نظریه تعیّن یافتگی را رومن اینگاردن، بنیانگذار زیباشناسی پدیدار شناختی، مطرح کرده است. مباحث زیبا شناختی اینگاردن را می توان به سه بخش عمده تقسیم کرد: الف- هستی شناسی آثار هنرهای مختلف؛ ب- جایگاه هستی شناختی ابژه زیباشناختی؛ ج- ماهیت ارزش های زیباشناختی.
به بیان کوتاه، اینگاردن بین ابژه فیزیکی صرف و اثر هنری، تفاوت می گذارد و هر دوی این آبژه ها را از آنچه تعین یافتگی و یا مشخص شدگی اثر هنری می نامد، متمایز می کند. از دید وی تنها اثر هنری عینیت یافته، ابژه زیباشناختی حقیقی است.
اثر هنری به خودی خود در اغلب اشکال هنری مانند ادبیات، نقاشی یا موسیقی، آن چیزی است که اینگاردن صورت بندی شماتیک می نامد. اثر هنری در این حالت فضاهای نامتعین یا فضاهای نامشخصی دارد که بسیاری از آنها با تفسیر یا خوانش های مخاطبان اثر پر می شوند.
به اعتقاد اینگاردن، نقاشی های بازنمودی معمولاً فضاهای نامتعین بسیاری دارند برای مثال منظره پشت سر چهره در نقاشی های پرتره، آنچه که فرد تصویر شده بدان می اندیشد یا رویدادهای که پیش یا پس از لحظه به تصویر درآمده، اتفاق افتاده اند، از جمله فضاهای نامتعین از این دست نقاشی ها هستند. بدین ترتیب کنش های بازسازنده بینندگان اثر نوعاً این عدم تعین ها را به شیوه های مختلف تکمیل می کنند.
گفته شده که تفاوت یک ابژه زیباشناختی و یک اثر هنری از دید اینگاردن، در تعین یافتگی اثر هنری است، پس مخاطب یا مُدرِک فردی است که ابژه زیباشناخت را به یک اثر مبدل می کند، زیرا اوست که به اثر تعین می بخشد.
ابژه زیباشناختی بر دیوار موزه یا گالری آویخته شده اما کسی روبروی آن نایستاده است. وقتی بیننده روبروی تابلو می ایستد و بدان می نگرد و درباره اش تامل می کند، وقتی تابلو به دید در می آید، ابژه زیباشناختی تبدیل می شود به اثر هنری.
این سخن بدین معناست که ابژه زیباشناختی نیز یک شیء است، فضا را اشغال می کند، خرید و فروش می شود، آسیب می بیند و... اما اثر هنری در ذهن مخاطب شکل می گیرد و این مخاطب است که با برداشت های خود به آن زندگی می بخشد، اثر را شورانگیز می داند، از آن تاثیر می پذیرد، به یادش می آورد.
بیننده گونه از طریق رنگ، اثر را نزد خود متعین می کند؟
تابلوی منظره مرداب همراه با کشتگاه اثر امیل نولده در اینجا می تواند مثالی روشنگر باشد. طبیعتاً می دانیم که تنوع رنگی ابرها از سفید است تا خاکستری تیره اما نولده در این اثر، ابرها را با رنگ سرخ نشان می دهد. تا این جا اثر نامتعین است زیرا کسی ابر سرخ در آسمان نمی بیند.
بیننده از خود می پرسد آیا اساساً در جهان خارج چیزی به نام ابر سرخ وجود دارد؟ اگر نه، پس نولده چه چیزی را به ما نشان می دهد؟
ذهن بیننده فرآیند تعین بخشی را آغاز می کند. نولده چیزی را نشان میدهد که ما باید طبعاً آن را ابر بنامیم. اما دقیقاً همین جاست که رنگ از این نگرش طبیعی دورمان می کند زیرا اگر نقاش تمایل داشت بالای سر کشتگاه ابر ببینیم، قاعدتاً یکی از پرده رنگ های سفید تا خاکستری را به کار می برد.
بنابراین رنگ سرخ ماهیت تصویر ذهنی ما از ابر را دگرگون می کند و چیز جدید را بر جای آن می نشاند. رنگ در اینجا دیگر ظاهر نما نیست زیرا به ابر بودن تظاهر نمی کند بلکه خود به یک ماهیت جدید به ابر سرخ تبدیل می شود.
این اثر در نگاه نامتعین است زیرا هم ابر را نشان میدهد و هم اگر بتوان گفت، نا ابر را. حال بسته به آن که بیننده این عنصر بصری تابلو را چگونه تفسیر کند، اثر تعین پذیری های متفاوتی را پیشنهاد می کند. اینجاست که سخن مرلوپونتی معنا پیدا می کند: نقاشی به آنچه نگاه معمول نامرئی اش می پندارد، مرئیت می بخشد.
شنیده ایم این جمله را که از آسمان خون می بارد. این تفسیر صرفاً یکی از امکان هایی که ابر سرخ می تواند در ذهن بیننده برانگیزد. درون کلبه های روستایی پایین تصویر نیز با رنگ سرخ نمایانده شده است.
آیا می توان میان سرخی خانه روستاییان و سرخی ابر بالای سرشان رابطه ای برقرار کرد؟
شاید ابر سرخ و خانه سرخ ما را به آنجا بکشاند که تصور کنیم میان سرنوشت خانه و آسمان مشابهتی برقرار است و هر دو زخمی خونبار از نازیسم بر دل دارند. همانطور که نولده خود رنج ها کشید از نازی هایی که آثارش را مصداق هنر فاسد می دانستند. آدم هایی که درون این خانه ها زندگی می کنند با دلی پر خون به آسمانی خونبار می اندیشند که بر سرشان آوار شده است.
در واقع یکی از ویژگی های آثار بزرگ و اصیل این است که در عین انسجام فضای تهی بسیاری برای بیننده باقی می گذارند و او را در فرآیند شکل گیری نهایی اثر دخالت می دهند. در مجموع نولده ما را از آنچه هوسرل رویکرد طبیعی می خواند، دور می کند و ما را می برد به سطح پدیدار ناب تا از تماشای پدیدار شدن دگرگونه جهان مشعوف شویم. این همان چیزی است که هوسرل آن را بهجت پدیدارشدن می خواند. در این اثر منظره به تصویر مبدل می شود برای همین نقاشی اساساً بازنمایی نمی کند بلکه نشان میدهد یا به بیان بهتر، پدیدار می کند.
از جمله ویژگی های رنگ در نقاشی این است که میان ذهن نقاش و جهان بیرون رابطه ای دیالکتیکی برقرار می کند. اما نخست باید بدانیم که اثر هنری ماهیتی قصدی دارد. بدین معنا که قصدی نزد آفریننده وجود داشته و از طریق رسانه هنری به یک اثر عینی تبدیل شده است. نقاش، جهان بیرون از خودش را رنگی می بیند بنابراین تصویری رنگی از جهان در ذهن دارد.
از سوی دیگر او رنگ را چنان در آثارش به کار می گیرد که گویی رنگ برای او همانی نیست که در جهان دیده می شود و درست به همین دلیل رنگ سرخ را برای آسمان و ابر بر می گزیند، همانگونه که ادوارد مونک در تابلوی جیغ چنین کرد.
نقاش نیت مندانه رنگ طبیعی اشیاء جهان بیرون را در اثرش دگرگون می کند. نخست به این هدف که بیننده دریابد صرفاً با یک تصویر روبروست و دوم، برای آنکه بستری فراهم آید تا ذهنیت فعال هنرمند مجال ظهور پیدا کند.
نقاش سوژه اش را با رنگ طبیعی میبیند اما این رنگ قادر نیست نیت او را منتقل کند. بنابراین تغییرش می دهد و با این کار ساختار رنگی جدیدی برایی اثرش برپا می کند. این ساختار نه منتقل کننده رنگی است که در جهان بیرون به چشم می آید و نه رنگی که نقاش در ذهنش تجربه کرده است.
ساختار رنگی ماهیتی بینابینی دارد، دیالکتیکی است میان ساختار رنگی عینی و ساختار رنگی ذهنی. از هر دو تاثیر می پذیرد اما با هیچ کدام از آنها این همان نیست. ابر در جهان بیرون سفید است، نمی دانیم در ذهن نولده چه رنگی بوده اما در تابلوی منظره مرداب همراه با کشتگاه، سرخ رنگ می شود.
کلام آخر اینکه رنگ اگر چه یک ماده است، همکار نقاش نیز هست. نقاشان رنگ را به خدمت نمی گیرند بلکه به یک معنا با رنگ هماری می کنند تا چیزها شکل و در دل جهان بصری جای بگیرند. هراثر ساختار رنگی خاص خودش را بنیاد می نهد و بدین طریق شبکه ای از تعین و عدم تعین زیباشناختی به وجود می آورد. پر کردن خانه های خالی این شبکه وظیفه ای است که بر دوش بیننده نهاده شده است.
بیننده با دیدن رنگ آن را بنابر موقعیت فرهنگی و زیباشناختی خودش تفسیر می کند. این تفسیر است که رنگ را از یک ماده صرف مبدل می کند به یک نماد بصریی. لذا رنگ در نقاشی حلقه واسطی است که دیالکتیک بین آفریننده و بیننده را به سامان می کند و سبب می شود پیام های بصری در قالب جهان رنگی نقاشی به بیننده انتقال یابد و در عوض زمینه تفسیر و تعین پذیری اثر را برای او فراهم می آورد.
بیشتر بخوانیم:
پدیدار شناسی رنگ در نقاشی|رنگ و رسانه
پدیدار شناسی رنگ در نقاشی| مرئیت رنگی جهان