شیوه جدی تر و خشن تر از روش فوکو برای حذف و از میان برداشتن بنیان گرایی این استدلال است که تفکر قابل تقلیل و فروکاستن به زبان است و خارج از زبان اساساً چیزی وجود ندارد که با آن بتوانیم به گفته ها و اندیشه های مان مشروعیت ببخشیم. اگر در سطح ارزش ظاهری به قضیه نگاه کنیم، این در واقع موضوع ژاک دریدا، مدیر بخش تحقیقات و پژوهش های مدرسه مطالعات عالی در پاریس است. به اعتقاد صریح دریدا، ما تنها در قالب نشانه ها و علائم می اندیشیم و هیچ چیز جز علائم و نشانه ها وجود ندارد.
همین اظهارات بود که ژاک دو ریپر را محبوب منتقدان ادبی رادیکال ساخت ولی در مقابل در نظر بسیاری از فلاسفه حرفه ای از جمله فلاسفه اصحاب کمبریج که از قبول حمایت از دکترای افتخاری وی خودداری کردند، به عنوان آدم مسخره حقه بازی مطرح شد.
لیکن با توجه به ستایش و تعریف بیش از حدی که از صنعت اغراق یا مبالغه در فرانسه صورت می گیرد موضع وی در مقایسه با آنچه دوستان و دشمنان تصور می کنند، چندان هم بدیع و تازه نیست.
هدف مورد توجه دریدا همانند هایدگر، متافیزیک حضور است: این ایده که هویت ها و مجموعه هایی وجود دارند که زمینه ها و مبانی اندیشه و زبان ما را می سازند لیکن از دیدگاه وی ارزیابی ها و تحلیل های فلاسفه آلمانی درباره هستی به ویژه پویش آنان برای یافتن کلمات و واژه های خاص که مستقیماً هستی را مخاطب قرار دهند نیز به حوزه متافیزیک تعلق دارند.
استراتژی دریدا حمله به نظریه ای آشنا درباره زبان است، یعنی نظریه واژه مداری یا واژه محوری که علاوه بر سایر گناهان خود از تعیینِ ... وجود ... به مثابه ... حضور حمایت می کند. هم واژه محوری و هم متافیزیک حضور منعکس کننده میل غیر قابل مهار به سوی مدلول استعلایی به شمار می روند، میل به سمت چیزی مستقل از زبان که به مثابه لنگرگاه آن عمل نماید.
هنگامی که دریدا به عنوان نخستین نمونه واژه محوری به این ایده استناد می کند که نشانه دال بر تجربیات ذهنی است که به نوبه خود ... تشابه طبیعی چیزها را منعکس می سازند، روشن است که هدف وی همان هدف کواین، دیویدسن و سایر ناتورالیست ها است یعنی این ایده که واژه ها با قرار گرفتن به جای هویت ها (تصاویر یا حواس، یا هر چیز دیگر) مستقیما به آگاهی اشاره ای دارند. وی به جای لاک یا فرگه می تواند به هوسرل بپردازد وی این یکی نیز دشمن مشابهی است که با سلاح های مشابهی مورد حمله قرار می گیرند.
برای ارزیابی حمله دریدا باید این ادعای وی را مورد توجه قرار دهیم که تمام زبان ها گونه ای نگارش یا نوشتن هستند. این ادعای وی به معنی آن نیست که قلم و مرکب مقدم بر زبام گفتاری بوده و ماهیت زبان گفتاری را تعیین می کند. بلکه بیانگر مفهوم تازه ای از نوشتن است که عامل محرکه و موجده آن این نکته است که تمام زبان ها واجد ویژگی های تعیین کننده ای هستند که نوشتن نیز از آن ویژگی ها برخوردار است...
وقتی من صحبت ها و حرف های خودم را می شنوم، نوعی قرابت و مجاورت مطلق صورت و معنی را در ذهن خود تصور می کنم... واژه ها بر اساس معنی خود رنگ می گیرند، از آن الهام می گیرند و به طور طبیعی و نه قراردادی با آن پیوند برقرار می کنند. در جمله " صحبت ها و حرف های خودم را می شنوم"، هیچ گونه دیدی در این خصوص ندارک که معنی واژه به کاربرد آن در سایر متون و رابطه آن با سایر واژه ها بستگی دارد.
لیکن ما تمایلی به این قبیل توهمات در خصوص نشانه ها و علائم نوشتاری نداریم. پیوند بین حرف «گ،ر،ب،هـ» و حیوانات خانواده گربه سانان کاملاً قراردادی است نه طبیعی. علاوه بر این می دانیم که توالی، به جای نشانه دیگری قرار می گیرد، یعنی به جای واژه گربه. نشانه ها و علائم نوشتاری همچنین به نظام کلی و عام نشانه ها تعلق دارند و معنی آنها نیز به این امر بستگی دارد.
به همین سیاق قابلیت فهم پذیری آنها نیز محدود به یا در گرو متن خاص نیست زیرا متن یا بستری که این نشانه ها در آن خوانده می شوند، ممکن است کاملاً متفاوت از متن یا بستری باشد که در آن نوشته می شوند. بنابراین نشانه ها و علائم قابل بازگویی هستند، آنها را می توان در بسترها مختلف و متفاوت تکرار، کشف و بازگو نمود و از حالت رمز درآورد.
حرف دریدا این است که تمام این ها درست است، گرچه در خصوص واژه های گفتاری و در واقع نشانه های عمومی کمتر مصداق دارد. از این رو واژه نوشتاری یا کلمات و عبارات نوشته شده و مکتوب، نشانه ای از یک نشانه هستند اما گفتن این نکته درباره تمام نشانه ها، کاملاً درست و صحیح خواهد بود.
قبل از پرداختن به این نکته که دریدا چگونه از این موضوع برای بی اعتبار ساختن واژه محوری و متافیزیک حضور استفاده می کند، توضیحی در خصوص ایده ای که به ساخت شکنی شهره شده است، ضروری به نظر می رسد. در بحث ها و تحلیل های خود دریدا هیچ گونه الگوی واحد یا مجموعه واحدی از اصول و قواعد عام ساخت شکنی از نوع مورد قبول منتقدان ادبی دیدگاه های وی وجود ندارد.
البته شکل خاصی برای استدلال های وی وجود دارد. هدف، معمولاً داعیه ای است به این مضمون که مفهوم الف (مثلا گفتار یا کلام) اساسی تر و برتر از مفهوم ب (مثلا نوشتار است. در آن صورت مقصد اصلی آن است که نشان دهیم الف در واقع تنها مشتق از مفهوم ب نیست بلکه از مفهوم کلی تر و وسیع تری از ب نیز اشتقاق می شود. هم مفهوم الف و هم مفهوم ب به صورت نمونه ها یا مواردی از مفهوم مسیع تر و کلی تر ب در می آیند. از این رو هم گفتار یا کلام و هم نوشتار موارد و نمونه هایی از مفهوم گسترده تر و کلی تر نوشتار هستند، و نتیجه انعکاس و بازتاب این نکته هستند که تمام نشانه ها و علائم واجد ویژگی ها و خصوصیات بارزی هستند که عمدتاً به نوشتار تعلق دارند تا به گفتار.
مثال دیگر: صحبت معمولی، مشخصاً مرجح بر صحبت استعاری است، لیکن تفکر ساخت گشا نشان می دهد که هر دو نوع صحبت مواردی که از مفهوم گسترده تر زبان خطایی و بلاغی محسوب می شوند. حتی صحبت معمولی یا عادی واجد ویژگی های برجسته ای است که غالباً در صحبت استعاری نیز به چشم می خورند.
هنگامی که دریدا گفتمان فلسفی را ژانر ادبی خاص می داند و منکر تفاوت های آشکار بین کانت و وردورث، افلاطون و سوفوکل نیست، ولی تاکید دارد که حتی در افراد نخست این دو زوج (یعنی کانت و افلاطون) نیز می توان تشکیلات بلاغی و مجموععه ای از منابع خاص و ... پیدا نمود. این نکته فی الواقع بیانگر سرشت یا ماهیت انسانی یا متوجه عواطف انسانی استدلال ها و مباحثات دریداست.
جنبش های ساخت گشا به نابودی ساختارها از بیرون اقدام نمی کنند، بلکه از درون و با نشان دادن این که مولفی که مورد الف را بر مورد ب ترجیح می دهد، خود شخصاً کذب ادعای خویش را نشان می دهد. کانت می خواهد استعاره را از نوشتار فلسفی دور سازد، اما برای بیان مطالب خود از استعاره کمک می گیرد. افلاطون اهمیت نوشتار را در ارتباط با گفتار به حداقل ممکن تنزل می دهد اما با تکیه اساسی بر نشانه ها و علائم نوشتاری از این امر عدول می کند.
نتایجی را که دریدا از ادعای خود مبنی بر این که تمام زبان ها گونه ای از نوشتن هستند، استنباط می کند، در بهترین وجه آن می توان از درون واژه ساختگی وی یعنی افتراق یا وجه تمایز و نوعی تفاوت بیرون کشید. وی این واژه را جنبش یا حرکتی توصیف می کند که بر اساس آن، زبان به لحاظ تاریخی به مثابه بافته ای از تفاوت ها، افتراق ها و تعلل ها در هم تنیده به وجود می آید.
تعبیر مذکور یعنی وازه افتراق از روی معادل های فرانسه دو واژه differ به معنای فرق داشتن، تفاوت داشتن و واژه defer به معنای تاخیر انداختن، درنگ کردن، تعلل ورزیدن، ساخته شده است با این قصد که معانی هر دو واژه را با هم ترکیب و افاده نماید:
الف) زبان ما بافته ای از افتراق هاست، از این نظر که معنی هر واژه تابع تفاوت ها و مغایرت های آن با واژه های دیگر است. هر واژه حامل نشانه، اثر یا ردی از دیگر عناصر نظام است. واژه سرخ نمی تواند بیانگر همان معنا یا مفهومی باشد که در نبود وازه آبی یا نارنجی و امثالهم افاده خواهد کرد.
ب) زبان به دو معنا بافته یا تنیده ای از تعلل ها محسوب می شود: نخست این که هر چیزی که توسط واژه ای دلالت شود، رسانده شود، به عبارت دیگر مدلول واژه ای محسوب شود، در عین حال در جایگاه دال نیز قرار دارد، زیرا خود این چیز نیز مستلزم تفسیر و به کار بسته شدن است. بنابراین معنی وازه به این چیز تقلیل و تعلل داده می شود لذا نمی توان آن را بر حسب این چیز شرح داد. دوم اینکه معنی یک عبارت یا تعبیر در پاره ای موارد همان اندازه به آینده ربط دارد که به گذشته بازمیگردد. معنای غیرقابل تکرار یک عبارت به تعلل و تاخر برگزار می شود، از این جهت که درک آن همواره ما را به بسترها و موارد بیشتری از کاربردهای آن عبارت ارجاع می دهد.
نتیجه کلان این است که معنی نمی تواند چیزی حاضر و موجود برای آگاهی باشد، یعنی یک تصویر، مفهوم یا هر چیزی که در معرض آشنایی مستقیم قرار داشته باشد. درک یک معنی به گونه ای اجتناب ناپذیر ما را به کل نظام معانی و به کاربردهای گذشته و حال یک واژه یا اصطلاح می کشاند یعنی به مسائل و موضوعاتی که نمی توان آنها را برای گوینده حاضر و موجود دانست. بنابراین بازی تفاوت ها اجازه نمی دهدکه عنصر ساده ای وجود داشته باشد که در خود و نسبت به خود حاضر باشد و بتوان آن را به عنوان معنی یک واژه مشخص ساخت.
این پاسخ مناسبی نیست که نیت همراه ساختن یک واژه با یک تصویر یا هر چیز دیگر معنی این اصطلاح را تثبیت می سازد زیرا نه تنها این معضل همچنان به قوت خود باقی می ماند که تصویر مذکور خود نوعی دال است که نیاز به تفسیر دارد بلکه هیچ نیتی نه می تواند جایگاه این اصطلاح را در کل زبان تعیین کند نه می تواند کاربرد آن را در بسترهای کاملاً متفاوت مشخص سازد.
ما نمی توانیم در جستجوی مبنایی برای زبان خود در ساختار دنیای واقعی باشیم، زیرا خود این جهان محصول تفاوت و افتراق ها است از این جهت که ما تنها در متن زبان به حیات یا وجود واقعی دسترسی داریم. این ادعا که خارج از متن چیزی وجود ندارد به معنای آن نیست که تنها کلمات و واژه ها هستند که وجود دارند بلکه تاکید بر آن است که این نظریه که دنیای مستقل از نظام زبانی که چیزها در آن طبقه بندی و از هم متمایز می شوند، شبیه چیست؟ فاقد هر گونه مفهوم و معنای دقیق است. این امر زیاد موجب نگرانی شالوده گرایان یا بنیان گرایان نمی شد، اگر ساختارهای ذهن آدمی یا مغز، آنگونه که کلودلوی استروس، مردم شناس ساخت گرا تصور می کرد، مانه رده بندی زبانی دنیای ما نمی شدند. لیکن افتراق جریانی است تاریخی، نظام تمایزات رایج ما نه در آسمان ها ثبت می شود نه در مغز، بلکه به طور مداوم و مستمر جمع می شود و به پیش رانده می شود.
علی رغم گرایش به مجسم ساختن افتراق به مثابه قدرتی که نظام های معانی ما را تولید می کند، تاکید دریدا مبنی بر این که افتراق بر هیچ چیز حاکم نیست و در هیچ جا قدرت یا اقتداری اعمال نمیکند، یقیناً به منظور اعلان نزدیکی و مجاورت ساده زبان و تفکر است. زبان چیزی غیرقابل پیش بینی است، بر زمینه ها و شالوده ها استوار نیست. زبان چیز معقول یا غیر معقول نیست. زبان درست مثل زندگی ما وجود دارد، جاری است.
این ها دقیقا می توانست حرف های دریدا باشد گرچه از آن ویتگنشتاین است که واقعا توانست بر هر گونه اصرار مبنی بر مسلم گرفتن وجود قدرتی ژرف در پس کاربست زبانی ما غلبه کند. اگر از نظر دریدا افتراق چیزی است که باید در خصوص آن به کنجکاوی پرداخت یا درباره آن دچار شگفتی و تعجب شد، لیکن همان طور که هابر ماس می گوید در عمل قطعا چنین نیست، زیرا وی به عرفان و تصوف یهودی و اعتقاد آن به واقعه همواره به تاخیر افتاده وحی نزدیک می شود، این بدان دلیل است که زندگی آن گونه که هست، بدون چیزی پنهان، امری شگفت و تعجب برانگیز است.
بیشتر بخوانیم:
شروع مکتب تجربه گرایی (امپریسیسم) با فرانسیس بیکن
آشنایی توماس آکویناس قدیس، راهب دومینیکن، بنیان گذار مکتب تومایی