چرا نظریه فرهنگی پست مدرن تاثیر عمیقی در برخی از محافل جامعه شناسی داشته است؟ یک پاسخ این است که پست مدرنیست ها از شرایط فرهنگی جدید بحث کرده اند که تا این اواخر نظریه پردازان مدرنیست توجه کافی به آنها نکرده بودند. دوم، بسیاری از پست مدرنیست ها از مواضع افراطی بیان شده از دیدگاهی جامعه شناختی یعنی مواضع بودیلار و از گرایشی فلسفی تر، یعنی گرایش شخصیت هایی مانند لیوتار و دریدا، عقب نشینی کرده اند.
برخی متفکران خلاق کوشیده اند به گونه ای گزینشی عناصر نظریه پست مدرنیسم را با نظریه های گوناگون مدرنیست به ویژه نظریه هایی که از مارکسیسم و فمینیسم نشأت گرفته است، درآمیزند. با وجود این با ادامه کاربرد اصطلاح پست مدرنیست، آنها هم چنان این مفهوم را انتقال می دهند که اخیراً گسست فرهنگی اساسی ای رخ داده است یا در حال رخ دادن است.
برخی نظریه پردازان از این مفهوم گسست اساسی انتقاد کردند. متقاعد کننده ترین انتقادها را در کارهای نظریه پرداز دانشگاه کیمبریج، آنتونی گیدنز، می توان یافت. او یکی از بهترین مفسر متون نظری جامعه شناسی در جهان امروز شناخته شده است.
نوشته های گیدنز درباره نظریه پردازان کلاسیک جامعه شناسی و نظریه پردازان مهم معاصر به خاطر صراحت و قاطعیت شان معروف است و اعتقاد او را مبنی بر این که نظریه پردازی جامعه شناختی هم جدلی است، یعنی از کاستی های مشهود آثار دیگران انتقاد می کند و هم تا آنجا که از کار دیگران سود می جوید و آنها را گسترش می دهد استدلالی است، به خوبی آشکار می سازد.
گیدنز در 1938 در شمال لندن زاده شد. در نخستین سال های تحصیلات خود در مدرسه دانش آموز برجسته ای نبود. بنابراین به جای اینکه به دانشگاه های معتبر آکسفورد و کمبریج راه یابد، تحصیلاتش را در دانشگاه هال دنبال کرد. چون نتوانست وارد رشته ادبیات و زبان انگلیسی شود، گرایش اصلی فلسفه را انتخاب کرد. از آنجا که تعداد درس هایی که در رشته فلسفه تدریس می شد کم بود، درس های جامعه شناسی و روان شناسی را برگزید. بدین سان این نظریه پرداز اجتماعی برجسته ظاهراً بر حسب تصادف به این رشته وارد شد. گیدنز به سرعت مجذوب علوم اجتماعی گردید و این علاقه تاثیر مثبتی در موفقیت تحصیلی او داشت زیرا با درجه ممتاز از دانشگاه دانش آموخته گردید.
گیدنز سپس به دانشکده معروف اقتصاد دانشگاه لندن رفت و از آن جا درجه فوق لیسانس گرفت و پس از آن، به کار تدریس در دانشگاه لستر مشغول گردید. او در اواخر دهه شصت لستر را ترک گفت تا در کانادا در دانشگاه سایمون فریزر به تدریس بپردازد. سپس به ایالات متحده رفت و دردانشگاه کالیفرنیا به تدریس پرداخت. برخورد او با کالیفرنیای جنوبی در اوج شورش های انشجویی ضد فرهنگ دهه شصت تجربه جالب آگاه کننده ای بود. براینت و جری تاثیر این برخورد را در چکونگی نگرش گیدنز به جامعه شناسی به شرح زیر توصیف می کنند:
جامعه شناسی های قدیمی اروپایی در مورد طبقه و اقتدار بر انقلاب زندگی هر روزه در ارتباط با هیپی ها و جنبش های اجتماعی جدید از جمله جنبش های دانشجویی و جنبش جنگ ویتنام کورسویی می افکند. او نقل می کند که چگونه سفر به پلاژی که پر بود از افرادی با لباسهای عجیب و غریب به او فهماند که جامعه شناسی اروپایی و برنامه جنبش چپ اروپایی محدودیت های خاص خود را دارد.
گیدنز در پایان دهه پر آشوب شصت به انگلستان برگشت و در آنجا هم دوره دکتری خود را به پایان رساند و هم به کار تدریس جامعه شناسی در کیمبریج پرداخت. به رغم مشاغل آموزشی متعدد در دانگشاه های خارجی از جمله دوره ای تدریس در دانشگاه کالیفرنیا در ساتاباربارا و نیز بازگشتی به سواحل کالیفرنیای جنوبی، از آن پس در کمبریج باقی ماند.
نظریه ساختاربندی
گیدنز در مورد دریافت خود از مدرنیته در کتاب ساختار طبقاتی جوامع صنعتی پیشرفته کوشیده است وجود تفاوت و تشابه شکل بندی طبقاتی جوامع صنعتی معاصر را با جامعه صنعتی پیشین که مارکس آن را تحلیل کرده است نشان دهد. او در این کتاب از نظریه پردازان فراصنعتی، مانند بل و تورن انتقاد می کند که ناپیوستگی اساسی جوامع صنعتی و فراصنعتی را مسلم انگاشته اند. برعکس گیدنز در خصوص پیوستگی تاریخی این جوامع استدلال می کند، دگرگونی مسلماً رح داده است، اما او اعتقاد دارد که به جای جامعه فراصنعتی، درست تر آن است که از جامعه صنعتی پیشرفته سخن بگوییم. او در برابر ادعاهای پست مدرنیست ها نیز استدلال مشابهی دارد.
پیش از بحث درباره طرح ویژه آن چه که گیدنز فرامدرنیته یا دوران مدرن واپسین می نامد باید این اثر را با تلاش کلی او برای جهت گیری دوباره نظریه جامعه شناسی پیوند داد. گیدنز گفته است که در سراسر زندگی اش در تلاش برای پدید آوردن نظریه ای بوده است که آن را نظریه ساختار بندی می نامد اما کوشش های او برای نظریه سازی روشن تر از همه در دو اثر او آشکار است: کتاب قواعد جدید روش جامعه شناسی، عنوان کتاب پاسخی آشکار به اثر پیشین دورکهایم یعنی قواعدروش جامعه شناسی منتشر شده در 1938 است، و مهم تر از آن بنیاد جامعه.
کتاب دوم برترین دست آورد گیدنز در نظریه سازی است. گیدنز با آوردن عبارتی که اغلب از کتاب هجدهم برومر مارکس نقل می شود، می پذیرد که مردم جهان اجتماعی خود را می آفرینند. به نظر او مساله اصلی رویارویی نظریه اجتماعی، ارائه پیوند مناسبی میان کنش گران و ساختارهای اجتماعی است.
نظریه ساختار بندی کوششی است برای چیره شدن بر دوگانه انگاری که به عقیده او پیوسته دامن گیر نظریه های دیگر بوده، دوگانه انگاری ای که یا به کنش گران الویت می دهد یا به ساختارهای اجتماعی. اگر چه انواع جامعه شناسی های تفسیری، از جمله کنش متقابل نمادی، به اهمیت دادن بسیار زیاد به فاعلیت به زبان ساختار گرایش داشته اند، در نظریه های گوناگون ساختارگرا از جمله در شکل های پارسونی و نومارکسیستی، وارون آن درست است.
با در نظر گرفتن دامنه علاقه گیدنز و منابع گوناگون نظری ای که وی از آنها سود می جوید، جمه بندی کوتاه نظریه ساختار بندی غیر ممکن است. از نظر ما توجه به این نکته مهم است که راه حل پیشنهادی گیدنز برای مساله کنش گر-ساختار با تمرکز بر شیوه های عمل اجتماعی به دست می آید. او به سود آنچه دوگانگی ساختار می نامد استدلال می کند به این معنا که ساختارها هم به دست گنش گران انسانی به وجود می آید و هم وسیله ای است که چنین کنشی به کمک آن صورت می گیرد. ساختارها را انسان ها ایجاد می کنند. اما آنها هم کنش انسانی را محدود و امکان پذیر می سازند.
اهمیت این دیدگاه به خاطر کمک های اساسی او به دریافت ما از مدرنیته این است که در نظریه او دیدگاهی نهفته است که آنچه را می توان خوش بینی تقریبی در نظر گرفت تشویق می کند، دیدگاهی که به نتیجه گیری های بدبینانه درباره ناتوانی در دگرگونی زندگی مردن در جهت بهتری تسلیم نمی شود. کنش گران بی قدرت نمی شوند و بنابراین در هدایت، شکل دادن و اداره نیروهای مدرنیته، به طور فردی یا جمعی نقش بازی می کنند. با وجود این مدرنیته نیروی ویرانگر بی رحمی است که مجبوریم بر آن سوار شویم: موقعیت ما به گونه ای نیست که بتوانیم به اراده خود از آن خارج شویم یا از آن درگذریم.
پیامدهای مدرنیته
گیدنز در آثار سه گانه ای که در اوایل دهه نود منتشر گردید، نظریه ساختار بندی خوددا برای بررسی جنبه های گوناگون مدرنیته به کار گرفت و به جست و جوی پیوستگی ها در گذشته نزدیک و نیز جنبه هایی از زندگی اجتماعی معاصر پرداخت که نشان میدهند ما وارد مرحله یا عصر جدیدی از مدرنیته شده ایم که او آن را مدرنیته واپسین یا فرامدرنیته می نامد. گیدنز می گوید که ما در واقع مدرن هستیم، مدت هاست که این گونه ایم و ظاهراً تا آینده پیش بینی پذیری هم چنان مدرن خواهیم بود.
گیدنز در نخستین و نظام یافته ترین این کتاب ها، یعنی پیامدهای مدرنیته استدلال می کند که مدرنیته تحت تاثیر دو گانه دولت ملی توسعه کرای مدرن و نظام صنعت گرایی سرمایه داری در غرب پدیدار گردید. مردنیته در طول تاریخ تقریبا کوتاهش پدیده ای جهانی شد و کم کم به فرهنگ های غیر غربی سراسر جهان راه یافت.
جهان مدرن از دولت هایی ملی تشکیل شده است که در تخصص هدفمند منابع جامعه نقشی اساسی دارند. تمرکز قدرت در دولت به دولت قدرت نظامی، و نیز توانایی منترل اداری گسترده بر شهروندان را می دهد. دولت های ملی به ایجاد جامعه اطلاعاتی مدرن کمک مهمی می کنند زیرا این نهاد راه را برای شیوه های نظارت و کنترل جدید و فراگیرتر هموار می کند.
افزون بر این، دولت ملی پیوند نزدیکی با اقتصاد صنعتی سرمایه داری دارد. سرمایه داری به نظام تولید بسیار رقابت آمیزی با بازارهای کاری که در مقیاسی جهانی عمل می کنند اشاره دارد، در صورتی که برای گیدنز صنعت گرایی اساساً به معنای کاربرد فناوری ماشینی برای کنترل و دگرگون ساختن طبیعت و ایجاد محیط مخلوق است. روی هم رفته آنها روابط اجتماعی و رابطه انسان با جهان طبیعی را عمیقاً دگرگون کردند.
مدرنیته به فرایندی منجر می شود که گیدنز آن را دوری گزینی می نامد به این معنا که روابط اجتماعی دیگر به محل های خاص وابسته نیستند. روابط با کسانی که حضور فیزیکی ندارند بیش از پیش به صورت ویژگی جهان مدرن در می آید. دریافت این پدیده در طنین جذاب و موثر آگهی شرکت ای تی اند تی، که می گوید: دست دراز کنید و دست کسی را بگیرید، به خوبی آشکار است. این پدیده موضوع تامل عمیقی است در بحث های اخیر درباره روابط واقعی که در فضای ارتباطات الکترونیکی برقرار می شوند.
مدرنیته هم چنین شامل فرایند وابسته ای معروف به نهفتگی زدایی است. این فرایند متضمن خارج ساختن روابط اجتماعی از زمینه های محلی کنش متقابل و نوسازی آنها در پنه نامحدود زمانی-مکانی است.
گیدنز همانند زیمل نوع عمده نهقتگی زدایی را در گسترش اقتصاد پولی می بیند. او از بعضی جهات، همانند دورکهایم، نوع دومی از نهفتگی زایی را در اتکای فزاینده به کارشناسان حرفه ای و فنی می بیند. در هر دو نوع لازم است افراد با اعتماد کافی رفتار کنند که گیدنز آن را اعتماد کردن به افراد یا نظام های مجرد، که بر اساس دل به دریا زدن صورت می گیرد و نشان دهنده نادانی یا بی اطلاعی است، تعریف می کند.
چگونه اعتماد برقرار و حفظ می شود؟ چه چیزهایی اعتماد را تقلیل می دهد؟ گیدنز این پرسش ها را در بحث جامعه مدرن واپسین به عنوان جامعه ای خطرپذیر، مسائلی اساسی و حل نشده می داند.
احتمال خطر در مدرنیته واپسین
گیدنز چهار خطر احتمالی مدرنیته را که در این چهارچوب نهادی سیاسی-اقتصادی نهفته است تشخیص می دهد.
نخستین خطر احتمالی توانایی بیشتر صاحبان قدرت در نظارت بر سود کنترل اطلاعات و زیر نظر گرفتن مردم است. از آنجا که توانایی های نظارت دولت و موسسه های سرمایه داری در سال های اخیر افزایش چشم گیری یافته است این توانایی احتمال خطر رشد قدرت توتالیتر را به وجود می آورد.
دومین خطر احتمالی، افزایش سریع قدرت نظامی است که با صنعتی شدن جنگ به وجود آمده است، پدیده ای که با جنگ جهانی اول آغاز گردید و نشان دهنده پایان جنگ های محدود و سرآغاز دوره جنگ های کامل است. توسعه سلاح های کشتار جمعی، از جمله سلاح های هسته ای، خطرهایی را که تاکنون تصورناپذیر بود متوجه بقای انسان کرده و در قرن بیستم بیش از هر قرن دیگری به مرگ و میر در اثر جنگ منجر گردیده است. مثلا شمار قربانیان جنگ در قرن بیستم دست کم پانزده برابر قرن نوزدهم است.
سومین خطر احتمالی با سقوط بالقوه نظام های رشد اقتصادی رابطه دارد. این احتمال خطر با چهارمین خطر احتمالی در ارتباط است که امکان بالقوه زوال یا فاجعه زیست بومی است. عقاید سیاسی گیدنز وابسته به جناح چپ سیاسی است و بدین سان شگفت انگیز نیست که او معتقد است نظام سرمایه داری باید تنظیم شود تا خصوصیات پیش بینی ناپذیر، یا آن گونه که مارکسیست ها می گویند، گرایش های بحرانی خود را اصلاح کند. او هم چنین بر آن است که سرمایه داری مدرن نابرابری های فاحشی در سطوح ملی و جهانی به بار می آورد.
گیدنز افزون بر این مسائل و با فراتر رفتن از مارکسیسم استدلال می کند که نیاز سرمایه داری به گسترش دائمی طرفین تولیدی خود با محدودیت های زیست بومی روبرو می شود و بدین سان تعقیب انباشت سرمایه دارانه یکی از علت های عمده نابودی محیط زیست است.
به طور خلاصه این خطرهای احتمالی رویه تاریک وضعیت مدرن واپسین را به روشنی نشان میدهد و جدی بودن این تهدیدها ظاهراً بدبینی ای را توجیه می کند که به آنچه بسیاری از پست مدرنیست ها بیان کرده اند بی شباهت نیست.
گیدنز کتاب پیامدهای مدرنیته را با پیش بینی ملال انگیزی پایان میدهد: در رویه دیگر مدرنیته، از آنجا که عملاً هیچ کس روی این کره خاکی دیگر نمی تواند اگاه نباشد، هیچ چیزی جز جمهوری حشرات و علف؛ یا مجموعه ای از اجتماعات انسانی آسیب دیده ممکن نیست وجود داشته باشد. ایوکالیپس کهنه شده است و به عنوان خلاف واقع زندگی هر روزه همه از آن اطلاع دارند با وجود این مانند همه عناصر خطر احتمالی، ممکن است واقعی شود.
با این حال گیدنز تسلیم بدبینی نمی شود، زیرا این خطرها را بالقوه می دان نه اجتناب ناپذیر. جلوگیری از تحقق این سناریوی وحشتناک و این که راه حل هایی برای این چهار خطر احتمالی بتوان یافت قطعا ممکن است. به ویژه گیدنز در جنبش های احتمالی گوناگونی که جهت گیری آنها را واقع گرایی آرمانی می داند، نشانه های بسیار نوید بخشی می بیند.
جنبش کارگری، جنبشی که در نخستین مراحل جامعه صنعتی پدیدار گردید، می کوشد گرایش های خطر احتمالی سرمایه داری را اصلاح کند، در حالی که جنبش های دموکراتیک با اقتدارگرایی به رویارویی می پردازند، جنبش های صلح با نظامی کردن رویارویی می کنند و جنبش های محیط زیست می کوشد خطرهایی را که محیط زیست جهانی را تهدید می کند برطرف سازد.
اگر چه موفقیت این جنبش ها تضمین نمی شود، شکست آنها نیز تضمین شده نیست. آن چه برای ماندگاری این جنبش ها ضروری است نگرشی است که واقع گرایی آرمانی را پذیرفتنی می داند.
مدرنیته، تجربه زیست مند
گیدنز در دو کتابی که پس از پیامدها (1990) انتشار یافت یعنی مدرنیته و خودهمانی (1991) و دگرگونی روابط نزدیک (1992)، به موضوعاتی روی آورد که مورد توجه زیمل بود، این که مردم چگونه وضعیت مدرن را تجربه می کنند. او می کوشد ارتباط فزاینده میان تحولات جهانی و دگرگونی هایی را که در شکل گری خودهمانی و در برقراری روابط میان فردی رخ می دهد نشان دهد.
خود به طرحی تبدیل می شود که باید ایجاد کرد و نه چیزی که سنت یا عادت به طور قطعی تعیین کرده است. این طرح امکان تردید قابل ملاحظه و تهدید احساس پوچی را با خود به همراه می آورد. اما هم چنین امکان برنامه ریزی زندگی را به افراد می دهد. در حالی که برخی منتقدان کتاب های دستور خودیاری، برنامه های دوازده مرحله ای و مانند آن را در این جست وجوی شیوه زندگی شکلی از خودشیفتگی معاصر را می بینند، گیدنز ارزیابی مثبت تری دارد. او این روند را بر حسب ظهور سیاست زندگی توصیف می کند که در پیوند با آزادی افراد برای انتخاب و مطرح کردن پاسخ هایی به این پرسش وجودی است که چگونه فرد باید زندگی کند. به دیگر سخن سیاست زندگی ارتقای خودشکوفایی فردی است.
سیاست زندگی پیامدهای فراگیری برای روابط میان فردی، به ویژه روابط نزدیک، دارد. دموکراتیک شدن روابط نزدیک و جست و جوی خودشکوفایی عاطفی روابط نزدیک را دگرگون کرده و امکان برقراری روابط ناب را در دوره مدرنیته واپسین به وجود آورده است که روابطی است که تنها بر پایه شرایط درونی خودشان و نه برحسب عوامل خارجی تعیین و تعریف می شود.
گیدنز ادعا می کند که دگرگونی روابط نزدیک ممکن است به طور کلی تاثیر مخربی در نهادهای مدرن داشته باشد. با در نظر گرفتن این واقعیت که سیر اندیشه او هنوز در پیش رفت است مطالب بسیاری درباره این که این دگرگونی ممکن است شامل چه چیزهایی خارج از قلمرو روابط نزدیک باشد هم چنان روشن نیست.
با وجود این مسلم است که عصر مدرن عصری است که با بازاندیشی مشخص می شود، یعنی عصری که در آن کنش ها و باورهای ما دائماً بررسی می شود. گیدنز بخشی از اجتماع گفتمان جامعه شناختی است، شامل جامعه شناسان گذشته و امروز که نقش معمی در فعالیت مستمر بررسی و بازاندیشی وضعیت انسان در جهان معاصر بازی کرده است و هم چنان بازی خواهد کرد.
بیشتر بخوانیم:
شبکه های اجتماعی مجازی و بحران هویت (با تأکید بر بحران هویتی ایران)
هرشافت، ویژگی تغییرناپذیر جهان سیاست
بررسی ارزش و قضاوت ارزشی در جامعه