امروز: پنج شنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۶ ربيع الأول ۱۴۴۶ قمری و ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی
یکشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۹ ۰۹:۳۰
۲
PNAZAR
نسخه چاپی

احیای اومانیسم کلاسیک و پیدایی علم مدرن در رنسانس

احیای اومانیسم کلاسیک و پیدایی علم مدرن در رنسانس
به گزارشتمیم نیوز

در رنسانس با بازیابی زبان ها، ادبیات، هنر، تاریخ و متون فلسفی و علمی کلاسیک، احیای روح انسان محوری یونانی، در تقابل با دینداری مسیحیایی متداول در سده های میانی پدید آمد. انسان محوری را می توان چونان دیدگاهی فرهنگی و عقلانی تعریف کرد که کرامت و ارزش موجودات انسانی را به لحاظ قدرت عقل انسانی برای شناخت حقایق طبیعت و ظرفیت روح انسانی برای تصمیم، ابراز و نیل به آنچه برای انسانها نیک است تایید می کند.

اومانیسم کلاسیک یونانی که انسان محوری و طبیعت مرکزی بود، اکنون به بسیاری از هنرمندان و دانشوران رنسانس الهام می داد که انسان را محترم بدارند و آثار نوابغ انسانی را تجلیل نمایند و بساط مضامین مسیجی بی ارزش بودن انسان و تحقیر کردن طبیعت را در رابطه با جهان فراطبیعی سرسختانه برچینند.

مفهوم انسان محورانه کرامت و شرف انسان معطوف به طرز آگاهی رنسانس است که نخست در ایتالیا و سپس در اروپای شمالی و انگلستان به پیدایی آمد. تاکید تازه ای بر دستاورد فردی به عمل می آید، به انگیزه مدل های کلاسیک با شکوه پیشرفت. ذهنیت نوزایی نوین را می توان در اعتقاد گسترده به برتری فرهنگ جهان باستان در مقایسه با اکنون ملاحظه کرد.

دغدغه اصلی بیان شده توسط نویسندگان رنسانس نیاز به بازگرداندن استعدادها، قدرت ها و نیروهای فردی به انسان است که جهان قرون وسطایی آنها را انکار کرده یا نادیده گرفته بود. این بدین معناست که رنسانس یا نوزایی گاه با کشف انسان اعتبار می یابد. با پیدایی رنسانس حالتی از ایمان انسان محورانه به انسان، به نیروی او برای هدایت زندگی خود و زندگی جامعه خود به سوی آزادی و عدالت دست می دهد. همراه با احساس اینکه این قدرت که در جهان یونان باستان در تملک فرد بود، در جهان مسیحیت قرون وسطایی از دست رفته بود.

اما برخی انسان محوران عصر نوزایی نه تنها به شکوه و افتخارات گذشته کلاسیک بلکه به آینده نیز نظر دوختند با احساس اینکه آنها در جهان سریعاً رو به تغییری زندگی می کنند که مشروعیت نظام فئودالی موجود، کلیسا و امپراطوری را بیش از پیش به چالش گرفته است. این درک آغاز به تکامل مرد که ذهنیت انسان محورانه رنسانس، صلابت های سلسله مراتبی نظم اجتماعی موجود را در هم می شکست و به سوی آزادی فردی، دسترسی به دانش جدید و شیوه جدیدی از زندگی راه می گشود.

از جمله مهم ترین اومانیست های ایتالیایی فرانچسکو پترارکه، شاعر و محقق شده 14 میلادی و اراسموس روتردامی، متفکر سده 16 میلادی است که حمله به فلسفه مدرسی را با اصلاح دین پیوند زد. وی در نامه ای به پاپ لویی دهم در سال 1517 عصر اصلاح مذهبی را پیش بینی کرد.

بن مایه انسان محوری عصر نوزایی را به بهترین وجهی در هنر می توان دید که در آن استعدادها و دستاوردهای انسانی به اوج شکوفایی و جلال و افتخار رسیدند. فردیت انسان ها در ادبیات ارج گذاری شد و هنر تصویرگری رنج و مرگ به نمایش شادی یونانی در زندگی بازگشت. طبیعت در نفس خود جالب شد و از صورت نمادین محض فراطبیعی بیرون آمد. انقلابی در نگاه هنرمندان رخ نمود که بیش از پیش از نقاشی و پیکرتراشی موضوعات کلیشه شده مسیحی و نمادگرایی دینی فاصله گرفت و به نقاشی و پیکرتراشی اشیا آنگونه که در طبیعت به نگاه هنرمند پدیدار می شود، نزدیک گشت.

هنرمندان اندام انسان را دوباره کشف کردند و به مطالعه اندام شناسی عضلات و استخوان ها، مطالعه بدن انسان در حرکت آغاز کردند. مجسمه داوود میکلانژ و تابلوی شام آخر ئوناردو داوینچی نمونه های والایی از چهره پردازی عصر نوزایی از بدن طبیعی انسان پویا به شمار می روند. هنر نوزایی کرامت و ظرفیت نیکی و مهربانی انسان را چون موجودی عقلانی و عاطفی بار دیگر تایید کرد و محقانه ادعا نمود که جهان را از طریق ادبیات، هنرهای تجسمی، علوم و فلسفه به گونه ای مستقل می شناسد و از آنها لذت می برد.

نوزایی یا رنسانس نه تنها با احیای فرهنگ و انسان محوری کلاسیک بلکه با بسیاری از رویدادهای دیگری که هر یک ضربه ای در تضعیف ساختار جهان قرون وسطا بود مشخص گردید، اختراع چاپ، باروت و بهبود قطب نما برای دریانوردی، نتایج شگرفی به بار آورد. سده پانزدهم زمان کشفیات بزرگ بود: کشف دنیای جدید توسط کلمب و جانشینان او و کشف مسیر آبی هند و خاور دور، با دور زدن دماغه امیدنیک.

دیر یا زود کشفیات این مسیرهای بازرگانی، پایان نظام فئودالی قرون وسطا و ظهور نظام اجتماعی جدیدی را فراهم می آوردند. افزون بر این پیدایی و رشد سریع اصلاح دینی و پروتستان گرایی توسط مارتین لوتر ضربه مستقیمی بر وحدت جهان مسیحی قرون وسطا وارد آورد.

پیشرفت علم مدرن

از دیدگاهی فلسفی، مهم ترین رویداد در عصر نوزایی و کشفیات، نگرش انقلابی نوینی به حقیقت بود. در تقابل با نگرش مدرسی که حقیقت انسانی تابع واقعیتی الهی، فراطبیعی و متعالی است که برای همیشه برای خرد انسانی دسترس ناپذیر است، نگرش نوینی به پیدایی آمد که به موجب آن، خرد انسانی قدرت دانستن حقیقت واقعیت را دارد و اینکه واقعیت نه الهی و نه متعالی است. به ویژه این نگرش نوین، اخترشناسی را که تازه در سده پانزدهم به پیدایی آمده بود تحت تاثیر قرارداد.

در سده شانزدهم بهترین مغزهای متفکر مجذوب اخترشناسی شدند همچنان که هم اکنون بسیاری از آنها به مرزهای کشف فضا جذب گردیده اند. مشاهدات اخترشناسی دقیق و نوین انجام شدند و ناسازگاری هایی میان این مشاهدات نوین و نظریه اخترشناسی بطلمیوس، متداول در شهر اسکندریه مصر در سده دوم میلادی پیدا شد.

اکثر اخترشناسان باستان، از جمله ارسطو، نگرشی زمین مرکزی به عالم داشتند، نگرشی که به موجب آن زمین مرکز عالم بود که نشان داد که داده های اخترشناسی که مشاهده شده بود، می توانست با این فرضیه تبیین گردد که سیارات به دور زمین در دایره هایی درون یک دایره عظیم حرکت می کنند.

نظریه زمین مرکزی بطلمیوس برای محاسبات و پیش بینی های اخترشناسی کفایت می کرد و آن سود اضافی انطباق با اصول کلیسا داشت درباره آفریش الهی زمین چونان مرکز عالم. از این رو نظریه بطلمیوس برای 14 سده متداول بود اما در سده 16، اخترشناس لهستانی نیکلاس کوپرنیکوس با استفاده از مشاهده و ریاضیات، روش های تجربه گرایی و خرد گرایی، نظریه بطلمیوسی زمین مرکزی را واژگون و نظریه خورشید مرکزی را ارائه داد که به موجب آن زمین به دور محور خود و دور خورشید همراه با سیارات دیگر می چرخد.

این نظریه مشاهدات نوین را  توجیه کرد و به میزان زیادی محاسبات ریاضی نظریه بطلمیوس را ساده نمود. از هنگامی که کوپرنیکوس نظریه بطلمیوس را به این شیوه انقلابی واژگون ساخت، هر تغییر اساسی در تفکر را انقلابی کوپرنیکی خواندند. برای ما دشوار است تصور کنیم چالش مشابهی را با اعتقادات مرسوم ما، با تصور کردن چنین تکان سهمگینی با تخیلی چنین معکوس با آنچه یک حقیقت تغییرناپذیر تصور می شد.

واکنش کلیسا به انقلاب کوپرنیکی شدید بود. دانشمندان پشتیبان نظریه خورشید مداری از جانب کلیسا تکفیر شدند و محکوم به جهنم دائمی گشتند. اگر آنان از انکار این اندیشه های نوین خودداری می کردند در معرض زندانی شدن، شکنجه یا حتی مرگ قرار می گرفتند. این اقدامات تنبیهی یا از طریق روبرو شدن با پاپ یا از راه دادگاه های زیر سلطه پادشاهان صورت می گرفت.

خود کوپرنیکوس در انتشار نظریه خود از ترس واکنش کلیسا تردید داشت اما ناشر او توجه نکرد و فقط پیروان او در سده بعدی که به وسیله مقامات کلیسا دستگیر می شدند مورد اذیت و آزار قرار گرفتند. در 1600 میلادی جئوردانوبرونو در رم به مثابه یک خداناباور به اتهام پذیرفتن نظریه کوپرنیک به دیرک آتش سوزانده شد. در 1620 وانینی نیز که خود را یک طبیعی یا دهری خواند در تولوز به اتهام خداناباوری بر دیرک سوزانده شد. در 1621 فونتااینی یر در پاریس به همین اتهام به دیرک آتشین گرفتار آمد.

در میان دانشمندان، اخترشناس ایتالیایی گالیله بود که مورد حمله قرار گرفت به سبب آنکه گستاخانه درصدد برآمد نظریه کوپرنیک را به اثبات رساند. گالیله تلسکوپی پدید اورد که قادر بود شی ای زیر مطالعه را هزار بار بزرگتر گرداند که به وسیله آن او اقمار ژوپیتر، حلقه های ساتورن و سطح ماه را مشاهده می کرد.

به خلاف کوپرنیک گالیله به طور جدی و فعال کوشید نظریه خورشید مرکزی نوین را انتشار دهد ولی با مخالفت سهمگین کلیسا روبرو شد که نظرات او را چونان مخالفت با کتاب مقدس مورد ممیزی قرار داد. اما در سال 1632 وی مناظره مربوط به دو نظام عمده جهان را منتشر کرد که در آن او موافقت خود را با نظریه کوپرنیک و نه نظریه بطلمیوس نشان داد. بدین گناه او در پیشگاه دادگاه تفتیش عقاید یا انگیزیسیون احضار شد. کتاب محکوم گشت، او را به زانو زدن و انکار آن نظریه مجبور کردند و به زندان ابد محکوم کردند که ناگزیر شد در ظرف سه سال هر هفته مزامیر توبه و استغفار را از حفظ قرائت کند و تا زمان مرگش در خانه خودش در فلورانس تحت نظر بود.

در این میان پیشرفت روح علمی ادامه داشت. فن آوری نوین، اختراعات نوین، مشاهدات نوین و نظریه های نوین در سرتاسر اروپا پدیدار می شدند: تلسکوپ، میکروسکوپ و دماسنج اختراع شدند.

در میان تحولات علمی نوین نظریه های گازهای بویل، قوانین الکتریسیته و خاصیت آهنربایی گیلبرت، قوانین علم بینایی و روشنایی (اپتیک)، نظریه گردش خون هاروی در طب و تشریح وسالیوس، ابداع هندسه تحلیلی دکارت، نقش مهمی ایفا نمودند. اما سرشت و طبیعت علم نوین و روش آن چه بود؟

دو عنصر در روش علمی مشخص شدند: 1- عنصر تجربی، کاربرد مشاهده حسی و آزمایش؛ 2- عنصر عقلانی، کاربرد ریاضیات و استدلال قیاسی، چنان که کوپرنیکوس و گالیله در تبیین حرکت اجسام آسمانی به کار بردند.

تقریبا بی درنگ، نظریه های متناقض روش عملی در رابطه با اینکه کدام عنصر، تجربی یا عقلانی مهم ترند پدید آمد. نخستین کسی که بر پیکر فلسفه مدرسی یا اسکولاستیک زخم کاری زد، فرانسیس بیکن انگلیسی بود.

فرانسیس بیکن در انگلستان با روش علمی به پدیده ها می نگریست و آن را برای اثبات تجربه گرایی، یک پیروزی روش مشاهده و آزمایشگری بر عقل، نظریه و سیستم ها تلقی کرد. دکارت نیز با روش علمی به پدیده ها می نگریست ولی از این رهگذر خرد گرا ترجیح می داد. پیروزی ریاضیات و استدلال بر حسب اصول متعارف، قیاس و استنتاج، این ها علم را وارد دانشی می سازند که مسلم و متیقن می نمود.

 

بیشتر بخوانیم:

فرهنگ یونانی و تفکر یهودی-مسیحی

 نوشتن یا افتراق

موضوع منطق

فلسفه هیوم

فلسفه هگل



+ 2
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.