هزاران نیم تنه فردی متعلق به دوره جمهوری و دوره امپراتوری پیدا شده است و باید اذعان کرد که بهترین پیکره های مزبور از مهمترین مدارک اثبات کننده نقش رومیان در تکامل هنر چهره سازی یا شبیه سازی از چهره هستند.
در آفرینش تندیس های چهره فردی، دو سبک مشخص به چشم می خورد: پرداختن به موضوعات زنده روز در دوره جمهوری، و کمال مطلوب گرایی هلنی در دوره امپراتوری. در دوره بعد این دو گرایش گاه متوالیا ظاهر می شوند و گاه با هم یکی می شوند.
از اعضای طبقات پایین جامعه در همه دوره ها عموماً به طرزی رئالیستی چهره سازی شده است حال آنکه چهره های مقامات رسمی یعنی چهره های متعلق به طبقه حاکم، بین رئالیسم و کمال مطلوب گرایی در نوسان بوده اند و این به سبک کلی آن دوره اصرار شخصی که چهره اش ساخته می شده یا هر دوی این ها بستگی داشته است.
چهره امپراتور اوگوستوس جزئی از پیکره اوگوستوس اهل پریماپورتا که به طرز ثمربخشی قابل مقایسه با چهره های پیشین متعلق به دوره جمهوری است به طرز بسیار ظریفی به صورت کمال مطلوب ساخته شده است بی آنکه ذره ای از شباهتش را از دست داده باشد. موی سر اوگوستوس که سخت به کاسه سرش چسبیده، سبک یونانی سده پنجم پیش از میلاد را به یاد می آورد و از سلیقه کلاسیک اوگوستوس که بر رئالیسم هلنی غالب آمده است سخن می گوید.

لیویا همسر دوم اگوستوس و مادر تیبریوس امپراتور، در نیم تنه ای شخصی همچنان که مشهور بوده به صورت زنی میتن؛ مدبر، خوش سلیقه و زیبا نشان داده شده است. در اینجا نیز همان کمال مطلوب گردانی اوگوستوسی و همان حفظ شباهت به چشم می خورد. کیفیت زنده وار چهره، با استفاده از رنگ، که بیشترش روی می سر، جشم ها و لب ها حفظ شده است، دو چندان می شود.
امپراتور وسپاسیانوس جانشین نرون و آخرین امپراتور متعلق به سلسله یولیوس-کلاودیوس که با حکومت اوگوستوس آغاز شده بود، از سال 69 تا 79 میلادی حکومت کرد. سردیس یا چهره فردی وی به طرز نیرومندی به ما می گوید وی سرداری کارکشته بود و از جنگ های سراسر امپراتوری پیروزمندانه به رم بازمیگشته است.
وسپاسیانوس مردی ساده از خانواده ای ساده و دارای سلیقه ای ساده بود و میخواست پس از سپری شدن حاکمیت پرتجمل و ریخت و پاش نرون، به زندگی ساده دوره جمهوری بازگردد. او مدیری شایسته بود و سجایایی چون صداقت، تیزهوشی و شوخ طبعی، جملگی از چهره فردی اش می تراود.

هنرمند در آفریدن این چهره کوششی برای تملق گویی به خرج نداده است به احتمال خیلی زیاد وسپاسیانوس شخصاً او را از کمال مطلوب نمایی چهره اش بر حذر داشته است زیرا ترجیح می داد همیشه با ظاهر درشت و زمخت یک سرباز شناخته شود. این چهره مردی فعال را به نمایش می گذارد که همواره در اندیشه احیای امپراتوری بود و معروف است که در بستر مرگ گفته است امپراتور باید ایستاده بمیرد. این چهره با آنکه حالات وسپاسیانوس را کمی ظریف تر از خود وی نمایانده از لحاظ صراحتش به چهره های فردی دوره جمهوری نزدیک است.
پیکره نیم تنه یا چهره یک بانو متعلق به دوره فلاوین نشانه گسستی تازه ار چهره های نسبتاً عبوس زنان رومی است. این چهره از لحاظ وحدت تقلیدناپذیر زیبایی لطیف، ظرافت دلنشین و هوش روشن، شاهکاری نایاب است. جعدهای مارپیچ موی سر وی تضادی اشکار با نرمی ابریشمین پوست صورت و لبان لطیفش دارند و اسلوب و تلاشی که برای شبیه سازی از روشنی و درخشش پوست اصلی به کار بسته شده، هنر پارکیستلس را به خاطر می آورد.

این اثر حقیقتاً شاهوار را نمونه ای از آفریده های هنر پیکرتراشی رومی در اوج تکاملش است، میتوان با سردیس ملکه نفرتی تی که به سبک ظریف تل العمارنه در مصر ساخته شده است مقایسه کرد.
شخصیت های بزرگ و دارای خصوصیات دوگانه، برای ما مخصوصاً جالبند و همین چهره های ایشان مانند چهره پومپیوس را احتمالا از چهره های شخصیت های دارای خصوصیات همگن، جالبتر می گرداند. این دو گانگی شخصیت، مخصوصاً درمورد هادریانوس امپراتور صدق میکرد.
می توانیم با خواندن آنچه اسپارتیانو زندگینامه نویس باستانی وی درباره شخصیتش گفته است به مشاهده چهره اش بپردازیم. هادریانوس که بیشتر از تمامی امپراتوران دیگر دوستدار فرهنگ و هنر یونان و حودش هنرمند، معمار، دانشمند و نویسنده ای ماهر بود، چنین توصیف شده است:
او بزرگ، خوشدل، مهربان و بزرگوار،سنگدل و رقیق القلب، خسیس و سخاوتمند، تشنه شهرت بجا، بی مهایا و محتاط، رازدار و رک گو بود. از سجایای برجسته در وجود دیگران نفرت داشت ولی پرآوازه ترین سیاستمداران زمانه را به گرد خویش فراخوانده بود، گاهی با دوستانش مهربان بود و گاهی به ایشان بدبین می شد و راهی گورستان شان می کرد. سخن درست آن است که بگوییم او در ناپایداری شخصیتش پایدار بود. با آنکه می کوشید نظر مساعد مردم را به خود جلب کند، مردم بیش از آنکه دوستش داشته باشند از وی می ترسیدند. او که مردی با عواطف غیرطبیعی و فوق العاده خرافه اندیش بود، طبیعت را دیوانه وار دوست می داشت. ولی با همه عیب هایش خود را به طرز خستگی ناپذیری وقف خدمت به دولت کرده بود به طوری که می توان روزگار حاکمیتش را عصرطلایی نامید.
در این چهره فردی،هادریانوس به داشتن موی مجعد یونانی که ظاهراً شباهت بسیاری به حلقه زلف آپولون از سنتوری غربی معبد زئوس در المپیا دارد، تظاهر کرده است. او ریش یونانی را نیز می پذیرد و سنت دیرینه صورت ته تراش رومی را از یاد می برد.
به هر حال از این زمان به بعد بیشتر امپراتوران رومی با چهره ریشدار شبیه سازی می شوند. سر امپراتور با مختصر احتیاطی به صورت کمال مطلوب جلوه داده شده و صورتش احتمالاً تا اندازه ای منظم و طوری دستکاری شده است که لطمه ای به شباهتش با امپراتور وارد نشود. بر چهره اش ابهام و رمز ناشناختنی خاصی سایه افکنده است ولی این همه را در صورتی می پذیریم که اطلاعات مان درباره وی اندک باشد.
آخرین امپراتور متعلق به عصر بزرگ امپراتوران که با حاکمیت اوگوستوس آغاز شد، مارکوس آورلیوس رواقی است. پیکره مفرغی بزرگ و سوار بر اسب مارکوس آورلیوس از جهان باستان برجای مانده است و از این لحاظ که سالم مانده بی نظیر است زیرا هیچ نمونه دیگری از نوع تندیس های محبوب امپراتوران رومی باقی نمانده است.
مسیحیان سده های میانه، احتمالاً این پیکره ها را ذوب می کردند تا از مفرغ شان استفاده کنند و در عین حال پیکره های مزبور را به دنیای بی دین و شیطانی سزارها متعلق می دانستند. برخی گمان می کنند که مسیحیان پیکره سوار بر اسب مارکوس آورلیوس را اشتباهاً به نخستین امپراتور مسیحی یعنی کنستانتین نسبت داده اند و به همین علت است که این پیکره جان سالم به در برده است.
این امپراتور که پیشتر در هیئت رئیس شورای اسقفان ظاهر شده است اینجا در حالی تجسم شده که عبای بی آستینش را بر دوش کشیده است و در مقام فرماندهی لژیوم ها انجام وظیفه می کند و احتمالاً از برابر مردم میگذرد. حالت قیافه او که در اینجا آمرانه و از اقتداری ملاطفت آمیز برخوردار است و بیشتر به حالت دعا کردن پاپ ها شباهت دارد، مقام پرمهابت و جهانی ایمپریوم یا نظارت خداگونه امپراتور بر سراسر جهان را القا می کند ولی اگر از نزدک در ان دقت کنیم باز همان ویژگی های قاب تزئینی مارکوس آورلیوس قربانی میدهد را خواهیم دید: ویژگی های مردی نسبتاً آرام و برکنار از دیگران، متفکر و تا حدودی تن به قضا و قدر سپرده.
مرکب باشکوه و پا بلند کرده، مرکب جنگ دیده ای که از رامی مردم به خشم آمده و ناشکیبا شده ، تند تند از منخرین گشاده و بادکرده اش نفس می کشد. این پیکره مفرغی بی نظیر، گاه مایه الهام و گاه مایه یأس پیکرتراشان دوره رنسانس پسین می شد. امروز بر فراز تپه کاپیتولینوس که نقطه مرکزی طرح بزرگ معماری میکلانژ به شمار می رفت نصب شده است و بهتر از هر اثر واخدی اقتدار از دست رفته امپراتوری را متجلی می گرداند.
پس از مارکوس آورلیوس سیر نزولی امپراتوری روم شتاب گرفت ولی پدیده ای ناگهانی نبود. سپتیموس سه وروس تا حدی توانست از شتاب ان بکاهد. پسرش کاراکالا که در دوره حاکمیتش ساختمان مام های کاراکالا تکمیل شد، مردی سنگدل بود و حتی برادر خودش را به قتل رساند.
او مدتی کوتاه حکومت کرد و قتلش موجی از شادی در میان مردم پدید آورد. پیکرتراش برای نمایاندن خصلت های خشونت بار وی مجبور شده است به رئالیسم روی آورد. در تندیس او چهره مردی را می بینیم که بیشتر به یک آدم گردن کلفت، بدبین، عبوس و غرغرو شباهت دارد تا به یک امپراتور، مردی که به ندرت می تواند در جایی جز نقطه مقابل مارکوس آورلیوس قرار گیرد.

کاراکالا پس از پی بردن به اینکه باید از چه چیزی پیروی کند، سیاست حاکمان مستبد را که معتقدند اگر وفاداری ارتش تامین شود نیازی به جلب رضایت مردم مردم نیست، پیش گرفت. لیکن سربازان وی به قدر کافی هوشیار و مراقب نبودند تا بتوانند او را از یورش دشنه یک قاتل در امان نگه دارند و مرگ او، مرگ نمونه وار یک حاکم مستبد بود و شکلش بارها و بارها در سراسر سده دهشتبار سوم تکرار شد.
آشوب های درونی با حملات شاهان ساسانی ایران به مرزهای شرقی امپراتوری و حملات قبایل ژرمن از شمال، امپراتوری روم را به لبه پرتگاه رساند. به فاصله پنجاه سال نزدیک به بیست سرباز-امپراتور توسط جناح هایی از ارتش به قدرت رسیدند و توسط جناح ها دیگری کشته شدند. به دنبال این وضع دلهره و هراس بر سراسر امپراتوری سایه افکند و به طرز شگفت آوری در دهها چهره فردی مانند نیم تنه یکی از سریاز-امپراتوران یعنی فیلیپ عرب انعکاس پیدا کرد.
فیلیپ پس از اعدام کردن امپراتور سلفش، امپراتور روم شد. در بررسی چهره وی بد نیست که به نکاتی از چگونگی پایان یافتن عمرش اشاره کنیم. او که خود یک ماجراجو بود خوب در میان ماجراجوانی محاصره شده است که آماده اند از سرمشق وی پیروی کنند.
فیلیپ وقتی با شورشی در ارتش روبرو شد یک آریستوکرات شجاع و تیزهوش را به نام دکیوس مامور سرکوبی شورش و آرام سازی ارتش کرد. ارتش دکیوس را به فرماندهی خود نپذیرفت، با این شرط که یا با سرنگون کردن فیلیپ موافقت کند یا خود اعدام شود. در اینجا بود که دکیوس بهترین نفرات ارتش را برای جنگ با فیلیپ هدایت کرد و نتیجتاً فیلیپ کشته شد، دکیوس به مقام امپراتوری رسید.

بدین ترتیب در نیم تنه فیلیپ چهره مردی را می بینیم که می داند ذره ای امنیت ندارد. ترس، بی اعتمادی، و بدگمانی چهره او را به نقابی از گناه و نگرانی تبدیل کرده اند. پیشانی اش چین خورده است. چشمان گود نشسته اش به حالتی نگران به اطراف می نگرند، مردمک چشم ها کنده کاری شده اند، که این یک نوآوری به نشانه تاکید بر حالت روانی شخص است. موی سرش کوتاه و ریشش سیخ سیخ است. ضربه های کوتاه و پرقدرت قلم حکاکی با حالت عصبی فیلیپ مطابقت دارند.
در کارهای پیکرتراشان بعدی این ضربه ها دم به دم تندتر و خلاصه تر می شوند و به طرح های هندسی سده چهارم می انجامند. آنچه پیش از این به ندرت در تاریخ هنر دیده شده، چهره نیم تنه با تنش های وحشت آورش است. سرانجام از نقاب های متعلق به دوره کهن در سده سوم میلادی به چهره ای می رسیم که از لحاظ بازتاباندن هراسی که در نزد ما ضربه آگاهی نامیده می شود، بسیار مدرن است.
در اینجا دو عنصر کمال مطلوب و رئالیستی در پیکراتراشی رومی جای خود را به چیزی تازه یعنی بیان میدهند که در آن هنرمند قبل از هر کاری به بیان حالت عاطفی موضوع کار یا حالت عاطفی خودش یا هر دوی آنها توجه دارد.
بیشتر بخوانیم:
اهمیت برهنگی در پیکر تراشی یونان باستان
نقطه آغاز هنر اژه ای؛ هنر مینوسی و هنر سیکلادی
پیکرتراشی ومیثاق سازی در سومر باستان