سرشت بورژوایی تفکر لاک در تصوری که از دین و مناسباتش با علم طبیعی داشت نیز چندان ناپیدا نبود.
انقلابی که بورژوازی بریتانیا را به قدرت رساند نه تنها حاکمیت را تابع پارلمان قرار داد بلکه کلیسای انگلیکان را نیز به نهادی وابسته حکومت تبدیل کرد. این تجدید انطباق نهادی در تفکر دینی بازتاب یافت.
آیه های سنتی مبتنی بر وحی و توجیهات فلسفی آنها از رهگذر مفاهیم و معانی فطری با الهیات ساده و عقلانی شده که به برهان های طبیعت گرایانه متوسل می شدند در تعارض قرار گرفت. پاکدینی افراطی جای خود را به خداپرستی عقلانی یعنی آیینی داد که به موجب آن خداوند علت نامتشخص طبیعتی کاملاً قانونمند است.
بورژوازی پیروزمند به نهادهای ایمان مسیحی برای حفظ نظام خود نیاز داشت، درست به همان گونه که ناگزیر بود علوم طبیعی را به خاطر منافع مادی اش به پیش ببرد. اما این طبقه نمی توانست به همان مذهبی از دین مسیح که به سلطنت مطلقه اعتقاد داشت پای بند بماند، از این رو درصدد تاسیس مذهبی برآمدند که به نیازمندی های خاص آنان پاسخ دهد. این مذهب پروتستانیسم سودگرایانه ای بود که اتحاد کلیسا و دولت را تامین می کرد، درجه معینی از مخالفت با کلیسای انگلستان را تحمل می نمود و یافته های نوین علوم طبیعی را با دیدگاه مذهبی آشتی می داد.
مذهب الگوی جدید لاک
لاک چنین تجدید نظری در دین را در کتاب خود عقلانی کردن مسیحیت چونان بخشی از وظیفه خود در صورت بندی دیدگاه نظری اش برای حاکمیت سرمایه داری نوین به عهده گرفت. او چونان یک میانجی لیبرال مسیری میان استنتاج های افراطی تر هابز (ماتریالیست سلطنت طلب) و محافظه کاران دینی را دنبال کرد.
لاک تسامح طلب در گستردن میدان تحمل مذهبی ناگزیر بود اصول اعتقادی کلیسا را در چند اصل تنظیم کند. او برخی از غیرقابل قبول ترین احکام مذهبی کاتولیکی را مانند تثلیث کنار گذاشت و آیین هایی را که با تغییر دلایل اعتقاد به آنها حفظ کرد توجیه نمود. برهان های طبییعت گرایانه تر متناسب با مذهبی متعارف را جایگزین وحی سخت کیشانه یی کرد که با مفاهیم و معانی باطنی تقویت می شد.
این عقلانی کردن پروتستانیسم برای لاک به آسانی صورت گرفت. او مانند دوستانش بویل و نیوتن دیندار مومنی بود. همان گونه مشتاق دفاع از مسیحیت بود که به پیشرفت علم و فلسفه علاقه داشت. هر پیشنهادی که ممکن بود نظرات مکانیکی را به شک گرایی مذهبی سوق دهد برای آنان نفرت انگیز بود. بویل در کتابی موسوم به فضیلت مسیحی بر این باور بود که معتاد شدن به فلسفه تجربی به انسان کمک میکند که از بی علاقگی به یک مسیحی خوب بودن بیرون بیاید.
این تجربیان پارسا چگونه الهیات و فیزیک را در منسوجی واحد به هم بافتند؟ آنان این کار شگفت آور را با تعبیر طبیعت و قوانین آن که با پژوهش علمی میسر شد، چونان کار خدا تکمیل نمودند. ذهن فئودالی، خدا را چونان پادشاهی مستبد تصویر کرده بود که مشیت او مطابق با خیر اعلا تمامی آفرینش را متحقق ساخت. این ذهن های بورژوایی ربانیت را ترکیبی از کارکردهای یک سرمایه دار، یک صنعت گر و یک پادشاه مشروطه تصور می کردند.
خدا دیگر همچون در مابعدالطبیعه مدرسیان نه علت غایی متعال عالم، بلکه نخستین علت کافی آن بود. جهان ماشین عظیمی بود که خدا مانند یک ماشین چی سرمایه دار، حرکت نخستین را به آن داد. یک بار که طبیعت به حرکت واداشته شده بود، دیگر خود به خود به موجب قوانین مکانیکی به حرکت مادی ادامه داد.
کارکردهای خدای سابقاً قدر قدرت سده های میانی مانند کارکرد پادشاه بریتانیا محدود گشت. هر دو حاکم وابسته قوانین عالم شدند: خداوند با قانون طبیعی، پادشاه با رسم مشروطه. این قدرت های محدود فقط در موارد اضطراری و به مناسبت های رسمی امکان دخالت در سیر منظم رویدادها را یافتند.
برای تجربیان محترم، مکانیسم طبیعت آینه وجود خدا بود. نبوتن تصور میکرد که فضا دستگاه حسی خداوند است. کارکرد هماهنگ ماشین کائنات و تناسب اجزای آن مطابق قوانین مکانیکی به طرج خداوند و لطف او به بشریت و کمال او گواهی می دهد و علم هر چه بیشتر در عملیات طبیعت وارد شد، هنرمندی صنعتگر ربانی شگفت آورتر جلوه نمود.
آرای لاک مبنی بر وجود جوهر (ولو نتوان آن را به طور کامل شناخت) قبول احساس چون مبنای شناخت و امکان متفکر بودن ماده، وابستگی تنگاتنگی با ماتریالیسم داشت. این عناصر در فلسفه لاک استنتاج های ماتریالیستی کامل تری را باعث آمد. جهان بیرونی برای لاک واقعیتی انکارناپذیر بود.
اشیای مادی مستقل از شعور و اندیشه آدمی وجود دارند. آنچه ما تصورات ذهنی خود می شماریم از دیدگاه لاک چیزی نیستند جز تصویرهایی که از راه ادراک حسی یا از راه داده های حسی از آنها به دست می آوریم و آنچه ما از این داده های حسی یا ادراک حسی در درون داریم نمایش هایی از واقعیت و عینیت اشیایی بیرون از شعور ماست.
برای لاک جهان مادی کلیتی است از اشیایی که در غایت امر خصلت ذره ای دارند یعنی دارای ساختمان اتمی هستند. به تعبیر لاک جهان بر هم نهاده هایی از بی شمار پاره ها یا اجزای نامحسوس است که در یکدیگر تاثیر می کنند و نیز به نحوی مکانیکی بر اندام های حسی ما تاثیر می گذارند.
به گفته لاک ما می توانیم بدانیم اجسام چگونه اند اما سخن بر سر این بود که نحوه تاثیر اشیای مادی و اجسام بیرونی هنگامی که به مغز می رسند پدیده تازه ای به وجود می آورند که ما آن را ایده مینامیم. پس آنچه ما از آن آگاهیم ایده یا تصوری است که ما از ادراک حسی خود و موضوع آن داریم.
نظریه مشهور او درباره کیفیات دوگانه یعنی کیفیات نخستین و کیفیات دومین از همین جاست. این نظریه لاک یکی از پایه ها و دستاویزهای مهم انتقاد و اعتراض بارکلی برهرگونه نظریه شناخت مبتنی بر اعتقاد به واقعیت بیرونی و سپس ادراک حسی است.
ترکیب علم مکانیک و پروتستانیسم رقیقی که متفکران تجربی آن عصر ابداع کردند با تمامی تناقضات و نااستواری اش به مدت دویست و پنجاه سال دوام یافت. الهیات مکانیکی به بورژوازی بریتانیا در حوزه دین به همان اندازه سازشش با سلطنت و اشرافیت در سیاست خدمت کرده است.
بیشتر بخوانیم:
پلایب نیتس، از بنیانگذاران دیالکتیک ایده آلیستی
رفورماسیون در فلسفه جوردانو برونو