زندگی یونانی از سده شم تا چهارم پ.م بیانگر نکته ای بود مبنی بر اینکه رویکردهای فلسفی می تواند در بسیاری راه های دیگر غیر از فلسفه خود را نشان دهد. همان گرایش هایی که طبیعت شناسان را به قلل تفکر رساند شاهد آن در فرهنگ یونانی از هنرهای تجسمی گرفته تا نمایشنامه نویسی اش نیز بودند.
هنر و فلسفه در یونان باستان
با آغاز سده شک پ.م پیکر تراشان از صلابت و شکوه مدل های مصر و شرقی دور شدند و درصدد برآمدند انرژی و خودانگیختگی چهره انسانی سرزنده ای را به نمایش بگذارند. در این دوره خشکی و صلابت پیکر تراشی از میان رفت. بدن دیگر نه متقارن و مستطیل شکل که خمیده می نمود. پیکرتراشان کم کم در نقوش خود به بدن حالات ورزشکارانه ای بخشیدند، پاها را در حال حرکت نشان دادند و دست ها را در حالات گوناگون مجسم ساختند، به چهره ها روح و نشاط دادند و بدن را به اشکال گوناگون به نمایش درآوردند، به آن ویژگی فردی و سنین متفاوت بخشیدند.
در واقع فرار از شیوه مصری یکی از موفقیت های بزرگ یونانی بود. زیبایی حسی پیکرتراشی کلاسیک یونانی هر قدر هم تخیلی بوده باشد، یک سرزندگی در توصیف موجودات انسانی در عمل را نماش می داد که بسیار طبیعت گرایانه بود.
نمایش تراژیک بزرگ، سوفوکل، آخیلوس و اوریپید اسطوره های کهن را در قالب هایی به منظور نمایش مشکلات دینی، اخلاقی و فکری زمان خود ریختند. آنان کشاکش های ان سنت و مطالبات نوین زندگی شهری یونانی را با چنان نیروی عاطفی و تاثیر شاعرانه تصویر می کردند که مخاطبان شان به موقعیت هایی که آنان را در صحنه آورده بودند عمیق تر واکنش نشان میدادند.
اوریپیدوس که از دو نفر دیگر تندتر و دموکرات تر و فردگراتر بود در حوالی 410 پ.م به اتهام بی اعتنایی به مناسک دینی و بی احترامی به مذهب رسمی محکوم شد. او غیبگو را چونان مردی که حقایق اندکی را با دروغ های بسیار به خورد شنوندگانش می دهد، توصیف کرد. در نمایشنامه دیگر بلروفانتس وجود خدایان را منکر شد.
او بر این باور بود که سرنوشت انسان کار موجودات فراطبیعی نیست و علل طبیعی یا بخت و اقبال بی غایت در میان است. این خردگرایی وی با یک همدردی برای زنان و بردگان محکوم شناختن فجایع کشورگشایانه ای که آتن به نام دموکراسی مرتکب آنها شد، همراه بود.
شرح بیشتر چنین گرایش های فردگرایانه در فرهنگ یونانی ما را از هدف ردیابی خطوط اصلی و تفکر فلسفی دور می کند. ولی دو شاخه دستاورد، فن پزشکی و تدوین تاریخ، به سبب بستگی نزدیک تر آنها با پیشرفت جهان بینی طبیعت گرایانه در فلسفه شایان توجه ویژه است. هر دو این ها بنیادی علمی چونان فرآورده های جنبش اجتماعی و عقیدتی نیرومندی برپا کردند که اذهان آدمیان را از خرافات به سوی طبیعت گرایی و از استبداد و اقلیت سالاری به دموکراسی سوق داد.
تاثیر پزشکی در علم فلسفه
کارورزی پزشکی عقلانی در آغاز با شیوه هایی از روال خودش دقیقاً در مراکز اصلی فعالیت فلسفی، ریاضی، علمی و سیاسی نخست در ایونیا سپس در سیسل و جنوب ایتالیا و سرانجام در شهر، دولت بازرگانی عمده یونان اصلی به صورت حرفه مستقلی درآمد.
این پزشکان با فیلسوفان و بیشتر با مکتب های طبیعت گرایانه از راه جدا شدن فن پزشکی از جادو و دین هم عهد بودند.
سوءنیت خدایان نسببت به انسان ها بیماری به وجود می آورد، حسن نیت شان وسایل درمان را فراهم می ساخت. بنابراین درمان برای تسکین در اختیار کاهنان بود. افزون بر تجویز رژیم های ویژه، تمرین ها و توصیه ها به مردم، این پزشکان بیش از همه بر افسون ها و وردهایی تکیه می کردند که ارواح خبیثه ای را که رنج بیماران را فراهم کرده اند، بیرون رانند.
پرشکان یونانی فرهیخته، طلسم ها و مناسک جادویی پزشک-جادوگر را کنار گذاشتند تابیماری های بدن و اختلال های روانی را زیر نظارت دقیق و تحلیل عقلانی قرار دهند. با فنون تازه و نظریه های مثبتی که این حرفه ای ها بر مبنای دانش روز افزون شان از سازمان بدن انسانی پیش بردند، پزشکی گام بلندی در راهی برداشت که تا روزگار خود ما ادامه دارد.
یکی از نخستین نظریه پردازان پزشکی آلکمایون از اهالی کروتون، یک مرکز نفوذ فیاغورسیان در جنوب ایتالیا بود. افتخار کشف عصب بینایی و حدسیاتی درباره گذرگاه های گوش با اوست و گفته می شود که نخستین کسی بوده است که چشم را با عمل جراحی تشریح کرده و به وجود گذرگاه های حواس پی برده است.
مهم ترین کشف او مربوط به کارکرد مغز چونان جایگاه احساس و اندیشه بود. پیش از زمان آلکمایون و حتی پس از او، قلب چونان مرکز حواس و جایگاه اندیشه تلقی می شد. در نزد رومی ها شعور یا آگاهی نه در مغز که در قلب، کبد و شش ها متمرکز بود. از این رو بود که غیبگویان شان برای شناخت آینده با این اندام ها مشورت می کردند. خرافات جاری در مورد استخوان جناق بوقلمون که فضیلت های غیبگویانه دارد به این اعتقاد برمیگردد.
آلکمایون اما کارکرد تفکر را به مغز نسبت داد و مجموع حواس را به نحوی با مغز مرتبط می دانست که تغییرات حاصل در اندام های حسی بر اثر انگیزه های خارجی با گذرگاه هایی، به ان انتقال می یابند. او نخستین کسی بود که کالبد شکافی کرد و مشاهده کرد که چگونه هر اختلافی در مغز بر احساسات اثر میگذارد. او اندام ها و فعالیت های صوتی، بینایی و چشایی را مطالعه می کرد. او اصل زندگی را در روح جای داد که مانند ستارگان نامیراست و همواره در حرکت دایره ای است. او اعلام داشت که جانوران نیز جونان آدمیان دارای احساس اند اما فقط آدمیان داای هوش هستند که از احساس شان پدید می آید.
آلکمایون علاوه بر این تحقیقات در جنین شناسی، کالبدشناسی، فیزیولوژی و روان شناسی، پنداشتی کلی از تندرستی و بیماری طرح کرد. ندرستی برآد تعادل و اختلاط متناسبی از کیفیات و نیروهای متضادتر و خشک، سرد و گرم و تلخ و شیرین است. بیماری هنگامی پدید می آید که یکی ز این متضادها، حکمفرما شود از آن رو که فعالیت مهار نشده هر یک از آنها به نابودی اصل متضاد خود میل می کند، بنابراین تندرستی عبارت از حفظ موازنه متضادهاست. تحقیق در علل بیماری باید در راستای تحقیق در علل جسمانی باشد که این موازنه نظیر رژیم غذایی بد یا آب آلوده بر هم می خورد.
متفکر فیثاغورسی دیگری مانند فیلولائوس آموزه ای پزشکی درباره تشبیه جهان و آتش مرکزی آن ارائه داد. آنان بر این باور بودند که اصل بدن انسانی به نظر گرم می نماید و کم و زیاد شدن دما با تاثیر خون، مزاج و صفرا، سبب بیماری می شود. از آنجا که فیثاغورس اهمیت خاصی برای عدد چهار قائل بود، هم فیلولائوس و هم امپدوکلس اعلام داشتند که بدن آدمی از چهار اندام اصلی تشکیل شده است.
برجسته ترین مکتب پزشکی در عهد باستان منسوب به بقراط اهل کوس، جزیره ای در ایونیا است پزشکان پیرو بقراط سده پنجم پ.م تجربی اندیش تر از رقبای شان بودند و کار بزرگی که در تاریخ جهان انجام دادند رها ساختن پزشکی از دین و فلسفه بود. هر چند که گهگاه خواندن ادعیه و اوراد بر بیمار واجب شمرده می شد در اساس اما مجموعه بقراطی بر طب عقلانی متکی بود.
بقراط بر آن بود که فلسفه در طب جایی ندارد و اساس کار پزشکی باید بر مشاهدات دقیق و ثبت حالات و موارد ویژه استوار باشد. وی به ارزش و اهمیت تجارب علمی چنان که باید واقف نیست اما خود همواره تجربیات خویش را به کار می بندد.
به نظر بقراط بدن آدمی مرکب از خون، بلغم، صفرا و سوداست و تندرستی کامل وقتی برقرار می شود که این اخلاط به تناسب با هم بیامیزند. از افزایش یا کاهش هر یک از این اخلاط بیماری و درد پدید می آید و هرگاه یکی از آنها از سه عنصر دیگر جدا و منفصل شود در مزاج اختلال پدید می آید. این نظریه از سایر فرضیات قدیم دوام بیشتر یافت و فقط در سده پانزدهم از اعتبار افتاد.
پیش از آن اطبای یونانی چون سوفسطاییان آن زمان و واعظان عصر ما، برحسب لزوم از شهری به شهر دیگر می رفند و سپس محلی را برای اقامت خود انتخاب و مطب و شفاخانه ای دایر می کردند؛ معالجات یا در این شفاخانه ها یا در خانه بیماران صورت می گرفت.
یونانیان بیماری صرع را بیماری مقدس می خواندند. نویسنده رساله بقراطی در این موضوع بحث را با اعلامیه بی پرده زیر گشود:
من براین باور نیستم که بیماری مقدس ربانی تر یا مقدس تر از هر بیماری دیگر است. هر مرض را علتی طبیعی است و حتی بیماری صرع که به عقیده عموم از حلول شیطان در جسم پدید می آید نیز همین گونه است: مردم همچنان بر این باورند که این بیماری از جانب خدایان نازل می شود، زیرا از فهم علت آن ناتوان اند. به عقیده من طبیبان مردم فریب که برای آن درمانی نمی شناختند خود را در پس خرافات پنهان می ساختند و این مرض را مقدس می خواندند تا نادانی شان پنهان بماند.
رساله درباره پزشکی باستان چونان گزاره بسیار روشنی، اصول تجربه گرایی عقلانی را برجسته می سازد، اصولی از مهارت تجربی ارتقا یافته به رازی بالاتر از روشی که به لحاظ نظری هدایت شده است. مولف آن بر این باور بود که دانش روشن درباره طبیعت انسان فقط از پزشکی به دست تواند آمد. این حوزه پژوهشی است که من برای خودم ادعا دارم، یعنی طبیعت انسان و دانشی صحیح از علیت در این حوزه.
طبیبان بقراطی ایونیا رقبای خود را مورد انتقاد قرار می دادند که می کوشیدند قواعد عمل پزشکی را از مفاهیم جهان شناختی و پنداشت های انتزاعی درباره سرشت اشیا بدست آورند.
آدمی باید در کارورزی پزشکی حضور یابد نه عمدتاً برای نظرورزی پذیرفتنی بلکه برای تجربه توأم با تعقل. یک نظریه راستین، حافظه مرکبی از اشیایی است که با ادرام حسی درک شده است. زیرا ادراک حسی نخست به تجربه و سپس به هوش می رسد و هوش که این اشیا را بارها و بارها دریافت می کند با توجه به مناسبت، زمان و رسوم، آنها را در خود می اندوزد و به خاطر می آورد. در این حال من نظر ورزی ای را می پذیرم که بنیان آن در عمل قرار داشته باشد و نتایج خود را موافق با پدیده ها اخذ کند، اما اگر نه از احساس روشن بلکه از پنداری پذیرتنی آغاز شود، اغلب به وضعی اندوهبار و مشکل آفرین می انجامد. همه کسانی که چنین کنند در کوچه ای کور گم می شوند.
این دستورالعمل ها روش تجربی متعلق به مکتب بقراط را نشان می دهند. نظریه شناخت آنها مبتنی بر تاریخ های موردی است که در مقاب مکاتب نظری تر پزشکی قرار داشت که تعمیم را چونان آغازگاه خود از حوزه فلسفه طبیعی اخذ کرد و کوشید آن خدمت را به منزله وسیله تحقیق در فرآیندهای فیزیولوژیک مورد علاقه یک پزشک انجام دهد. طبیبان بقراطی پنداشت دقیق تر و مشخص تری از روش علمی داشتند. آنان پیش از همه کیفیات ویژه پدیده ها را در حوزه کیدانی آنها به حساب می آوردند و دائماً نتایج خود را با ملاحظات بعدی فرآیندهای اندرکار وارسی می کردند.
طبیبان بقراطی ملاحظات شان از تندرستی و بیماری را به فرد منزوی محدود نمی کردند. آنان روح را از بدن یا بدن را از محیط آن جدا نمی کردند. آنان انسان را در رابطه با محیط طبیعی و اجتماعی او منجسم تر و عمیق تر از هر گرایشی علمی در عهد عتیق می نگریستند. آنان جایی را که بیمار در آن زندگی میکرد، غذایی را که می خورد، نوع آبی که می آشامید و هوایی را که استنشاق می کرد در شاهده سامان دار می گنجاندند. یکی از رسالات آنها عنوان هوا، آب، مسکن را داشت.
بقراطیان نخستین کسانی بودند که کوشیدند اختلافات نژادی و ملی را با محیط های طبیعی و تاریخی توضیح دهند. آنان علت عادات و نهادهای ایرانی ها، اسکیزائیان، سلت ها و ملل خارجی دیگر را تحت تاثیر عوامل جغرافیایی دانستند. آنان فراتر رفتند و اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی مبتلا به بیمار را مورد توجه قرار دادند، مثلاً اینکه آیا بیمار تابع آزادی یونان است یا استبداد شرقی.
آنان تجربه گرای و خردگرایی، مشاهدات صحیح و تحلیل باز اندیشانه را در وحدتی هماهنگ تلفیق نمودند. معاینه بدن کاری جدی است، دید خوب، شنوایی خوب، حی بویایی و لامسه و چشایی خوب و قدرت تعقل نیاز دارد. تمامی اطلاعات حاصل از حواس و تجربه انباشته باید در معرض تفکر انتقادی مبتنی بر قواعد مأخوذ از موارد مشابه قرار گیرند. میدان فراخ معاینات پزشکی مورد نیاز در اپیدمیکز، کتاب اول توصیف می شود:
عواملی که ما را قادر می سازد بیماری ها را از یکدیگر تشخیص دهیم به این قرار است که نخست باید طبیعت انسان را به طور کلی و هر فرد و خصوصیات هر بیماری را مورد بررسی قرار داد. سپس باید ملاحظه کرد که چه غذایی به او داده شود و چه کسی باید غذا را به او بدهد، به این لحاظ که آن کس ممکن است آن را برای او آسان تر یا سخت تر بگیرد، شرایط آب و هوا و محل سکونت هم به طور کلی و هم به ویژه، عادات بیمار، طرز زندگی، مشغولیت ها و سن نیز اهمیت دارد.
آنگاه باید سخن گفتن او، رفتار او، سکوت های او، اندیشه های او، عادات خواب یا بیداری و رویاهای او، طبیعت و زمان آنها را بررسی نمود. بعد از آن ما باید توجه کنیم که آیا او موی خود را می تراشد، خود را خارش می دهد و آیا گریه می کند؟ باید مدفوع، ادرار ، اخلاط سینه و استفراغ او را ملاحظه کرد. باید مراقب هر تغییر در حالت عارضه او بود، دفعات وقوع چنین تغییرات و نوع آنها و تغییر خاصی که به مرگ یا یک بحران می انجامد را مورد ملاحظه قرار داد.
بقراط سخت مشتاق آن بود که مراحل بعدی مرض را از آثار اولیه آن معلوم دارد و بر این باور بود که طبیب حاذق باید به تجربه تاثیرات و نتایج حالات مختلف جسمانی را پیش بینی کند و از نخستین مراحل، سیر بعدی بیماری را دریابد. اکثر امراض به یک نقطه بحرانی می انجامد و این یا پایان شدت بیماری است یا خاتمه حیات بیمار. روزی که بیمار در آن به نقطه بحرانی برسد با دقتی شبیه به محاسبات فیثاغورسیان یش بینی می شد و این از عناصر مشخص نظریه بقراطی به شمار می رفت.
اگر در این بحران ها حرارت بدن بر ماده مهلک غالب آید و آن را دفع کند، بیمار شفا خواهد یافت. در همه بیماری ها، عامل شفابخش قوه و بنیه جسمانی است. این نیروهای طبیعی از بدن دفاع می کنند و سلامت آن را باز می ستانند. کار طبیب آن است که موانع تاثیر این عوامل را تقلیل دهد یا برطرف سازد. از این روی در طب بقراطی استعمال داروها بسیار کم است و بیشتر به هوای تازه، ترکیبات قی آور، شیاف، حجامت، ضماد، مرهم، مالش و آب های معدنی توسل می جویند.
عمر کوتاه است و علم طولانی است، فرصت زود گذر است، آزمایش خطرناک است ، داوری دشوار است.
این عبارت مشهور چکیده روحیه طبیبان بقراطی است. آنان نگرانی عمیق برای رفاه انسانی را با عشق به فن خود و تصمیم به اصلاح آن به رغم تمامی موانع، ترکیب کرده بودند. اعضای مکتب بقراطی با عطش برای دانش عینی، تاکیدشان بر معاینات، رهایی شان از خرافت، همدردی شان با رنج هم نوعان، عدم تبعیض گذرای میان بردگان و آزادگان، از نجیب ترین نمونه های انسان گرایی به شمار می روند که جهان شناخته است.
ادامه دارد ...
برگرفته از کتاب مکاتب فلسفی
بیشتر بخوانیم: