امروز: سه شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۳ برابر با ۱۴ رجب ۱۴۴۶ قمری و ۱۴ ژانویه ۲۰۲۵ میلادی
سه شنبه, ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۳:۴۵
۲
PNAZAR
نسخه چاپی

نظریه دگرگونی انقلابی مارکس

نظریه دگرگونی انقلابی مارکس
به گزارشتمیم نیوز

مارکس در سراسر زندگی اش بی پروا به سرمایه داری حمله کرد، سرمایه داری را متهم کرد که باعث بیگانگی می شود، بر پایه بهره کشی استوار است و گرایش های بحرانی ایجاد می کند که به فقر اکثر مردم منجر می شود. جای شگفتی نیست که او می خواست راهی بیابد که سرمایه داری را نابود کند و نظامی اقتصادی را جانشین آن سازد که بر ویژگی های ویران گر سرمایه داری چیره شود.

در واقع نمی توان نظریه اجتماعی مارکس را درک کرد مگر این که دریابیم که این نظریه ترکیبی است از یک بعد وجودی (آنچه هست) و یک بعد هنجاری (آنچه باید باشد). مارکس به ویژه در نوشته های پخته تر بعدی خود، با کوشش برای تحلیلی علمی در حالی که از نقدی اخلاق گرایانه فاصله می گیرد، به مبهم کردن بعد اخیر گرایش پیدا می کند. با وجود این او مانند اقتصاد دانان هوادار سرمایه داری که هم از اندیشه های شان سود می جست و هم با آنها به رویارویی می پرداخت، هم نظریه پرداز اجتماعی بود و هم فیلسوف اخلاقی.

مارکس معتقد بود که اگر بنا باشد جامعه صنعتی جامعه غیر استثماری شود، باید اساساً به نظام اقتصادی دیگری تبدیل گردد که وی به آن با عنوان سوسیالیسم یا کمونیست اشاره می کرد. مارکس کاملاً روشن نکرد که این نظام سرمایه داری این است که این نظام اقتصادی چگونه خواهد بود اما تفاوت اساسی بین این نظام اقتصادی و نظام سرمایه داری این است که این نظام جامعه ای بی طبقه پدید خواهد آورد. به دیگر سخن در سوسیالیسم تقسیمات طبقاتی ریشه کن خواهد شد. برخلاف مفهوم غلطی که از اندیشه مارکس متداول گردیده است او فکر نمی کرد که همه مردم با تقلیل یافتن به کوچک ترین مخرج مشترک با هم برابر خواهند گردید.

او هم چنین تصور نمی کرد که سوسیالیسم نشانه پایان همه تضادها باشد. تاریخ یک باره متوقف نخواهد گردید و جهان به آرمان شهر یا بهشت تبدیل نخواهد شد. اما این نظم اجتماعی از این نظر بی همتا خواهد بود که طی آن به همه مردم برای نخستین بار در تاریخ فرصت داده می شود که تمام استعدادهای شان را شکوفا سازند و جامعه کم یابی جای خود را به جامعه فراوانی خواهد داد.

طبقات اجتماعی

محور اصلی درک نظریه دگرگونی انقلابی، که مارکس مطرح کرده است، شناخت نقش اساسی طبقات اجتماعی است. در واقع دردیدگاه او تقسیمات طبقاتی اساسی ترین تقسیمات را در جامعه سرمایه داری و نیز در دیگر نظام های اقتصادی تشکیل می دهند. مارکس در آثار گوناگون خود به اهمینت تقسیمات طبقاتی در آنچه شیوه های تولید آسیایی، باستانی و فئودالی می نامد اشاره کرده است. او نقش ممتازی به طبقات اجتماعی داده است و بدین سان اهمیت دیگر تقسیمات اساسی اجتماعی، مانند جنسیت یا نژاد و قومیت را دست کم گرفته است.

با وجود نقش مهمی که مارکس به طبقات اجتماعی داده  تا اندازه ای شگفت انگیز است که تحلیلی نظام مند از طبقات اجتماعی گوناگونی که در جامعه سرمایه داری مدرن یافت می شوند به دست نداده است. او بحث درباره این موضوع را در فصل پایانی جلد سوم سرمایه آغاز کرد اما پیش از به پایان رساندن آن در گذشت و این بحث ناتمام ماند. به این دلیل بحث های مارکس درباره طبقات اجتماعی در نظام سرمایه داری بسیار فرق می کنند.

بدین سان او در کتاب مبارزه طبقاتی در فرانسه، تقسیمات فرعی درونی طبقات را توصیف می کند که مثلا در بحث او درباره تضاد میان سرمایه داران صنعتی و مالی نیز دیده می شود. او در مانیفیست کمونیست، چهار طبقه را برمیشمارد در صورتی که در هجدهمین برومر لویی بناپارت شمار آنها افزایش می یابد و شامل اشراف مالی، بورژواهای صنعتی، طبقه متوسط، خرده بورژواها، اومپن پرولتاریا، روشنفکران، روحانیان، جمعیت روستایی و پرولتاریا می شود. وی در سراسر نوشته هایش، فهرستی طولانی از طبقات را برمیشمارد که شامل نجبای فئودال، بورژواها، خرده بورژواها، دهقانان طبقه بلا و متوسط، دهقانان آزاد طبقه پایین، دهقانان برده، کارگران کشاورزی و پرولتاریای صنعتی می شود.

آنچه روشن می شود این است که مارکس معتقد بود در اقتصادهای سرمایه داری طبقات متفاوتی وجود دارند بدون اینکه بتواند پیوسته آنها را مشخص کند. در عین حال او در توضیح شالوده اصلی تضاد و علت اساسی دگرگونی اجتماعی، خصلت طبقاتی نظام سرمایه داری را در شرایطی دوگانه بررسی میکند. بدین سان مارکس و انگلس در مقدمه مشهور مانیفیست کمونیست، که بحث موقعیت و نقش های مربوط بورژوازی و پرولتاریا را مطرح می کند، می نویسد: تاریخ همه جوامع تاریخ مبارزات طبقاتی است. آزاد مرد و برده، نجیب زاده و رنجبر، ارباب و دهقان، استادکار و شاگرد و در یک کلام ستمگر و ستم دیده، همواره رویاروی یکدیگر ایستاده و در نبردی بی امان، گاه پنهان، گاه آشکاردرگیر بوده اند، نبردی که هر بار یا به طور کلی به بازسازی انقلای جامعه انجامیده است یا به نابودی مشترک طبقات هم ستیز.

مارکس می پنداشت که در هر شیوه خاص تولید تعدادی طبقات وجود دارد اما دو طبقه همیشه از همه مهم ترند. یکی از این طبقات طبقه اقتصادی مسلط یا سرکرده است و دیگری طبقه زیرسلطه است که به طور مستقیم و بی واسطه با طبقه مسلط رویارویی می کند. امکان تعارض میان این دو طبقه اصلی در درون نظام نهفته  است. مفهوم برخورد منافع هم ستیز، تا آنجا که مدیون دیالکتیک هگلی است، رنگی منحصرا مارکسیستی به خود می گیرد. مفهوم دیالکتیک شامل این فرض است که تاریخ به شیوه ای جهت دار و پیش رونده حرکت می کند اما این حرکت از طریق تضاد میان نیروهای رقیب صورت می گیرد. مارکس کوشید این مفهوم را به طور مشخص در مورد روابط طبقاتی به کار ببرد و بدین سان تضاد اجتماعی را منبع اصلی دگرگونی اجتماعی به شمار می آورد.

پرولتاریا، عامل دگرگونی اجتماعی

در نظام سرمایه داری، پرولتاریا قربانی بهره کشی و نیز عامل دگرگونی تاریخی دانسته می شود. پرولتاریا رسالتی دارد و این رسالت پاسخ پرسش مربوط به چگونگی امکان حرکت از سرمایه داری به سوسیالیسم را فراهم می کند. به نظر مارکس این انتقال تنها در صورتی امکان پذی است که اعضای طبقه کارگر صنعتی به آگاهی طبقاتی دست یابند که شامل درک فزاینده وضعیت ناشی از موقعیت طبقاتی شان می شود و دریابند که آنها تنها می توانند با عمل جمعی وضعیت زیر سلطه خود را اصلاح کنند. این عمل در اکثر موارد به صورت قیام های مسلحانه است زیرا طبقه سرمایه دار ممکن است بکوشد قدرت را چنگ خود نگه دارد با اینحال در کشورهایی که کارگران حق رای دارند، انتقال به سوسیالیسم ممکن است به طور مسالمت آمیز در انتخابات به دست آید.

جامعه بی طبقه سوسیالیستی بر نابرابری ها و بی عدالتی های ذاتی سرمایه داری چیره خواهد شد و منافع حاصل از صنعتی شدن را در دسترس همگان قرارخواهد داد. به طور خلاصه مارکس به توانایی جامعه صنعتی در بهبود وضعیت مادی مردم و ایجاد زمینه برای افراد به منظور برخورداری از زندگی معنی دار و اقناع کننده بسیار خوش بین بود.

سرمایه داری نقش اساسی در ایجاد این امکان بازی میکند. مارکس می کوشید از محدودیت های سرمایه داری فراتر رود، اما آن را نیرویی مترقی نیز می پنداشت. در واقع او سرمایه داری را پویاترین نظام اقتصادی ای که تا آن زمان پدید آمده بود توصیف کرد. دلیل آن این است که سرمایه داران برای باقی ماندن در بازار رقابت ناچارند پیوسته ابزار تولید را دگرگون سازند.

بدین سان در مانیفیست کمونیست سرمایه داری به جای اینکه کاملاً محکوم شود ستایش می شود. بورژواری طبقه ای توصیف می شود که به شیوه خود انقلابی است. آنها به بهبود شبکه های ارتباطات و حمل و نقل کمک چشمگیری کرده و با جهان میهنی کردن فزاینده دنیا کوته بینی را کاهش داده اند. آنها سنت هایی را که به صرف عادت بر زندگی مردم حاکم بودند به رویارویی فراخوانده اند. جهان نگری بورژوایی رمز و راز باورهای مذهبی را آشکار می سازد و بینش های خردورزانه را جانشین آن می کند. طبقه بورژوا دگرگونی های علمی و فن آورانه را پدید آورده است که نتیجه آن این است که این طبقه در دوره کوتاه حیاتش شگفتی هایی به مراتب برتر از اهرام مصر آب راهه های رومی و کلیساهای گوتیک پدید آورده است.

مارکس توسعه کامل سرمایه داری را پیش شرط ظهور سوسیالیسم می دانست. سرمایه داری امکان پیدایش جامعه فراوانی را ایجاد می کند، اما از آن جا که سرمایه داری لزوماً توزیع ثروت را نامتوازن میکند، طبقه مسلط از این تولید ثروت به زیان دیگران سود می برد.

پرولتاریای سازمان یافته و دارای آگاهی طبقاتی در رویارویی با سلطه سرمایه داری هم چون طبقه ای فراگیر عمل می کند. مارکس با توجه به درک خویش از خصلت دیالکتیکی پیش رفت تاریخی، این مفهوم را از هگل گرفت. طبقه فراگیر طبقه ای است که به سود کل جامعه عمل می کند. هگل بوروکراسی دولتی را طبقه ای فراگیر در نظر می گرفت چرا که تصور می شد این طبقه می تواند در اختلافات میان منافع و طبقات رقیب میانجی شود و آنها را با هم آشتی دهد و بدین سان به پیشبرد خیز همگان کمک کند. مارکس این دیدگاه را درباره بوروکراسی دولتی نپذیرفت و بوروکراسی را دستگاهی می دانست که برای حفظ و افزایش منافع اقتصادی طبقه مسلط عمل می کند.

به نظر مارکس ویژگی برجسته پرولتاریا و آن چه که آن را طبقه ای به راستی فراگیر می ساخت این واقعیت بود که پرولتاریا یگانه طبقه ای است که هیچ نفعی در حفظ طبقه خود ندارد. هنگامی که پرولتایا به سود خود عمل می کند، برای تقویت موقعیت خود در جامعه سرمایه داری نیست، بلکه برای حذف طبقه خود از طریق نابود کردن روابط طبقاتی ستیزگرایانه ای است که نظام سرمایه داری را مشخص می سازد. همان گونه که ژان پل سارتر گفته است، این به مفهوم نفی نفی است. اگر پرولتاریا در این راه موفق شود شالوده جامعه ای بی طبقه را ایجاد می کند. از آنجا که مارکس می پنداشت دگرگونی انقلابی امکان پذیر است درباره آینده بسیار خوش بین بود و در سراسر زندگی اش هم چنان هوادار پرشور جامعه صنعتی رها شده از تقسیمات طبقاتی بود. با این همه مارکس هم مانند موسی زنده نماند تا سرزمین خود را ببیند.

 

بیشتر بخوانیم:

مارکس؛ تحلیل گر جامعه صنعتی سرمایه داری

 رابرت پارک و مکتب شیکاگو

 تحلیل کتاب های تقسیم کار و خودکشی دورکهایم

انقلاب صنعتی و آغاز جامعه شناسی

چرا نابرابری پدید می آید؟/تحلیل نظریه مارکس-بخش اول/آشنایی با بوروکراسی

چرا نابرابری پدید می آید؟/تحلیل نظریه مارکس-بخش دوم/ستیزه اجتماعی

چرا نابرابری پدید می آید؟/تحلیل نظریه مارکس-بخش سوم/ ظهور مالکیت خصوصی و امتیازات نابرابر



+ 2
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.