرج و مرج فرضی بازار در اقتصادهای سرمایه داری تا اندازه ای از الگوی بوروکراسی دولتی سرمایه داری گرفته شده است که او آن را می ستود یعنی سازمان پست آمریکا! توسعه صنعتی در دهه بیست با اجرای برنامه های پنج ساله ای آغاز گردید که بر گسترش صنایع سنگین متمرکز بود اگر چه بازده صنعتی افزایش چشم گیری یافت، این شیوه بوروکراتیک تصمیم گیری اقتصادی در دراز مدت نشان داد که ناکارآمد است و پاسخ گوی تقاضای مصرف کنندگان نیست.
سرمایه داری در کشورهای توسعه یافته غربی نشان داد که از بحران ها سر بر می آورد و به علت بهره وری فراوانش ممکن است نیازهای اقتصادی شهروندان را بهتر از آنچه در اندیشه مارکس در مورد گرایش های بحرانی سرمایه داری پیش بینی شده بود برآورد سازد. نتیجه این شد که بخش بزرگی از طبقه کارگر به جای اینکه در پی سرنگونی سرمایه داری باشند به هم ساز کردن خود با آن گرایش پیدا کرد. در چنین وضعیتی تصور مارکس از رسالت تاریخی و انقلابی پرولتاریا بیش از پیش افسانه می نمود. کارگران به جای بوجود آوردن جنبش انقلابی کارگری، مایل بودند آنچه را که لنین به مسخره اتحادیه های کارگری نان و کره می نامید یا به دیگر سخن، سازمان هایی که برای بهبود شرایط زندگی کارگران در چهارچوب پارامترهای سرمایه داری طرح ریزی شده بودند به وجود آورند.
بی میلی طبقات کارگر در مورد بر عهده گرفتن رسالت انقلابی تاریخی که مارکس بیان کرده بود مارکسیست های بعدی را مجبور کرد کوشش کنند شکاف میان پرولتاریای آرمانی و کارگران واقعی را پر کنند که همانگونه که فرانک پارکین، یکی از منتقدان تئوری طبقات مارکسیست، گفته است، به نظر می رسید از نوعی آسیب مغزی جمعی رنج می برند که نمی گذارد به ضرورت مبارزه انقلابی پی ببرند.
از میان همه متفکران قرن بیستم که از مکتب مارکسی سربرآورند، متفکران وابسته به آنچه که به مکتب فرانکفورت معروف گردید (مهم تر از همه تئودور آدورنو، مارکس هورکهایمر، هربرت مارکوزه و یورگن هابرماس) بیش از همه مایل بودند که نقش دگرگون ساز پرولتایا و دیگر اصول مهم مکتب مارکس را مردود بشمارند، مانند نظریه ارزش کار، اعتقاد به فقیر شدن فزاینده و اجتناب ناپذیر پرولتاریا، تبیین اقتصادی گرایش های بحرانی سرمایه داری و این دیدگاه که دولت چیزی بیش از ابراز سلطه طبقه سرمایه دار نیست.
این متفکران در تمایل شان به فراخواندن مارکسیسم سنتی به رویارویی، به ویژگی های مساله ساز ذاتی در اندیشه مارکس اشاره کردند و به تحلیلی از جامعه صنعتی نیز پرداختند که از جهات اساسی با تحولات نظری که خارج از مارکسیسم رخ می داد، اگر چه به دست متفکرانی که مارکس را نیز جدی می گرفتند، پیوند می یافت.



+ 1
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.