آیین نو افلاطونی در اساس شیوه ای برای وصول به وجود معقول، شناخت ساختار این وجود و توصیف این ساختار بود. نباید پنداشت که نو افلاطونیان وجود معقول را ذاتاً عاملی برای تبیین وجود محسوس می دانستند.
قصد نخست اینان این بود که انسان از مرحله ای که معرفت و سعادت در آن امکا ناپذیر است به مرتبه ای عبور کند که این هر دو ممکن باشد. چون محسوس تصویری از معقول است و بین آن دو مشابهت هست همین مشابهت باعث می شود که بتوان از یکی از این دو به دیگری عبور کرد اما با توجه به این امر به قصد آن نبود که عالم محسوس را تبیین نماید، بلکه به قصد آن بود که بتوانند به آنچه فی النفسه و بدون هیچ گونه مناسبت با این جهان وجود دارد برسند.
قصص یونانی حاکی از آن بود که حیات خدایان ربطی به عالم انسانی ندارد، موجود معقول نیز در نظر نوافلاطونیان جهان را نمی شناسد و روی به سوی آن نمی کند. این شیوه تفکر همان شیوه تصوری است که در قصص اولیه آمده و اینک به غایت تلطیف شده بود.
در سده سوم میلادی و دو سده پس از آن صاحب نظران یونانی غیرمسیحی کوشیدند تا ساختار وجود معقول و مراتب آن را بازیابند. فلسفه این عصر شیوه ای برای توصیف مدارج عالم مابعدالطبیعی است که نفس با انجذاب روحانی از هر کدام آنها به دیگری واگذار می کند.
نو افلاطون گرایی، فلسفه عرفانی در عصر انحطاط و سقوط امپراتوری روم است. نظریه ایده آلیستی افلاطون درباره مُثُل به صورت آموزه صدور و فیضان رازورانه جهان مادی از عنصر اولیه معنوی درآمد. ماده تنها پایین ترین حلقه در مراتب عالم است.
فیضی از روح جهان که بر آن نفس پدید می آید و بالاتر از همه جوهر نخستین یا واحد است. بالاترین مرحله فلسفه نه از طریق تجربه و عقل بلکه از رهگذر نشئه عرفانی حاصل می شود.
در این فلسفه ایده آلیسم در تئوسوفی (اشراق و عرفان) مستحیل می گردد. مکتب نوافلاطونی نخست در مصر، در اسکندریه (آمونیاس ساکاس و سپس هایپایتا) بخ پیدایی آمد. پلوتینوس یا فلوطین مکتبی نوافلاطونی در روم بنیاد کرد.
نوافلاطون گرایی در اصل با مسیحیت خصومت می ورزید و حاوی عناصر متعددی از اساطیر و جادوگری شرقی بود. با این همه تاثیر نیرومندی بر اندیشه های آباء کلیسا و نشو و نمای فلسفه در جامعه فئودالی چه در کشورهای مسیحی و چه ممالک اسلامی برجا گذاشت.
فلوطین کیست؟
فلوطین، فیلسوف ایده آلیست یونانی، بنیانگذار مکتب نوافلاطونی و آخرین فرد فیلسوفان عهد قدیم است. او در یکی از مصیبت آمیزترین دوره های تاریخ روم می زیست.
در نیمه های سده دوم میلادی فساد در دستگاه حاکم روم، عزل و نصب و قتل پی در پی امپراتوران، شایستگی سپاهیان را برای دفاع از مرزها از یان برده بود و راه را برای هجوم های پرقدرت ژرمن ها از شمال و ایرانیان از مشرق باز کرده بود. جنگ و ناخوشی در حدود یک سوم از جمعیت امچراتوری را نابود کرد و افزایش مالیات و کاهش منابع تولید ثروت حتی ایالت هایی را که از دسترس نیروهای دشمن بیرون بودند دچار ورشکستگی اقتصادی ساخت.
ضربه سخت به ویژه بر شهرهایی وارد آمد که زاینده فرهنگ بودند. توانگران برای گریز از چنگال گردآوران مالیات علایق خود را می گذاشتند و می رفتند. در اواخر سده دوم بود که از نو نظمی پدید آمد و با کوشش های نیرومند دیوکلیسین و کنستنتین امپراتوری موقتاً نجات یافت.
در چنین جهان پر آشوب و اضطرابی، پاره ای از متفکران کوشیدند تا سعادت را در جهانی دیگر، جهانی غیر از این جهان مادی جستجو کنند. به نظر آنان فقط دنیای دیگر است که ارزش دل بستن دارد. در نزد افلاطونیان آن دنیا همان عالم ابدی مُثُل بود که دنیای واقعی مقابل این دنیای موهوم ظاهری است. در نظر مسیحیان دنیای دیگر عبارت بود از ملکوت آسمان که انسان بایستی پس از مرگ از لذات آن برخوردار شود.
یکی از کسانی که در آن دنیا سیر می کردند آمونیاس ساکاس بود که در اسکندریه به فلوطین فلسفه آموخت. فلوطین سپس برای همراهی با امپراتور گوردیانوس در حمله به ایران محضر آمونیاس را ترک گفت و به شرق آمد ولی بعد از شکست گوردیانوس به روم گریخت و بقیه عمر خود را در همین شهر سپری کرد.
فُرفوریوس از شاگردان فلوطین بود که رساله های استادش را در شش دفتر انتشار داد. این رساله ها به صورت سلسله ای از درس گفتارهاست که عقاید او را درباره برخی مطالب ویژه روشن می دارد و از جمله آنها بحث در فرود آمدن نفس در بدن و پیوستن آن دو به یکدیگر، اعتبار علم نجوم، مساله حافظه در انواع مختلف نفوس از نفس انسان تا نفس عالم است و در همه این گفتارها وی به استناد جهان بینی ویژه ای که همیشه مورد توجه او و دراندیشه او موثر بوده اظهارنظر کرده است.
این جهان بینی مختض فلوطین نبود. طرح اجمالی آن در آثار رواقیان که حاکی از وحدت خدا و تقدیر و طبیعت بود و نیز در اندیشه مسیحیان که به وحدت در تثلیث قائل بودند، آمده بود. این جهان بینی بر چه اساسی استوار بود؟
کسانی که در فلسفه فلوطین تعمق کرده اند، دریافته اند که وی دو مساله اساسی را در وجهه همت خود ساخته بود: دین و فلسفه.
در مساله دین، این نکته مورد بررسی بود که چگونه و از چه راه باید بار دیگر نفس را به طهارت و صفای نخستینش بازگردانید.
در فلسفه بحث در این بود که ترکیب عالم وجود چگونه است و چگونه می توان به روشی که با عقل جور درآید آن را توجیه کرد.
بنابراین کشف مبدا کائنات که به نظر فلوطین هدف نگرش فلسفی است، نهایت سیر آدمی است یعنی تعیین سرانجام.
به نظر فلوطین: روحی که در جسد آدمی قرار دارد، همواره در معرض شر و اندوه است. روح یا نفس در بدبختی و خسوف و شوق و شر زندگی می کند. جسد برای آن، مانند زندان و قبر است و عالم به مثابه غار. نفس ذاتاً پاک وبی آلایش است ولی پیوستن آن به جهان ماده موجب شده که صفای خود را از دست بدهد اما این آلایش هیچگونه تغییری در جوهر آن نداده است.
افلاطون نیز چنین عقیده ای داشت وانگهی ادیان اورفئوسی تعلیم می دادند که نفس به دام عالم ماده افتاده و هدف غایی دین رها ساختن آن است از عناصر مادی.
در آن میان که مکتب افلاطون فلسفی صرف بود و اسرار اورفئوسی سرشار از اساطیر بود و به نظرات فلسفی توجهی نداشت و جهان را عرصه ای می دانست که باید در آن سرانجام نفس آدمی تعیین گردد.
فلوطین می خواست اثبات کند که فلسفه عقلس دارای ارزش دینی نیز هست و موضوع سرانجام انسان نیز در عالمی که اشیاء بر وفق نظامی عقلی سامان یافته اند، دارای معنا و درخور توجه خواهد بود.
فلوطین از یک سو عالم کائنات را به دو بخش عالم بالا که عین پاکی و صفاست و عالم فرودین که عین ناپاکی است تقسیم شده می بیند که نفس گاه بدان عالم و گاه بدین عالم تعلق می یابد و آنچه او را به هر یک از این دو عالم منتسب می سازد، حیات درونی اوست.
از سوی دیگر عالم کائنات سلسله ای از شکل هاست که هر شکل به شکل پیش از خود وابسته است، طوری که عقل را به فهم این نظام قادر می سازد.
فلسفه فلوطین کلاً بر محور این دو نظر می گردد و می خواهد اثبات کند که با یکدیگر منافاتی ندارند و در نتیجه اثبات این نکته است که فلسفه عقلی دارای ارزش دینی است.
درک فلسفه فلوطین بدون درک نظریه ای در مورد ساختمان عالم محسوس میسر نیست. بنا به نظر فلوطین زمین در مرکز عالم است و آسمان عبارت از افلاکی متحدالمرکز که دورترین آنها جای ثوابت است و هر یک از افلاک بعدی، حامل یکی از سیارات است. این جهان محدود، ازلی و فناناپذیر است.
فلوطین به سه اقنوم یا اصل قائل است. اصل اول عقل یا عالم معقول است. اقنوم دوم، اصل دیگری را که علت اوست، ایجاب می کند زیرا عالم معقول متعدد است و عدد، اول نیست بلکه وحدت است که پیش از هر چیزی است. پس واحد، اول است و مبدا عالم معقول. اقنوم سوم، بعد از عالم معقول است و همان است که تحقق یافتن ماده را ممکن می سازد و واسطه ای است میان عالم عقلی و عالم حسی. این اصل سوم، نفس است.
بنا به نظریه فلوطین خدا در آن واحد هم مبدا تفسیر عالم وجود به طریق عقلی و هم موضوع معرفت مستقیم و شهود باطنی است. می دانیم که افلاطون از دو راه به معرفت احدیت می رسید: طریق عشق و طریق عقل.
اما فلوطین این نظریه را اختیار کرد که خیر ماده در صورت است و اگر ماده حس داشته باشد، به صورت عشق خواهد ورزید.
در کائنات یک ترتیب صعودی حکمفرماست طوری که هر کائنی نسبت به کائنی که فروتر از او قرار گرفته خیر است...
خیر ماده صورت است و خیر جسد نفس است که بدون آن نمی تواند ایجاد شود و باقی بماند و خیر نفس فضیلت است و بالاتر از آن عقل و بالای عقل همان حقیقتی است که آن را اول می گوییم.
خیر هدف اعلایی است که نقسی که دارای عشق و محبت باشد بدان می رسد. این عشق، عشق به اشیا محسوس نیست، عشق عرفانی عشقی است حقیقی و کامل که به هیچ موضوع معین محدودی تعلق نمی گیرد.
عشق در اینجا حدی نمی شناسد زیرا معشوق را حدی نیست. جمال او با هر جمال دیگری فرق دارد، جمالی است برتر از هر جمال دیگر. این عشق حاصل نشود مگر پس از مرارت و رنج فراوان و تنها کسانی بدان دست می یابند که از امور مادی رخ برتابند و نفس خود را از هر صورتی مجرد سازند. در آن حال است که نفس ناگهان آگاه می شود و جمال حقیقت را مشاهده می کند. اما این مشاهده کوتاه و گهگاه است.
این جهان را آغازی نیست زیرا نتیجه مشاهده ازلی است و آن در زمانی است که نه آن را اول است و نه آخر. عالم بدان گونه که افلاطون می گوید صورت ازل است.
به نظر می رسد که فلسفه فلوطین در برخی جنبه ها با فلسفه رواقیان شباهت دارد ولی دارای ریشه های غیریونانی است. به نظر می رسد فلوطین پس از ورود به ایران، به حکمت ایران و هند مایل شد.
فلوطین از ایرانیان و هندیان چه آموخت؟
مهم ترین عقاید ایرانیان در آن روزگار منحصر به پرستش میترا بود. آیین میترا به یک موجود برتر که سرچشمه نور است و به جهان ماده نور می افشاند و تاریکی های آن را روشن می سازد معتقد است.
فرفوریوس در کتاب زندگی فلوطین گوید که معلم او، به فلسفه بربرها یعنی غیریونانی ها رغبت بسیار داشت و از آنها بهره بسیار گرفت. وحدت من با کائن کلی در اوپانیشاد آمده است.. در کتب دینی هند اصل دیگری است که در اندیشه های فلوطین آمده است و بیگانگی آن با اندیشه های یونانی به خوبی مشهود است. موضوع این اصل این است که اتحاد من با کائن کلی، از طریق معرفت کلی حاصل نمی شود بلکه دریافتنی است که به تمرین و تامل (ریاضت) حاصل می گردد
شاید بارزترین چیزی که فلسفه فلوطین را از نوافلاطونی و دیانات رایج در عصر او متمایز می کند این است که در فلسفه فلوطین، اندیشه واسطه بین خدا و انسان و اندیشه نجات دهنده و آنچه را دیانات نجات می نامیم دیده نمی شود.
خدا در نظر فلوطین دور از ما نیست. او در اینجا و آنجا و در هر مکان دیگری هست. فلسفه هندی نیز می گوید که برهما، یعنی کائن کلی، مبدا جمیع کائنات است و آتمن که من محض است، در ذات با برهما اختلافی ندارد. بدین گونه می نگریم که علاقه نفس جزئی به کائن کلی، که در فلسفه فلوطین هست در اندیشه های هندی نیز به وضوح وجود دارد و این مساله در این دو فلسفه حل شده است.
بیشتر بخوانیم:
تاثیر کرکه گور و نیچه بر اگزیستانسیالیسم سده بیستم
مابعدالطبیعه هگل: ایده آلیسم مطلق