اگزیستانسیالیسم و پدیدار شناسی، جنبش های فلسفی آلمانی و فرانسوی بودند که به طور عمده پیش از جنگ جهانی دوم به پیدایی آمدند و تاثیر این دو نحله فلسفی بر ایالات متحد تنها پس از جنگ جهانی دوم در دهه های 1950 و 1960 در رابطه با ورود بسیاری از دانشمندان پناهجوی اروپایی به آمریکا و فرایند کند ترجمه های انگلیسی کتاب های مهم آنها برای خوانندگان آمریکایی قابل بررسی است.
اما پیش از جنگ جهانگیر دوم نحله فلسفی دیگری، فلسفه زبان گرا، فلسفه آمریکایی را چنان به تکان آورده بود که مانند سقوط بهمن هر فلسفه دیگری را در سر راه خود دفن کرد. فلسفه زبان گرا، از دهه 1930 به این سو، به صورت دیدگاه فلسفی مسلط در ایالات متحد آمریکا و بریتانیا باقی مانده است.
منبع این بهمن فلسفی چه بود؟ همان گونه که هگل منبع فلسفی، تاریخی اصلی اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی است، منبع تاریخی اصلی فلسفه زبان گرا نیز تجربه گرایی دیوید هیوم است.
نخستین مرحله فلسفه زبان گرا مثبت گرایی منطقی یا تجربه گرایی منطقی خوانده می شود و آن در طی دهه 1920 و اوایل دهه 1930 در دو دانشگاه عمده، دانشگاه وین در اتریش در گروه مشهور به محفل وین و دانشگاه کمبریج انگلستان به پیدایی آمد. در هردو دانشگاه مثبت گرایی منطقی به مثابه حمله ای به تمامی نظام های مابعدالطبیعی نظیر فلسفه هگلی گسترش یافت و خواستار بازگشت به تجربه گرایی هیوم بود.
مثبت گرایان منطقی چونان هیوم بر آن بودند که تنها دو نوع گزاره وجود دارد، گزاره های منطق و ریاضیات که هیوم گفته بود با تداعی معانی سروکار دارد و گزاره های شعور عادی و علم که به گفته هیوم از جنس داده های واقعی است.
آنان می گویند هیچ دانشی غیر از آن چیری که منطق، ریاضیات و علم به ما می دهد وجود ندارد و درست به همان گونه که هیوم پیشنهاد کرد که چون متافیزیک حاوی گزاره های منطقی و ریاض و داده های واقعی نیست، باید آن را به شعله های آتش سپرد، تجربه گرایی منطقی نیز خواستار آن است که بساط مابعدالطبیعه کاملاً برچیده شود اما مثبت گرایان منطقی در حمله خود به مابعدالطبیعه حتی وحشی ترند.
مثبت گرایی منطقی که با محفل وین به پیدایی آمد از همان آغاز قصد نابود کردن مابعدالطبیعه کرد.
محفل وین شامل گروهی بود که مرکز یزدان شناسی و تشکیلاتی پوزیتیویسم را تشکیل دادند. این گروه گسترش یافته گروهی مطالعاتی بودند که در 1922 توسط موریس شلیم در بخش فلسفه علوم استقرایی دانشگاه وین تاسیس شد. محفل وین اندیشه های تجربه گرایانه کهن تر، به ویژه دیوید هیوم و ماخ را به ارث برد و نیز بسیاری از اندیشه های ویتگنشتاین، به ویژه مفهوم تحلیل منطقی شناخت، آموزه سرشت آناکاوانه منطق و ریاضیات و مهمل بودن فلسفه سنتی را پذیرفت.
محفل وین با مثبت انگاشتن سرشت برنهاده میان نوع ماخیستی پوزیتیویسم و مفاهیم تحلیل منطقی شناخت، گزاره های بنیادی پوزیتیویسم منطقی را به کامل ترین و ناب ترین شکل عبارت بندی کرد.
کارناپ، نوراث وهان در 1929 بیانه ای تحت عنوان جهان بینی علمی: حلقه وین انتشار دادند و در آن شکل سازمان یافته معینی را به وجود آوردند و با سایر گروه های نئوپوزیتیویسم بین المللی ارتباط هایی برقرار نمودند. در 1930 محفل وین با همکاری رایشنباخ به انتشار مجله ای به نام ارکنت نیس همت گماشتند.
در دهه 1930 اعضای آن فعالانه روی پوزیتیویسم منطقی کار کردند. در حوالی دهه 30 در رابطه با مهاجرت عدهای از اعضای آن از وین، قتل غم انگیز شلیک به دست یکی از بیماران روانی و هجوم هیتلر به اتریش محفل وین تعطیل شد. تجربه گرایی منطقی مرکب از کارناپ، فایگل و دیگران جانشنی آن گشت.
اعضای عالیقدر محفل فیلسوفان، فیزیکدان ها و منطقیان، از فیلسوفان ایده آلیست آلمانی که مشروعیت بخشنده ظهور خردگریزی در سیاست های قاره ای جلوه می کردند، نفرت و هراس داشتند. هدف محفل وین نابودی فلسفه به جز تحلیل فلسفی ضروری برای استقرار یک بنیاد مسلم و متقن برای علوم بود.
هدف مثبت گرایی منطقی برقراری یک ذهنیت علمی محکم و تجربی به جای نظر ورزی فراطبیعی و تبدیل علم فیزیک به الگویی برای شناخت انسانی بود. مثبت گرایان منطقی برای نیل به این هدف در جهت علم، به صورت جنبشی بین المللی درآمدند و به تشکیل کنگره ها پرداخته و به انتشار منشورهایی به منظور ترویج و پیشبرد جهان بینی علمی دست زدند.
ضربه نهایی مثبت گرایان منطقی به مابعدالطبیعه نشان دادن این نکته بود که مابعدالطبیعه صرفا کذب نیست بلکه واقعا بی معناست. به گفته آنان گزاره های فراطبیعی نه صادق و نه کاذب اند و اصلا معنا ندارند.
چگونه آنان این را نشان دادند؟ با استقرار اصلی که بی معنایی گزاره ها را می آزماید. این اصل تحقیق پذیری مشهور مثبت گرایی منطقی است. مثبت گرایان منطقی اصل تحقیق پذیری برای آزمون بی معنایی را با گزاره های تجربی فیزیک چونان الگویی به روشنی طراحی کردند و به موجب این اصل گزاره ای واقعی (در مقابل گزاره ای منطقی و ریاضی) اگر و فقط اگر به گونه ای تجربی تحقیق پذیر باشد معنا پیدا می کند.
به لحاظ شناختی با معنا بودن، یعنی با معنا بودن به مثابه شناختی واقعی یا توصیفی گزاره ای باید دستکم در اصل، با مشاهده تجربی مورد آمون قرار گیرد اما هیچ گزاره فراطبیعی نظیر گزاره های افلاطون درباره صورت ها، گزاره های دکارت درباره جوهرهای روحانی و جسمانی، گزاره های هگل درباره روح متناهی و مطلق، هیچ یک از این گزاره ها، نمی توانند به گونه ای تجربی، با مشاهده حسی یا آزمایش به اثبات برسند.
بنابراین تجربه گرایی منطقی پیروزمندانه به این نتیجه می رسد که گزاره هی مابعدالطبیعه بی معنا و تحقیق پذیرند. بدین گونه اصل تحقیق پذیری، به مابعدالطبیعه پایان داده است.
اما اگر مابعدالطبیعه بی معنا و باطل است، درباره گزاره های اخلاق چه باید گفت؟ اخلاق را نیز باید به شعله های آتش سپرد؟ گزاره های اخلاقی، اخلاق افلاطون یا اخلاق هگل یا اخلاق سارتر، حتی گزاره ای بنیادی نظیر کشتن، کنشی خطاست، تمامی گزاره های اخلاقی را می توان بی درنگ بی معنا نشان داد، زیرا هیچ یک از این گزاره ها نمی توانند از آزمون تحقیق پذیری تجربی سر بلند بیرون آیند.
اما درون مثبت گرایی تجربی نظریه خاصی برای اخلاق چونان نظریه عاطفی اخلاق به پیدایی آمد و با اقبال عمومی روبرو گشت. نظریه عاطفی اخلاق نشان می دهد که گزاره های اخلاقی واقعاً گزاره هایی نیستند که شناخت را به همگان انتقال دهند، نه تنها ناشناختنی هستند بلکه فقط بیانگر احساس ها یا عواطف ما می باشند. بنابراین گفتن اینکه کشتن امری غلط است صرفاً احساس های ما را در مخالفت با کشتن بیان می کند ولی شناختی را که به لحاظ تجربی آزمون پذیر باشد فراهم نمی کند و بنابراین به لحاظ شناختی معنا ندارد.
اما درست همان گونه که هیچ شیوه تحقیق پذیری با مشاهده تجربی برای گزاره های مابعدالطبیعه و اخلاق وجود ندارد، هیچ شیوه به لحاظ تجربی تحقیق پذیر برای گزاره های نظریه شناخت، فلسفه اجتماعی، فلسفه تاریخ، فلسفه دین یا فلسفه زیبایی نیز وجود ندارد. در این حوزه های فلسفی، گزاره ها را با ادعای این که این ها گزاره های ریاضی یا منطق هستند نمی توان از بی معنایی نجات داد.
مثبت گرایان می گویند البته فقط دو نوع زبان بامعنا هست: زبان داده های مورد مشاهده تجربی و زبان انتزاعی منطق و ریاضیات. پس تمامی این حوزه های فلسفه را چون معنا ندارد و هیچ دانشی به ما نمی ده ند و حاوی هیچ حقیقتی نیستند باید به شعله های آتش سپرد.
اکثر مثبت گرایان منطقی فیلسوف بودن شان را تکذیب کردند. ردلف کارناپ، یکی از چهره های برجسته در محفل وین در سال 1932 اعلام داشت که: ما هیچ پاسخی به پرسش های فلسفی نداریم و تمامی این پرسش ها اعم از مابعدالطبیعه، اخلاق یا نظریه شناخت را مردود می دانیم. در نزد مثبت گرایی منطقی، کزاره های به لحاظ تجربی تحقیق پذیر علم و گزاره های صوری ریاضیات و منطق تنها منبع حقیقت اند، بنابراین ادعای حقیقت فلسفه سنتی را باید به دور افکند.
پس برای فلسفه، اگر اصلا فلسفه ای باشد چه باقی می ماند؟ مثبت گرایی منطقی پاسخ می دهد که فلسفه هیچ حقیقتی را درباره جهان نمی تواند ارائه دهد. فیلسوفان باید ازتصورات پر طمطراق کهن خود به مثابه معماران نظام های مابعدالطبیعه نظیر نظام دکارت که علم نوین را یک کاسه کرد یا نظام هگل که تمام فرهنگ انسانی را در هم ادغام نمود، دست بردارند.
فلسفه باید از ارائه حقیقت اخلاقی چنان که افلاطون کرد، یا از تشخیص دادن تضادهای ریشه دار تاریخی زمان ما چنان که مارکس انجام داد، صرف نظر کند. تنها کارکرد فلسفه فعالیتی است، فعالیت پالودن زبان ما با تهیه تحلیلی منطقی از گزاره هاست.
این کار را به سه روش می توان انجام داد: یک، فراهم کردن معیار یا آزمونی برای بی معنا بودن طوری که گزاره های بی معنا را بتوان افشا کرد. این وظیفه اصلی تحقیق پذیری است؛ دوم، فلسفه باید گزاره های علمی خاض را با تحلیل آنها در گزاره هایی از آنچه مستقیماً مشاهده می شود توضیح دهد؛ سوم، وحدت بخشیدن به علم، آرمان مثبت گرایی منطقی و رویای دکارت، است که در آن تمامی علوم با تحویل شدن به زبان فیزیک، کامل ترین علم زمان ما، در یک روال منطقی نظام مند متحد شوند.
با این همه جنبش ظاهراً گستاخ و نابودگر مثبت گرایی منطقی با پشتیبانی جنبه های منطقی، علمی دلایل آن، عمری کوتاه داشت. نظریه اصلی آن، اصل تحقیق پذیری به زودی به دلایل چندی در معرض حمله نابود کننده ای قرار گرفت. پیش از هر چیز اصل تحقیق پذیری در آزمون خود شکست یافت زیرا اصل مزبور خود گزاره ای به لحاظ تجربی تحقیق پذیر نیست و بنابراین به نحو مغشوش کننده ای بی معناست.
وانگهی اصل تحقیق پذیری چونان آزمون بی معناییگزاره های خود علم را در خطر قرار می دهد زیرا قوانین علمی و ساخت های علمی دیگر کاملاً تحقیق پذیر نیستند و نیز اصل مزبور در این مورد که آیا نیاز به اثبات بالفعل یا فقط تحقیق ممکن دارد ناروشن است و اگر فقط نیاز به تحقیق ممکن دارد، این نیازمندی تخفیف یافته چه معنا میدهد و اما در مورد دو شیوه دیگری که در آنها فلسفه برای توضیح زبان ما وظیفه دارد: برگردان منطقی گزارره های علمی به گزاره های مشاهده ساده کارش به مناقشه های غیر قابل حل کشید و آرمان وحدت علم نیز با دشواری های بسیار روبرو شد و متروک گشت.
مثبت گرایی منطقی اکنون مرده است. محفل وین در همان اوایل دهه 1930 آغاز به تجزیه کرده بود و در اواسط دهه 1930 اعضای یهودی آن ناگزیر به فرار از ناسیونال سوسیالیسم هیتلر گشتند. با پایان جنگ جهانی دوم، جنبش به پایان خود رسیده بود. بسیاری از مثبت گرایان منطقی پیش از این برخی از فرضیه های سابق شان را زیر سوال برده بودند به ویژه فرضیه هایی که به طور مصنوعی زبان گزاره های مشاهده ای را ساختند که تنها زبانی است که می تواند بی معنای یک گزاره را بیازماید و نیز تنها زبانی است که با داده های واقعی جهان تطابق دارد و بنابراین به زودی این فرضیه ها متروک گردید و ادعا شد که بی معنایی می تواند با تنوعی از زبان ها مورد ازمون قرار گیرد و اینکه هیچ زبانی با داده های واقعی جهان خوانا نیست. به این ترتیب مرحله دوم فلسفه زبان گرا آغاز به پیدایی کرد، مرحله فلسفه تحلیلی.
بیشتر بخوانیم:
تحول فلسفه تجربه گرا به پوزیتیویسم
اقتدار و بی دولتی- آشنایی با آنارشیسم و بررسی نظریه هابز و لاک
مارتین لوتر و ژان کالون از پیشگامان رفورماسیون
فرهنگ یونانی و تفکر یهودی-مسیحی